جدول جو
جدول جو

معنی طبیق - جستجوی لغت در جدول جو

طبیق
(طَ)
زمانۀ دراز. یقال: قام عنده طبیقاً، ای زماناً طویلاً، موافق. برابر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طبیق
(طَ)
ساعتی از شب. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، طبق
لغت نامه دهخدا
طبیق
تسویی از شب هاسری از شب
تصویری از طبیق
تصویر طبیق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلیق
تصویر طلیق
آزاد، رها، غیرمقید، گشاده زبان، فصیح، روان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبیخ
تصویر طبیخ
هر چیز پخته شده مانند غذا، آجر و گچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباق
تصویر طباق
متضاد، مطابق، برابر، دو چیز را با هم سنجیدن و موافق ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، مسیر، روش، طریقه، رسم
مسلک، مذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
با هم مطابق کردن، دو چیز را با یکدیگر برابر کردن، برابر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
پزشک، آنکه بیماران را معالجه می کند، طبیب
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
میان هر یک از دو چوب کشتی و بقولی یکی از چوبهای زورق. و بگفته ای وسط کشتی. لبید گوید: فالتام طائقهاالقدیم فاصبحت ما ان یقوم دراها ردفان. اصمعی گوید: طائق چیزی است که از کشتی نمودار باشد مانند تندیی که از کوه فرودآمده باشد. (ذیل اقرب الموارد از اللسان). رجوع به طائق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
این صورت را صاحب فرهنگ شعوری آورده و بدین بیت آذری تمثل جسته و معنی آنرا کبود گفته است:
نسای شام پس پرده های چرخ شدند
لوای روز چو برزد سر از فضای ابیق.
و این غلط است چه در شعر آذری ابیو است که صورتی است از آبی بمعنی کبود
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ)
نخله ای است حجازی. (منتهی الارب). نخله حجازیه. (اقرب الموارد). اطیرق مثله. (منتهی الارب). نوعی نخل حجاز
لغت نامه دهخدا
درگرفتن تمامۀ چیزی را وشامل گشتن، پوشیدن ابر هوا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روی زمین فراگرفتن باران. (تاج المصادر بیهقی). فروگرفتن آب زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). همه جا رسانیدن ابر باران را و همه زمین فروگرفتن آب باران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، هر دو دست در میان ران نهادن در رکوع. (تاج المصادر بیهقی). دست میان دو ران نهادن در رکوع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر بندگاه آمدن شمشیر یاجدا کردن عضو. (تاج المصادر بیهقی). رسیدن شمشیر برپیوند وقت زدن و جدا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یصمم احیاناً و حیناً یطبق، و قولهم للرجل اذا اصاف الحجه انه یطبق المفصل. (اقرب الموارد) ، هر دو دست معاً برداشتن و نهادن اسب در دویدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تقریب. (از اقرب الموارد) ، سم بر سم نهادن در رفتن و دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برابر کردن و موافق نمودن. (منتهی الارب). مطابقه و مقابله و موافقت و برابر کردن دو چیز با هم. (ناظم الاطباء). موافق گردانیدن چیزی با چیزی و با لفظ دادن مستعمل. (آنندراج) ، طباق. مطابقه. (تعریفات جرجانی) (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به طباق شود، ایراد دلیل بر وجه مدعی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
تأنیث طبیق. (منتهی الارب) (آنندراج). برابر. مساوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
زیرک، دانا، پزشک، حکیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیقه
تصویر طبیقه
برابر سازگار همراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبیق
تصویر لبیق
زیرک کاردان، چرب سخن، جامه چسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیق
تصویر طلیق
خنده روی، از بند رها شده، آزاد کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، صراط، روش، نحو، وجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباق
تصویر طباق
موافق، برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبقی
تصویر طبقی
پارسی است تبگی گونه ای جامه نوعی جامه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبلق
تصویر طبلق
دسته گاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیخ
تصویر طبیخ
پخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
موافق گردانیدن چیزی با چیزی، برابر کردن و موافق نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیق
تصویر دبیق
پارسی تازی گشته دیبه دیبه دیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
((تَ))
برابر ساختن دو چیز با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طریق
تصویر طریق
((طَ))
راه، شیوه، روش، آئین، مسلک، حال، حالت، عادت، خو، پیشه، شغل، مفرد طرق، طریقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
((طَ))
پزشک، حکیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلیق
تصویر طلیق
((طَ))
گشاده روی، بشاش، رها، آزاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طباق
تصویر طباق
((طِ))
سنجیدن و موافق کردن دو چیز با هم، مطابق، برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
برابرسنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره
برابرسازی، مقابله، مقایسه، وفق، مطابقت، برابری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اقتباس، پیاده سازی
دیکشنری اردو به فارسی