گستردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گسترانیدن. (دهار). بگسترانیدن. (تاج المصادربیهقی). مثل الدحو. (زوزنی) ، گسترده شدن، به درازا کشیدن، خفتن بر پهلوی چپ، خفتن، رفتن. یقال: ماادری این طحا، ای ذهب ، بردن چیزی دل کسی را، دور گردیدن، هلاک شدن، اندوهگین گردیدن، بر روی افکندن مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، و الطحی لغهٌ فیه. (منتهی الارب)
گستردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گسترانیدن. (دهار). بگسترانیدن. (تاج المصادربیهقی). مثل الدحو. (زوزنی) ، گسترده شدن، به درازا کشیدن، خفتن بر پهلوی چپ، خفتن، رفتن. یقال: ماادری این طحا، ای ذهب َ، بردن چیزی دل کسی را، دور گردیدن، هلاک شدن، اندوهگین گردیدن، بر روی افکندن مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، و الطحی لغهٌ فیه. (منتهی الارب)
آرد کردن گندم. (منتهی الارب) (آنندراج). کذا طحنت الرحی. (منتهی الارب). آسیا کردن، طحنت الافعی، گرد گردید مار. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خردکردن و طاحونه که آسیا باشد مسمی به اسم لازم است
آرد کردن گندم. (منتهی الارب) (آنندراج). کذا طحنت الرحی. (منتهی الارب). آسیا کردن، طحنت الافعی، گرد گردید مار. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خردکردن و طاحونه که آسیا باشد مسمی به اسم لازم است
نام دهی است از توابع آباده و دو فرسخ کمتر در مغربی آباده است. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان آباده طشک بخش نی ریز شهرستان فسا در 128هزارگزی شمال باختری نیریز. جلگه و گرمسیر و مالاریائی با 296 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و پنبه و تریاک است. شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه آن فرعی است ولی در زمستان بعلت طغیان دریاچۀ بختگان عبور غیرمقدور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام دهی است از توابع آباده و دو فرسخ کمتر در مغربی آباده است. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان آباده طشک بخش نی ریز شهرستان فسا در 128هزارگزی شمال باختری نیریز. جلگه و گرمسیر و مالاریائی با 296 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و پنبه و تریاک است. شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه آن فرعی است ولی در زمستان بعلت طغیان دریاچۀ بختگان عبور غیرمقدور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
سنگی که بر آن زر و سیم عیار کنند محک در فارسی سوهان، زر سنج زر کش هنج آلت سودن، سنگی که بوسیله آن عیار زر و سیم را تعیین کنند: عیار و وزن چنین زر تو دانی از ملکان که خاطر تو محک است و عقل تو معیار. (معزی) توضیح محک در اصل (لغت عرب) بکسر میم و تشدید کاف است که اسم آلت باشد از حک بمعنی ساییدن ولی معمولا آنرا محک بفتح میم و حاء و تخفیف کاف خوانند و در شعر فارسی مخفف و مشدد هر دو آمده است. حافظ گوید: خوش بود گر محک تجربه آمد بمیان تا سیه روی شود هر که دو او غش باشد، و نظامی گوید: شاه فرمود تا بمجلس خاص بر محکها زنند زر خلاص. یا محک زر ایمان. حجر الاسود. یا محک زرین. سنگی که طلا را بدان امتحان کنند، حجر الاسود
سنگی که بر آن زر و سیم عیار کنند محک در فارسی سوهان، زر سنج زر کش هنج آلت سودن، سنگی که بوسیله آن عیار زر و سیم را تعیین کنند: عیار و وزن چنین زر تو دانی از ملکان که خاطر تو محک است و عقل تو معیار. (معزی) توضیح محک در اصل (لغت عرب) بکسر میم و تشدید کاف است که اسم آلت باشد از حک بمعنی ساییدن ولی معمولا آنرا محک بفتح میم و حاء و تخفیف کاف خوانند و در شعر فارسی مخفف و مشدد هر دو آمده است. حافظ گوید: خوش بود گر محک تجربه آمد بمیان تا سیه روی شود هر که دو او غش باشد، و نظامی گوید: شاه فرمود تا بمجلس خاص بر محکها زنند زر خلاص. یا محک زر ایمان. حجر الاسود. یا محک زرین. سنگی که طلا را بدان امتحان کنند، حجر الاسود