جدول جو
جدول جو

معنی طبعان - جستجوی لغت در جدول جو

طبعان(طَ)
هذا طبعان الامیر: گلی که بدان مهر کرده شود. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طبعا
تصویر طبعا
بالطبع، طبیعتاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعان
تصویر طعان
نیزه زدن
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
جمع واژۀ ربیع. (المنجد). رجوع به ربیع شود، جمع واژۀ رباعی. (ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود
لغت نامه دهخدا
(طَعْ عا)
بسیار نیزه زننده، بسیار طعن کننده و عیبجوی مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج). و منه الحدیث: لایکون المؤمن طعاناً، ای فی اعراض الناس. (منتهی الارب). بسیار طعنه زن. رجل ٌ طعان ٌ، آنکه مردمان را بد گوید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ نا)
بیرون آمدن آب از قعر چاه. نبوط. (تاج المصادر بیهقی). نبع. نبوع. جوشیدن و تراویدن آب. رجوع به نبع شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
گردن دراز کرده رفتن شتر، بناگاه فرا پیش آمدن قوم از هر جای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ثَ فَ)
یازیدن ستور بازوها را در رفتن. (منتهی الارب). ضبوع. ضبع. دراز کردن ستور بازوها را در رفتار. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
کفتار نر. (دهار) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات). ج، ضباعین، ضبعان امدر، کفتار نر کلان شکم برآمده هر دو پهلو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام قلعه است درمدینه در دیار اسیدبن معاویه. (از معجم البلدان)
نام کوهی است در بحرین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، شباع و شباعا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نام بلاد هوازن، ذکر آن در شعر آمده است. (معجم البلدان). ضبعان، (مثنی) موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رباع. (منتهی الارب). جماعت. (مهذب الاسماء). رجوع به رباع شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بنی طمعان، نام محلی به هفت فرسنگی موصل و هفت فرسنگی حدیثه، و حدیثه در سی وشش فرسنگی بغداد واقعست. (نزهه القلوب چ اروپا ص 173)
لغت نامه دهخدا
دهی است بسرحد قومس. (منتهی الارب). شهری است بسرحد قومس. (معجم البلدان). طابران. یکی از دو شهری بود که مجموع آنها را طوس مینامیده اند. و شهر دیگر نوقان بوده است. (حواشی چهارمقالۀ عروضی ص 47). و طابران را طبران نیز گفته اند. رجوع به طابران شود، در سابق نزدیک دروازۀ اصفهان نیز جائی موسوم به ’طبران’ بوده: الی ان وصلنا الی طبران، علی باب اصبهان. (عیون الانباء ج 2 ص 6). رجوع به تاریخ الحکماء قفطی چ لیپسیک ص 421 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
دو طبس. قصبۀ ناحیه ای است بین نیشابور واصفهان که آنجا را به نام قهستان قاین نیز میخوانند، و آن عبارت است از دو شهر که هر دو را به نام طبس ذکر میکنند. یکی را طبس عناب و دیگر را طبس تمر میگویند... ابوالحسن علی بن محمد المدائنی گوید: نخستین شهری که از بلاد خراسان در آغاز فتوحات اسلام فتح شد طبسان بوده، و آن دو شهر را دو دروازۀ خراسان نام نهادند. فتح این شهر به دست عبدالله بن بدیل بن ورقاء در روزگار خلافت عثمان بن عفان بسال 29 هجری قمری صورت گرفت، و پس از این فتح آهنگ تسخیر خراسان کردند و بدانجا داخل شدند، طبسان بین نیشابور، اصفهان و شیراز و کرمان واقع گردیده است، مالک بن الریب المازنی در این بیت از قصیدۀ خود طبسان را منظور داشته است که گوید:
دعانی الهوی من اهل اودو صحبتی
بذی الطبسین فالتفت و رائیا.
... و از آنجا گروهی از دانشمندان برخاسته اند... (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 27). شهرستانی است به خراسان. (منتهی الارب). و رجوع به کتاب المعرب جوالیقی ص 229 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ قَ / قِ دَ)
بالطبع. طبیعه. خواهی نخواهی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
جایگاهی است در دیار بکر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُبْ بَ)
جمع واژۀ تبّع این کلمه در مجمل التواریخ و القصص بجای تبابعه (ملوک یمن) آمده: و او تبع الاصغر و آخر همه تبعان بود. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 166). مرحوم بهار در سبک شناسی هم این جمع را استعمال کرده است: به امر معاویه اخبار و احادیث و اشعار ساختگی درباره قبایل عرب و نیاکان آنان مانند تبعان جعل شد. (سبک شناسی ج 1 ص 147). رجوع به تبابعه و تبّع شود
لغت نامه دهخدا
نازک گویانه ناشی از طبع لطیف: هر که از لطف طبع بهره ای دارد داند که این سخن چه لطیف طبعانه است، همچون لطیف طبعان: لطیف طبعانه شعر میسراید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبعان
تصویر ضبعان
نر کفتار کفتار نر، جمع ضباعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبعان
تصویر نبعان
بیرون آمدن آب ازقعرچاه جوشیدن آب ازچشمه نبع نبوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبعا
تصویر طبعا
به سرشت طبیعه بالطبع بطبع
فرهنگ لغت هوشیار
پیغارنده (پیغار پیغار طعن طعنه)، نیزه دار، جمع طاعن، نیزه باران نیزه زدن نیزه زدن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبعان
تصویر شبعان
ضد گرسنه، سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعان
تصویر طعان
((طَ))
نیزه زدن به یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبعاً
تصویر طبعاً
((طَ عَ نْ))
طبیعتاً، به طبع، بالطبع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبعان
تصویر نبعان
((نَ بَ))
بیرون آمدن آب از قعر چاه، جوشیدن آب از چشمه، نبع، نبوع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبعا
تصویر طبعا
به خودی خود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوخ طبعانه
تصویر شوخ طبعانه
Jokingly, Kiddingly, Waggishly, Wittily
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شوخ طبعانه
تصویر شوخ طبعانه
шутливо , шаловливо , остроумно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شوخ طبعانه
تصویر شوخ طبعانه
scherzhaft, schelmisch, geistreich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شوخ طبعانه
تصویر شوخ طبعانه
жартома , жартівливо , дотепно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شوخ طبعانه
تصویر شوخ طبعانه
żartobliwie, dowcipnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شوخ طبعانه
تصویر شوخ طبعانه
开玩笑地 , 诙谐地 , 机智地
دیکشنری فارسی به چینی