دپلک. طبل خرد. (آنندراج). کوبه. (مهذب الاسماء) (زمخشری) عرطبه. (السامی). دبدبه. دمامه. (زمخشری) : کوبه، طبلک باریک میان. (منتهی الارب). نقارۀ جفتی. (ناظم الاطباء) : با وی طبلک میزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414). سالها این مرگ طبلک میزند گوش تو بیگاه جنبش میکند. مولوی. ، بویدان. جونه، کلاه و تاج درویشان. عصابه. (ناظم الاطباء). - طبل و طبلک بازیاران، طبلی خرد که برای برانگیختن مرغان شکاری بکار است: نقارۀ کوچک باشد که بازداران و میرشکاران همراه خود دارند هرگاه که صید برابر زمین نشسته یا در آب شناور ببیند، آن نقاره را میزنند تا از آواز آن صید از جای خود برخاسته بپرواز آید و ایشان باز را بر آن سر دهند. (غیاث اللغات) (آنندراج). طبلی است کوچک که نواختن آن بازهای شکاری را بسوی شکار حرکت میدهد: چو در نالیدن آمد طبلک باز درآمد مرغ صیدافکن به پرواز. نظامی. در آن آماج کو کردی کمان باز ز طبل زهره کردی طبلک باز. نظامی
دُپلک. طبل خرد. (آنندراج). کوبه. (مهذب الاسماء) (زمخشری) عرطبه. (السامی). دبدبه. دمامه. (زمخشری) : کوبه، طبلک باریک میان. (منتهی الارب). نقارۀ جُفتی. (ناظم الاطباء) : با وی طبلک میزدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414). سالها این مرگ طبلک میزند گوش تو بیگاه جنبش میکند. مولوی. ، بویدان. جونه، کلاه و تاج درویشان. عصابه. (ناظم الاطباء). - طبل و طبلک بازیاران، طبلی خُرد که برای برانگیختن مرغان شکاری بکار است: نقارۀ کوچک باشد که بازداران و میرشکاران همراه خود دارند هرگاه که صید برابر زمین نشسته یا در آب شناور ببیند، آن نقاره را میزنند تا از آواز آن صید از جای خود برخاسته بپرواز آید و ایشان باز را بر آن سر دهند. (غیاث اللغات) (آنندراج). طبلی است کوچک که نواختن آن بازهای شکاری را بسوی شکار حرکت میدهد: چو در نالیدن آمد طبلک باز درآمد مرغ صیدافکن به پرواز. نظامی. در آن آماج کو کردی کمان باز ز طبل زهره کردی طبلک باز. نظامی
تبوراک خود تبوراک است این تهدید ها پیش آن چه دیده است این دید ها (مثنوی) طبل کوچک طبل خرد کوبه دبدبه، بویدان جونه، کلاه و تاج درویشان. یا طبلک بازیاران. طبلی خرد که صیادان برای بر انگیختن مرغان شکاری که با خود دارند و هر گاه که صید را بر زمین نسشته یا در آب شناور بینند آن طبل را نوازند تا از آوازش صید از جای بر خیزد و به پرواز در آید و ایشان باز را بر سر دهند
تبوراک خود تبوراک است این تهدید ها پیش آن چه دیده است این دید ها (مثنوی) طبل کوچک طبل خرد کوبه دبدبه، بویدان جونه، کلاه و تاج درویشان. یا طبلک بازیاران. طبلی خرد که صیادان برای بر انگیختن مرغان شکاری که با خود دارند و هر گاه که صید را بر زمین نسشته یا در آب شناور بینند آن طبل را نوازند تا از آوازش صید از جای بر خیزد و به پرواز در آید و ایشان باز را بر سر دهند
نوبر، هر چیز تازه و نو، طرفه، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، لهنه
نوبر، هر چیز تازه و نو، طرفه، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، لُهنه
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ضرمه، خدره، آلاوه، خدره، جمر، ژابیژ، جرقّه، جمره، لخچه، اخگر، جذوه، لخشه، ابیز، سینجر، آتش پاره، آییژ، ایژک
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ضَرَمِه، خُدرِه، آلاوِه، خُدرِه، جَمر، ژابیژ، جَرَقّه، جَمَرِه، لَخچِه، اَخگَر، جَذوِه، لَخشِه، اَبیز، سَیَنجُر، آتَش پارِه، آییژ، ایژَک
طبل کوچک، صندوقچه یا قوطی یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگه داری می کردند، طبل عطّار برای مثال طبلۀ عطار است گویی در میان گلستان / تخت بزّاز است گویی در میان لاله زار (امیرمعزی - ۲۰۳)
طبل کوچک، صندوقچه یا قوطی یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگه داری می کردند، طَبلِ عَطّار برای مِثال طبلۀ عطار است گویی در میان گلستان / تخت بزّاز است گویی در میان لاله زار (امیرمعزی - ۲۰۳)
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، سُرخ وَلیک، قَرَه گیلِه، وَلَک، کومار، کورچ، کِویچ، مارِخ، وَلیک، سیاه الله
طبله. صندوقچۀ کوچک. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سلۀ عطار. بویدان: جونه، طبل عطار. بیله، باله، طبلۀ عطار. قسمه وقسمه، طبلۀ عطار. عتید، طبله یا حقه که در آن خوشبوی نهند. طبلۀ مشک، لطیمۀ مشک. ربعۀ عطار. درج،دوکدان و طبلۀ زنان که در وی بوی خوش نهند. شریط، طبلۀ زنان که در وی بوی خوش نهند. صونه، طبله ای که در آن خوشبوی نگاه دارند. (منتهی الارب) : زین چو شود باغ طبلۀ عطار زآن شود راغ تختۀ بزاز. مسعودسعد. هر آن چشمی که عشق از طبلۀ خود سرمه ای دادش سر آن تاجوربیند که بر خاکش قدم سازد. سنائی. روی پرآژنگشان ازاشک خون مست آنچنانک در میان طبلۀ شنگرف پشت سوسمار. سنائی. ای رنگ رخت گونۀ گلزار شکسته یک موی تو صد طبلۀ عطار شکسته. سوزنی. به طبله های عقاقیر میر ابوالحارث به میلهای بواسیر میر ابوالخطاب. خاقانی. نیاساید مشام از طبلۀ عود بر آتش نه که چون عنبر ببوید. سعدی. دانا چو طبلۀ عطار است، خاموش و هنرنمای. (گلستان). ، طبلۀ بازیاری. چیزی است از مو بافته که قوشچیان بر دست دارند، چون آنرا مقابل باز بپرواز آمده حرکت دهند، باز بازآید و بر دست جای گیرد. (آنندراج) : آخر آن ترک شکارافکن به دام ما نشد طبله از بال پری بستیم و رام ما نشد. سیدحسین جرأت بن سیدعلی سبزواری. ، قسمی طبل در بنگاله. - شکم طبله کردن، کنایه از شکم بارگی کردن. پر خوردن. طفیلی شدن: اگر خودپرستی شکم طبله کن در خانه این و آن قبله کن. سعدی
طبله. صندوقچۀ کوچک. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سلۀ عطار. بویدان: جونه، طبل عطار. بیله، باله، طبلۀ عطار. قَسمه وقِسمه، طبلۀ عطار. عتید، طبله یا حقه که در آن خوشبوی نهند. طبلۀ مشک، لطیمۀ مشک. ربعۀ عطار. دُرج،دوکدان و طبلۀ زنان که در وی بوی خوش نهند. شریط، طبلۀ زنان که در وی بوی خوش نهند. صونه، طبله ای که در آن خوشبوی نگاه دارند. (منتهی الارب) : زین چو شود باغ طبلۀ عطار زآن شود راغ تختۀ بزاز. مسعودسعد. هر آن چشمی که عشق از طبلۀ خود سرمه ای دادش سر آن تاجوربیند که بر خاکش قدم سازد. سنائی. روی پرآژنگشان ازاشک خون مست آنچنانک در میان طبلۀ شنگرف پشت سوسمار. سنائی. ای رنگ رخت گونۀ گلزار شکسته یک موی تو صد طبلۀ عطار شکسته. سوزنی. به طبله های عقاقیر میر ابوالحارث به میلهای بواسیر میر ابوالخطاب. خاقانی. نیاساید مشام از طبلۀ عود بر آتش نِه که چون عنبر ببوید. سعدی. دانا چو طبلۀ عطار است، خاموش و هنرنمای. (گلستان). ، طبلۀ بازیاری. چیزی است از مو بافته که قوشچیان بر دست دارند، چون آنرا مقابل باز بپرواز آمده حرکت دهند، باز بازآید و بر دست جای گیرد. (آنندراج) : آخر آن ترک شکارافکن به دام ما نشد طبله از بال پری بستیم و رام ما نشد. سیدحسین جرأت بن سیدعلی سبزواری. ، قسمی طبل در بنگاله. - شکم طبله کردن، کنایه از شکم بارگی کردن. پر خوردن. طفیلی شدن: اگر خودپرستی شکم طبله کن دَرِ خانه این و آن قبله کن. سعدی
قلعه ای است به ری. (منتهی الارب). دزی است بر فراز کوهی خرد نزدیک شهر ری بر جانب راست رونده بخراسان که از جانب چپ وی کوه بزرگ ری واقع است. این دز بخرابۀ ری پیوسته است که آن را سلطان طغرل بن ارسلان بن طغرل بن محمد بن ملکشاه بن ارسلان بن داود بن سلجوق بسال 588 هجری قمری خراب کرد. سبب خراب کردن این شهر آن بود که خوارزمشاه تکش بن ایل ارسلان چون به عراق آمدو بر ری استیلا یافت، این دز را نیز متصرف گردید، هنگام بازگشت بخوارزم طمغاج نامی را که یکی از امراء بود با دوهزار تن سوار خوارزمی بجای خود در آن دز برقرار و آن دز را بوسیلۀ اموال و ذخائر نیک استوار ساخت، و دقیقه ای از بذل مجهود در این منظور فرونگذاشت. اتفاقاً در همان سال (588 هجری قمری) طغرل که از عهد قزل ارسلان در یکی از قلاع محبوس بود آزاد شد و لشکری گرد آورد و آهنگ ری کرد، قتلغ اینانج ابن البهلوان از بیم طغرل فرار کرد از خوارزمشاه یاری و مدد طلبید، طغرل به ری آمد و آنجا را متصرف شده و بمحاصرۀ طبرک پرداخت در آن اثناء امیر طمغاج بمرد، و خوارزمیان دل شکسته شدند، از طغرل استدعا کردند که اجازت دهد اموال خویش را از دز با خود بیرون برند و دز را تسلیم کنند. طغرل گفت: برای بیرون بردن اموال شخصی شما مانعی نخواهد بود، اما به احدی اجازت ندهم که دست به ذخائرو سلاح برد و آنها را از دز بیرون سازد، خوارزمیان پذیرفتند و با این شرط از دز بیرون آمدند. طغرل را غلامی بود که فراری و پنهان و بخوارزمیان پناهنده شده بود، و هنگام خروج خوارزمیان از دز، وی نیز خواست به معیت آنان بیرون شود، یاران طغرل غلام را بگرفتند، گفتند: این مملوک ماست، خوارزمیان از تسلیم او سر پیچیدند و در نتیجه خوارزمیان با اصحاب طغرل بیکدیگر افتادند، عاقبت یاران طغرل و اهل ری با هم اتفاق کرده بر خوارزمیان چیره شدند و بسیاری از آنان را کشتند و بر اثر این جنگ و جدال طغرل دز طبرک را متصرف گردید. طغرل پس از این فتح و پیروزی، امراء سپاه خود را احضار کرد و از آنان پرسید این دز را به چه آفریده ای مانند خواهید کرد؟ و هر یک از آنها برای خویش چیزی گفت، طغرل گفتار هیچیک را مقرون به صواب ندانست و گفت:این دز ماری دوسر را ماند که یک سر او در عراق و سردیگرش به خراسان باشد، به هر طرف دهان باز کند اهل آنجا را خواهد بلعید و مرا تصیمم بر آن است که این دز را ویران کنم، امرای طغرل وی را از این تصمیم بازداشتند و گفتند: نیکوتر آن است که شخصاً بدین دز بالا رود و آنجا را نیک بازبیند، پس از معاینۀ آن جا به هرچه رای خدایگان تعلق گرفت به اجرای آن فرمان دهد. طغرل گفت: تنی چند از پادشاهان نیز بخراب کردن این قلعه تصمیم گرفتند، اما پس از آنکه دز را بازدید کردند، از خرابی آنجا دل خوش نداشتند و از تصمیم خود بازگردیدند، از این رو من بمشاهدۀ دز نشوم و از عزم خود بازنگردم. آنگاه فرمان داد هرچه سلاح و آلات جنگ در آن جا بود بجای دیگر نقل کنند، پس از نقل سلاح از آن جا به اهالی ری امر کرد تا آن جا را غارت کردند، و آنچه در دز به ذخیره نهاده شده بود به تاراج بردند، وروزی چند اهالی ری مشغول تاراج بودند و چون از تاراج آن جا فارغ شدند، طغرل بدانها گفت: ایدون که از تاراج دز بیاسودید، باید آن را ویران سازید، آنان نیز فرمان بردند، و بامیتین چندان بن و پیهای آن را کاویدند تا آن جا را با خاک یکسان کردند و تا مدت یک سال هر زمان که طغرل از آنجا میگذشت، اگر کمترین اثر و نشانه ای از آن دز می یافت می گفت این را نیز نابود کنید و چندان در این امر جهد ورزید که بعد از آن کوچکترین نشانه ای هم از آن دز بر جای نماند. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 22). خواندمیر در حبیب السیر آورده: منوچهر به دارالملک ری رفت و افراسیاب تهران ری را معسکر خود ساخته، روز به روز آثار نصرت در جانب او ظاهرتر میگشت. بنابراین منوچهر قلعۀ طبرک را عمارت فرمودو آن اول قلعه ای است که در عالم بنا یافت، و معنی طبرکوه است. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 66). قلعۀ طبرک به جانب شمال ری در پای کوه افتاده است. (نزهه القلوب چ لندن ص 53). معدن نقرۀ طبرک ری هرچند در آنجا خرج کنند، همان قدر باز پس ندهد، بدین سبب اکثر اوقات معطل است، اما در عهد سلاجقه پیوسته در آن جا بکار بودندی، گفتندی اگرچه توفیر ظاهری ندارد، اما نقره در جهان خراج بسیار می شود و این توفیری نیکو باشد. (نزهه القلوب چ لندن ص 202). و رجوع به نزهه القلوب چ لندن ص 198، فهرست حبیب السیر چ خیام، مجمل التواریخ و القصص ص 64، قاموس الاعلام ترکی، فهرست تاریخ گزیده، رشیدی ص 143 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 صص 28- 30، شدالازار ص 362 و اخبارالدوله السلجوقیه ص 19 شود
قلعه ای است به ری. (منتهی الارب). دزی است بر فراز کوهی خرد نزدیک شهر ری بر جانب راست رونده بخراسان که از جانب چپ وی کوه بزرگ ری واقع است. این دز بخرابۀ ری پیوسته است که آن را سلطان طغرل بن ارسلان بن طغرل بن محمد بن ملکشاه بن ارسلان بن داود بن سلجوق بسال 588 هجری قمری خراب کرد. سبب خراب کردن این شهر آن بود که خوارزمشاه تکش بن ایل ارسلان چون به عراق آمدو بر ری استیلا یافت، این دز را نیز متصرف گردید، هنگام بازگشت بخوارزم طمغاج نامی را که یکی از امراء بود با دوهزار تن سوار خوارزمی بجای خود در آن دز برقرار و آن دز را بوسیلۀ اموال و ذخائر نیک استوار ساخت، و دقیقه ای از بذل مجهود در این منظور فرونگذاشت. اتفاقاً در همان سال (588 هجری قمری) طغرل که از عهد قزل ارسلان در یکی از قلاع محبوس بود آزاد شد و لشکری گرد آورد و آهنگ ری کرد، قتلغ اینانج ابن البهلوان از بیم طغرل فرار کرد از خوارزمشاه یاری و مدد طلبید، طغرل به ری آمد و آنجا را متصرف شده و بمحاصرۀ طبرک پرداخت در آن اثناء امیر طمغاج بمرد، و خوارزمیان دل شکسته شدند، از طغرل استدعا کردند که اجازت دهد اموال خویش را از دز با خود بیرون برند و دز را تسلیم کنند. طغرل گفت: برای بیرون بردن اموال شخصی شما مانعی نخواهد بود، اما به احدی اجازت ندهم که دست به ذخائرو سلاح برد و آنها را از دز بیرون سازد، خوارزمیان پذیرفتند و با این شرط از دز بیرون آمدند. طغرل را غلامی بود که فراری و پنهان و بخوارزمیان پناهنده شده بود، و هنگام خروج خوارزمیان از دز، وی نیز خواست به معیت آنان بیرون شود، یاران طغرل غلام را بگرفتند، گفتند: این مملوک ماست، خوارزمیان از تسلیم او سر پیچیدند و در نتیجه خوارزمیان با اصحاب طغرل بیکدیگر افتادند، عاقبت یاران طغرل و اهل ری با هم اتفاق کرده بر خوارزمیان چیره شدند و بسیاری از آنان را کشتند و بر اثر این جنگ و جدال طغرل دز طبرک را متصرف گردید. طغرل پس از این فتح و پیروزی، امراء سپاه خود را احضار کرد و از آنان پرسید این دز را به چه آفریده ای مانند خواهید کرد؟ و هر یک از آنها برای خویش چیزی گفت، طغرل گفتار هیچیک را مقرون به صواب ندانست و گفت:این دز ماری دوسر را ماند که یک سر او در عراق و سردیگرش به خراسان باشد، به هر طرف دهان باز کند اهل آنجا را خواهد بلعید و مرا تصیمم بر آن است که این دز را ویران کنم، امرای طغرل وی را از این تصمیم بازداشتند و گفتند: نیکوتر آن است که شخصاً بدین دز بالا رود و آنجا را نیک بازبیند، پس از معاینۀ آن جا به هرچه رای خدایگان تعلق گرفت به اجرای آن فرمان دهد. طغرل گفت: تنی چند از پادشاهان نیز بخراب کردن این قلعه تصمیم گرفتند، اما پس از آنکه دز را بازدید کردند، از خرابی آنجا دل خوش نداشتند و از تصمیم خود بازگردیدند، از این رو من بمشاهدۀ دز نشوم و از عزم خود بازنگردم. آنگاه فرمان داد هرچه سلاح و آلات جنگ در آن جا بود بجای دیگر نقل کنند، پس از نقل سلاح از آن جا به اهالی ری امر کرد تا آن جا را غارت کردند، و آنچه در دز به ذخیره نهاده شده بود به تاراج بردند، وروزی چند اهالی ری مشغول تاراج بودند و چون از تاراج آن جا فارغ شدند، طغرل بدانها گفت: ایدون که از تاراج دز بیاسودید، باید آن را ویران سازید، آنان نیز فرمان بردند، و بامیتین چندان بن و پیهای آن را کاویدند تا آن جا را با خاک یکسان کردند و تا مدت یک سال هر زمان که طغرل از آنجا میگذشت، اگر کمترین اثر و نشانه ای از آن دز می یافت می گفت این را نیز نابود کنید و چندان در این امر جهد ورزید که بعد از آن کوچکترین نشانه ای هم از آن دز بر جای نماند. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 22). خواندمیر در حبیب السیر آورده: منوچهر به دارالملک ری رفت و افراسیاب تهران ری را معسکر خود ساخته، روز به روز آثار نصرت در جانب او ظاهرتر میگشت. بنابراین منوچهر قلعۀ طبرک را عمارت فرمودو آن اول قلعه ای است که در عالم بنا یافت، و معنی طبرکوه است. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 66). قلعۀ طبرک به جانب شمال ری در پای کوه افتاده است. (نزهه القلوب چ لندن ص 53). معدن نقرۀ طبرک ری هرچند در آنجا خرج کنند، همان قدر باز پس ندهد، بدین سبب اکثر اوقات معطل است، اما در عهد سلاجقه پیوسته در آن جا بکار بودندی، گفتندی اگرچه توفیر ظاهری ندارد، اما نقره در جهان خراج بسیار می شود و این توفیری نیکو باشد. (نزهه القلوب چ لندن ص 202). و رجوع به نزهه القلوب چ لندن ص 198، فهرست حبیب السیر چ خیام، مجمل التواریخ و القصص ص 64، قاموس الاعلام ترکی، فهرست تاریخ گزیده، رشیدی ص 143 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 صص 28- 30، شدالازار ص 362 و اخبارالدوله السلجوقیه ص 19 شود
دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل در 14هزارگزی جنوب خاوری بنجار و 7هزارگزی راه فرعی بندزهک به زابل. جلگه گرم معتدل با 336 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل در 14هزارگزی جنوب خاوری بنجار و 7هزارگزی راه فرعی بندزهک به زابل. جلگه گرم معتدل با 336 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید
تبوراک، بیله پیله، بویدان، خاشکدان تبنگو (صندوق)، پتنی تبگ بزرگ، آماسه صندوق کوچک صندوقچه، بویدان سلمه عطار جونه طبل عطار، طبق چوبین بزرگ که میوه های فروختنی را در آن گذارند، قسمی طبل در بنگاله. یا طبله بازیاری. آلتی است از موهای بافته که قوشچیان بر دست دارند و چون آن را مقابل باز پرواز آمده حرکت دهند باز بر گردد و بر دست جای گیرد. یا شکم طبله کردن، پر خوردن شکمبارگی کردن، طفیلی شدن
تبوراک، بیله پیله، بویدان، خاشکدان تبنگو (صندوق)، پتنی تبگ بزرگ، آماسه صندوق کوچک صندوقچه، بویدان سلمه عطار جونه طبل عطار، طبق چوبین بزرگ که میوه های فروختنی را در آن گذارند، قسمی طبل در بنگاله. یا طبله بازیاری. آلتی است از موهای بافته که قوشچیان بر دست دارند و چون آن را مقابل باز پرواز آمده حرکت دهند باز بر گردد و بر دست جای گیرد. یا شکم طبله کردن، پر خوردن شکمبارگی کردن، طفیلی شدن
خشک آمار (استسقا) از بیماری ها منسوب به طبل. یا استسقاء طبلی. نوعی استسقاء و آن بیماریی باشد که شکم بیمار بیاماسد و از هر سوی بکشد و چون بر آن زنند آوای طبل کند
خشک آمار (استسقا) از بیماری ها منسوب به طبل. یا استسقاء طبلی. نوعی استسقاء و آن بیماریی باشد که شکم بیمار بیاماسد و از هر سوی بکشد و چون بر آن زنند آوای طبل کند