ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوک، جام شراب، قدح، کنایه از شراب زلال و بی درد، کنایه از زلال
ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاوَن، پالایه، پالوانه، تُرُشی پالا، راوک، جام شراب، قدح، کنایه از شراب زلال و بی دُرد، کنایه از زلال
سالک، آنکه راهی در پیش گیرد و در آن راه برود، رونده، پیرو، پارسا، زاهد، در تصوف آنکه با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیر و سلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت نیز می گویند، عارف
سالِک، آنکه راهی در پیش گیرد و در آن راه برود، رونده، پیرو، پارسا، زاهد، در تصوف آنکه با ارشاد مرشد و پیرو در راه خدا سیر کند و مراحل تهذیب نفس و مراتب سیر و سلوک را بپیماید. سالکان را اهل سلوک و اهل طریقت نیز می گویند، عارف
طاووس. پرنده ای است معروف و آن را ابوالحسن، وابوالوشی و صرّاخ، و فلیسا، نیز نامند. پرنده ای است از پرندگان بلاد عجم، تصغیر آن طویس است بعد از حذف زیادات. ج، اطواس، و طواویس. (منتهی الارب) (آنندراج). کمال الدین دمیری در حیوهالحیوان آورده که: این پرنده در میان سایر پرندگان، مانند اسب است بین سایر چارپایان از حیث ارجمندی و زیبائی. صفات عفت، خودپسندی، تکبر، در پر خویش بشگفتی نگریستن، از دم خویش طاق بستن بویژه هنگامی که جفت وی ناظر و متوجه بسوی اوست، همه در وی جمع میباشد. مادۀ این مرغ پس از آنکه سه سال از عمرش بگذرد بیضه نهد، و در همان هنگام هم روئیدن پرهای نر به حد کمال و رنگ آمیزی آن به پایان رسد. سالی یک نوبت مادۀ این پرنده بیضه گذارد، حداکثر دوازده، و گاهی کم و بیش از این شماره، بیضه نهادن مادۀ طاوس متناوب است و متوالی نیست، در فصل بهار تخم گیری کند، در پائیز چنانکه برگ درخت میریزد، پر این حیوان نیز میریزد، و در آن فصل که برگ درختان بروئیدن آغاز کند، طاوس نیز شروع به پر برآوردن کند. طاوس نر هنگامی که جفتش مشغول حضانت بیضه است، وی را بسیار ببازی گیرد، بحدی که تخمها را میشکند، و از این رو است که تخم طاوس را زیر ماکیان نهند، ماکیان نیزتاب و توان آنکه بیش از دو دانه از تخم طاوس را حضانت کند ندارد، و در آن مدت که تخم طاوس تحت حضانت ماکیان است باید همگی وسائل آسایش ماکیان را از خوراکی و آشامیدنی و غیره فراهم سازند، و الا بیم آن است که ماکیان ترک حضانت کند، و بر اثر تصرف هوای نامناسب بیضه ها فاسد و تباه گردد. جوجه ای که بعد از اتمام ایام حضانت بیرون می آید، خوش شکل نیست، و ناقص الخلقه است، حتی از حیث جثه هم ناقص باشد، مدت حضانت بیضۀ طاوس سی روز است. جوجۀ طاوس مانند جوجۀ ماکیان بمجردبیرون آمدن از غلاف تخم، پوشیده از پر و جویندۀ روزی است. یکی از شعرا در وصف این مرغ نیک سروده است: سبحان من من خلقهالطاوس طیرعلی اشکاله رئیس کانه فی نقشه عروس فی الریش منه رکبت فلوس تشرق فی داراته شموس فی الرأس منه شجر مغروس کانه بنفسج یمیس او هوز هر حرم یبیس و شگفت آن است که این پرنده را با حسن و زیبائی که دارد، به فال بد گیرند، و شاید سبب آن باشد که مسبب دخول ابلیس را در بهشت طاوس دانسته اند، و خروج ابوالبشر را از بهشت نیز به وی نسبت دهند، و گویند چون آن حضرت در تمامی مدت زندگانی، از خانه و بنگاه زاد و نژاد و سرای جاودانی خویش آواره گشت، نگاهداری این مرغ درخانه از یمن و برکت دور و قرین شآمت باشد. تفصیل این اجمال آنکه: گویند هنگامی که حضرت آدم علیه السلام در بهشت درخت رز را کاشت، ابلیس در پای آن درخت طاوسی را سربرید، و آن درخت از خون طاوس مشروب شد، همین که درخت آغاز برگ برآوردن کرد، ابلیس میمونی را در بیخ درخت رز ذبح کرد، و آن درخت از خون میمون نیز سیراب گشت، چون هنگام فرا رسیدن انگور شد، ابلیس شیری رادر پای ریشه آن درخت بکشت، و درخت رز از خون شیر هم آبیاری شد، انگور که به کمال پختگی رسید، ابلیس خوکی را برپایۀ آن درخت بیجان کرد، درخت از خون خوک نیز آب خورد، از این رو میخوارگان را هنگام نوشیدن می خوی هر چهار حیوان عارض شود، چه همین که اثر شراب در عروق سرایت کند چهرۀ آدمی در آغاز برافروخته و چون طاوس رنگین شود، و چون مستی شروع شود، آدمی به رقص و دست و پای کوفتن و بازی گراید، همچون کپی، و چون مستی شدت یابد، خوی شیر و درندگان در وی ظاهر گردد، که نخست با شکار خود بازی کند، و سپس عربده آغازد، وزان پس به بیهوده و هذیان مشغول شود، و در پایان او را رخوتی سخت رخ دهد و چون جسدی بی روح در خواب رود، و رشتۀ زندگانیش گسیخته گردد. (حیاهالحیوان). خواندمیر در حبیب السیر آرد: در رساله الصید مسطور است که از عجائب آنکه طاوس نر و ماده با یکدیگر مجامعت ننمایند، مگر آنکه طاوس نر مست شود، در گرد چشم وی اشکی پدید آید، و طاوس ماده او را بخورد، و این معنی سبب بیضه نهادن وی گردد. اما راقم حروف از نظام الدین علیشیر که طاوس بسیار داشت استماع نمود، به کرات میفرمود که ما چند نوبت جفت شدن طاوس را بسان زوجیت خروس و ماکیان مشاهده کرده ایم. (ج 2 حبیب السیر ص 422). بدیعی در اختیارات آورده که شریف گوید: طاوس بعد از سه سال تمام پرها برآورده باشد، و هر سال یکبار بچه آورد، و این مؤلف گوید عمر طاوس بیست سال بود، و در آن مدت بچند لون برآید، و هر سال وقت خزان پر بیندازد، و در وقت برگ برآوردن درخت وی نیز پر برآورد. شیخ الرئیس گوید در مکانی که طاوس بود، حشرات و هوام نبود، و گوشت و پیه وی مجامعت را قوت دهد، زهرۀ وی چون با سرکه بیامیزند گزندگی جانوران را سودمند بود، و گوشت و پیه او چون با سفید باج بپزند و مرق آن بخورند، ذات الجنب را نافع بود. جالینوس گوید گوشت بد دارد، و مزاج انسان را موافق نبود. و صاحب جامع از قول صاحب منهاج آورده که نیکوترین آن جوان بود، طبیعت آن گرم و خشک بود، و موافق معده ای بود که هاضمۀ وی قوی بود، و اولی آن بود که بعد از کشتن، دو یا سه روز رها کنند، و سنگی در پای وی بندند و بیاویزند، و بعد از آن با سرکه بپزند. ابن زهر گوید که اطباء ماتقدم مرغهائی که گوشت ایشان صلب بودی، یک ساعت پیش از پختن کشته، و همچنان با پر آویخته اند، و این از بهر آن کرده اند که تا زود هضم شود، و چون زمانی درنگ کنند، مانند خمیر که در آرد اندازند تا هضم نان نیکوتر بود، این همچنان است. رازی گوید: طعامی که سمی در وی بود چون طاوس بیند، رقص کند و فریاد دارد. ابن زهر گوید: اگر مبطون زهرۀ وی با سکنجبین و آب گرم بیاشامد شفا یابد، و اگر خون وی با انزروت و نمک بیامیزند و بر ریشهای بد نهند که ترسند که آزار کند و به آکله رسد، زایل کند، و سرگین وی بر ثآلیل طلا کردن زایل کندو اگر استخوان وی بسوزند و سحق کنند و بر کلف طلا کنند نافع بود، و اگر بر برص مالند، لون آن را بگرداند. (اختیارات بدیعی). ضریر انطاکی در تذکره آورده که چون طاوس نر دم خویش بیند، اندوه خورد که چرا سایر اندام وی برنگینی دم نیست. درازای دم وی چندین ذراع است، جثۀ نر از جثۀ ماده بزرگتر باشد، قوای وی از حین بیرون آمدن از تخم تا سه سال تدریجاً تکمیل گردد. گوشت وی قاطع قولنج و ریاح غلیظه است، مفاصل را تسکین دهد، ولو بطریق نطول به کار برند. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 234). طلای زهرۀ او با سرکه جهت گزیدن هوام، و شرب زیرۀ او بقدر دو دانگ با سکنجبین و آب گرم رفع اسهال کند، و بالخاصیه رؤیت او باعث ضعف قوه سموم مسمومین است. و حکمای هند تحقیق کرده اند که چون موی دنبالۀ او را در کوزه کرده بسوزانند، از صد مثقال آن قریب به یک مثقال فلزی شبیه بطلا بهم میرسد، و در دفع کردن بیاض عین و امراض آن مجرب دانسته اند، و خواص غریبه و عجیبه به آن اسناد میدهند. (تحفه حکیم مؤمن) : چرا عمر طاوس و دراج کوته چرا مار و کرکس زید در درازی. ابوالطیب مصعبی. از خراسان بردمد طاوس فش سوی خاور میشتابد شاد و کش. رودکی. و اندر دشتها و بیابان وی (هندوستان) جانوران گوناگون اند چون پیل و گرگ و طاوس و گرگری و طوطک و شارک، و آنچه بدین ماند. (حدودالعالم). صد اشتر ز گنج و درم کرد بار ز دینار پنجه ز بهر نثار به مریم (دختر قیصر) فرستاد چندی گهر یکی نغز طاوس کرده بزر. فردوسی. ز مادر جدا شد چو طاوس نر به هر موی بر تازه رنگی دگر. فردوسی. پس و پیش ترکان طاوس رنگ چپ و راست شیران پولادچنگ. فردوسی. بیت اخیررا شعوری در جلد اول فرهنگ خود بنام فردوسی آورده است، ولی در شاهنامۀ طبع ولف نیست. بدیبا زمین کرده طاوس رنگ ز دینار و دیبا چو پشت پلنگ. فردوسی. ز پستان آن گاو طاوس رنگ برافراختی چون دلاور نهنگ. فردوسی. بایتکین...با خویش صدوسی تن طاوس آورده بود که بیشتر در گنبدها بچه آوردندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108). آنجا نیز حصاری بود، و بسیار طاوس و خروس بودی، من ایشان رامیگرفتمی. (تاریخ بیهقی). فرمود تا از آن طاوسان...با خویشتن آرم، و چند جفت برده آید. (تاریخ بیهقی). دم هر طوطیکی چون ورق سوسن تر باز چون دستۀ سوسن دم هر طاوسی. منوچهری. طاوس مدیح عنصری خواند دراج مسمط منوچهری. منوچهری. ماند بسینه و دم طاوس شاخ گل چون مشک و در و دانه درو بر پراکنی. منوچهری. طاوس میان باغ دمان و کشی کنان چنگش چو برگ سوسن و پایش چو برگ نی. منوچهری. از دم طاوس نر ماهی سر بر زده ست دستگکی مورد تر گوئی بر پر زده ست. منوچهری. سراسر بطاوس مانید نر که جز رنگ چیزی ندارد دگر. اسدی. شاخ گل بود بباغ اندر هنگام بهار خوب و آراسته مانندۀ طاوسی نر. لامعی. نگاه کن که بحیلت همی هلاک کنند ز بهر پر نکو طاوسان پرّان را. ناصرخسرو. طاوس خواستندت می آفرید از اول طاوس مردمی تو ایدون همی نمائی. ناصرخسرو. نگویم که طاوس نرّ است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد نه طاوس نر از وشی پرّ دارد نه از سرخ یاقوت منقار دارد. ناصرخسرو. آتش دعوت می افروخت، و خود را چون طاوس نر بر نظارگان میفروخت. (مقامات حمیدی). شبه طاوس شمر فقرکه طاوسان را رنگ زیباست گر آواز نه زیبا شنوند. خاقانی. بیضه چون طاوس نر خواهم شکست وز برون آشیان خواهم شکست. خاقانی. دفع سرما را قفس کردند آهن پس در او بچّۀ طاوس علوی آشیان افکنده اند. خاقانی. بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل پر طاوس مگس ران بخراسان یابم. خاقانی. طاوس بین که زاغ خورد و آنگه از گلو گاورس ریزه های منقّا برافکند. خاقانی. مگس ران کردن از شهپرّ طاوس عجب زشت است بر طاوس زیبا. خاقانی. خود باش انیس خود مطلب کس که پیل را هم گوش بهتر از پر طاوس پشّه ران. خاقانی. گیتی ز گرد لشکرش طاوس بسته زیورش در شرق رنگین شهپرش در غرب منقار آمده. خاقانی. بیضه بشکن مرغ کم کن تا بوی طاوس نر بیضه پروردن بگنجشکان گذار و ماکیان. خاقانی. رهبر دیو چو طاوس مدام مایۀ فسق چو عصفور مقیم. خاقانی. از مصحف گردون ار پنج آیت زر کم شد آمد پر طاوسش دیدار بصبح اندر. خاقانی. دشمنان سر بزرگش را چو بوم حاصل از طاوس دولت پای باد. خاقانی. طاوس بوده ام بریاض ملوک وقتی امروز پای هست مرا و پری ندارم. خاقانی. از عارض و روی و زلف داری طاوس و بهشت و مار با هم. خاقانی. به دست همت از خاطر برانم غم که سلطانان مگس رانها کنند از پرّ طاوسان بستانی. خاقانی. جوهر حسن به هر خس چه برم پر طاوس مگس ران چه کنم. خاقانی. باغی است طاوس رخش ماریست افسونگر در او شهری چو من بنهاده سر بر حفظ آن افسون نگر. خاقانی. پیش که طاوس صبح بیضۀ زرّین نهد از می بیضا بساز بیضه مجلس ارم. خاقانی. چو طاوس خورشید بگشاد بال زراندود شد لاجوردی هلال. نظامی. چو طاوس فلک بگریخت از باغ به گل چیدن بباغ آمد سیه زاغ. نظامی. هنر بیند چو عیب این چشم جاسوس تو چشم زاغ بین نه پای طاوس. نظامی. در پر طاوس که زرپیکر است سرزنش پای کجا درخور است. نظامی. گر آید نارپستانی در این باغ چو طاوسی نشسته بر پر زاغ. نظامی. چو طاوسی عقابی بازبسته تذروی بر لب کوثر نشسته. نظامی. و معلوم شد که جگر بط، چون پر طاوس و بال او آمد. (مرزبان نامه). اگر زشتخوئی بود در سرشت نبیند ز طاوس جز پای زشت. سعدی. وز لطافت که هست در طاوس کودکان میکنند بال و پرش. سعدی. پر طاوس در اوراق مصاحف دیدم گفتم این منزلت از قدر تو می بینم بیش. سعدی. دوش چون طاوس مینازیدم اندر باغ خلد دیگر امروز از فراق یار می پیچم چو مار. سعدی. ازین مه پارۀ عابدفریبی ملایک صورتی طاوس زیبی. سعدی. چو طاوس را خانه شد بوستان دگر یاد نارد ز هندوستان. امیرخسرو. کمال جلوۀ طاوس را از آن چه زیان که ابلهی بگزیند غراب بر طاوس. ؟ - طاوس آتش پر یا طاوس آتشین پر، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (آنندراج). در آبگون قفس بین طاوس آتشین پر کز پر گشادن او آفاق بست زیور. خاقانی. - طاوس پران اخضر، کنایه از فرشتگان است. ستارگان را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج). - طاوس مشرق خرام، کنایه ازآفتاب است. (برهان) (آنندراج). - ، آسمان را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). - امثال: شب خرکرّه طاوس نماید، نظیر: شب گربه سمور مینماید. هر چیز هنگام شب خوشنماتر باشد. مثل طاوس، رنگین و آراسته: اندرین ملک چو طاوس بکار است مگس، نظیر: که هر چیزی بجای خویش نیکوست. مثل طاوس در خانه روستائی، چیزی گرانبها در تصرّف مردی بینوا: نماید همی مدح من نزد هر کس چو طاوس در خانه روستائی. کریمی سمرقندی. مثل طاوس مست، که مانند طاوس نر در حال طاق بستن بخود نگرد، و متکبّرانه گذرد. هر کرا طاوس باید، جور هندوستان کشد، نظیر: گنج بیرنج میسر نشود. تن آسانی بدون تحمل رنج و مشقت فراهم ناید. ، {{صفت}} مردخوبروی به لغت شام. ، {{اسم}} سیم. (منتهی الارب) (آنندراج). نقره به لغت اهل یمن. (دهار). فضه. ، زمین سبز با هرگونه گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). ، آلتی از ذوی الاوتار است در هندوستان
طاووس. پرنده ای است معروف و آن را ابوالحسن، وابوالوشی و صرّاخ، و فلیسا، نیز نامند. پرنده ای است از پرندگان بلاد عجم، تصغیر آن طویس است بعد از حذف زیادات. ج، اطواس، و طواویس. (منتهی الارب) (آنندراج). کمال الدین دمیری در حیوهالحیوان آورده که: این پرنده در میان سایر پرندگان، مانند اسب است بین سایر چارپایان از حیث ارجمندی و زیبائی. صفات عفت، خودپسندی، تکبر، در پر خویش بشگفتی نگریستن، از دم خویش طاق بستن بویژه هنگامی که جفت وی ناظر و متوجه بسوی اوست، همه در وی جمع میباشد. مادۀ این مرغ پس از آنکه سه سال از عمرش بگذرد بیضه نهد، و در همان هنگام هم روئیدن پرهای نر به حد کمال و رنگ آمیزی آن به پایان رسد. سالی یک نوبت مادۀ این پرنده بیضه گذارد، حداکثر دوازده، و گاهی کم و بیش از این شماره، بیضه نهادن مادۀ طاوس متناوب است و متوالی نیست، در فصل بهار تخم گیری کند، در پائیز چنانکه برگ درخت میریزد، پر این حیوان نیز میریزد، و در آن فصل که برگ درختان بروئیدن آغاز کند، طاوس نیز شروع به پر برآوردن کند. طاوس نر هنگامی که جفتش مشغول حضانت بیضه است، وی را بسیار ببازی گیرد، بحدی که تخمها را میشکند، و از این رو است که تخم طاوس را زیر ماکیان نهند، ماکیان نیزتاب و توان آنکه بیش از دو دانه از تخم طاوس را حضانت کند ندارد، و در آن مدت که تخم طاوس تحت حضانت ماکیان است باید همگی وسائل آسایش ماکیان را از خوراکی و آشامیدنی و غیره فراهم سازند، و الا بیم آن است که ماکیان ترک حضانت کند، و بر اثر تصرف هوای نامناسب بیضه ها فاسد و تباه گردد. جوجه ای که بعد از اتمام ایام حضانت بیرون می آید، خوش شکل نیست، و ناقص الخلقه است، حتی از حیث جثه هم ناقص باشد، مدت حضانت بیضۀ طاوس سی روز است. جوجۀ طاوس مانند جوجۀ ماکیان بمجردبیرون آمدن از غلاف تخم، پوشیده از پر و جویندۀ روزی است. یکی از شعرا در وصف این مرغ نیک سروده است: سبحان من من خلقهالطاوس طیرعلی اشکاله رئیس کانه فی نقشه عروس فی الریش منه رکبت فلوس تشرق فی داراته شموس فی الرأس منه شجر مغروس کانه بنفسج یمیس او هوز هر حرم یبیس و شگفت آن است که این پرنده را با حسن و زیبائی که دارد، به فال بد گیرند، و شاید سبب آن باشد که مسبب دخول ابلیس را در بهشت طاوس دانسته اند، و خروج ابوالبشر را از بهشت نیز به وی نسبت دهند، و گویند چون آن حضرت در تمامی مدت زندگانی، از خانه و بنگاه زاد و نژاد و سرای جاودانی خویش آواره گشت، نگاهداری این مرغ درخانه از یمن و برکت دور و قرین شآمت باشد. تفصیل این اجمال آنکه: گویند هنگامی که حضرت آدم علیه السلام در بهشت درخت رز را کاشت، ابلیس در پای آن درخت طاوسی را سربرید، و آن درخت از خون طاوس مشروب شد، همین که درخت آغاز برگ برآوردن کرد، ابلیس میمونی را در بیخ درخت رز ذبح کرد، و آن درخت از خون میمون نیز سیراب گشت، چون هنگام فرا رسیدن انگور شد، ابلیس شیری رادر پای ریشه آن درخت بکشت، و درخت رز از خون شیر هم آبیاری شد، انگور که به کمال پختگی رسید، ابلیس خوکی را برپایۀ آن درخت بیجان کرد، درخت از خون خوک نیز آب خورد، از این رو میخوارگان را هنگام نوشیدن می خوی هر چهار حیوان عارض شود، چه همین که اثر شراب در عروق سرایت کند چهرۀ آدمی در آغاز برافروخته و چون طاوس رنگین شود، و چون مستی شروع شود، آدمی به رقص و دست و پای کوفتن و بازی گراید، همچون کپی، و چون مستی شدت یابد، خوی شیر و درندگان در وی ظاهر گردد، که نخست با شکار خود بازی کند، و سپس عربده آغازد، وزان پس به بیهوده و هذیان مشغول شود، و در پایان او را رخوتی سخت رخ دهد و چون جسدی بی روح در خواب رود، و رشتۀ زندگانیش گسیخته گردد. (حیاهالحیوان). خواندمیر در حبیب السیر آرد: در رساله الصید مسطور است که از عجائب آنکه طاوس نر و ماده با یکدیگر مجامعت ننمایند، مگر آنکه طاوس نر مست شود، در گرد چشم وی اشکی پدید آید، و طاوس ماده او را بخورد، و این معنی سبب بیضه نهادن وی گردد. اما راقم حروف از نظام الدین علیشیر که طاوس بسیار داشت استماع نمود، به کرات میفرمود که ما چند نوبت جفت شدن طاوس را بسان زوجیت خروس و ماکیان مشاهده کرده ایم. (ج 2 حبیب السیر ص 422). بدیعی در اختیارات آورده که شریف گوید: طاوس بعد از سه سال تمام پرها برآورده باشد، و هر سال یکبار بچه آورد، و این مؤلف گوید عمر طاوس بیست سال بود، و در آن مدت بچند لون برآید، و هر سال وقت خزان پر بیندازد، و در وقت برگ برآوردن درخت وی نیز پر برآورد. شیخ الرئیس گوید در مکانی که طاوس بود، حشرات و هوام نبود، و گوشت و پیه وی مجامعت را قوت دهد، زهرۀ وی چون با سرکه بیامیزند گزندگی جانوران را سودمند بود، و گوشت و پیه او چون با سفید باج بپزند و مرق آن بخورند، ذات الجنب را نافع بود. جالینوس گوید گوشت بد دارد، و مزاج انسان را موافق نبود. و صاحب جامع از قول صاحب منهاج آورده که نیکوترین آن جوان بود، طبیعت آن گرم و خشک بود، و موافق معده ای بود که هاضمۀ وی قوی بود، و اولی آن بود که بعد از کشتن، دو یا سه روز رها کنند، و سنگی در پای وی بندند و بیاویزند، و بعد از آن با سرکه بپزند. ابن زهر گوید که اطباء ماتقدم مرغهائی که گوشت ایشان صلب بودی، یک ساعت پیش از پختن کشته، و همچنان با پر آویخته اند، و این از بهر آن کرده اند که تا زود هضم شود، و چون زمانی درنگ کنند، مانند خمیر که در آرد اندازند تا هضم نان نیکوتر بود، این همچنان است. رازی گوید: طعامی که سمی در وی بود چون طاوس بیند، رقص کند و فریاد دارد. ابن زهر گوید: اگر مبطون زهرۀ وی با سکنجبین و آب گرم بیاشامد شفا یابد، و اگر خون وی با انزروت و نمک بیامیزند و بر ریشهای بد نهند که ترسند که آزار کند و به آکله رسد، زایل کند، و سرگین وی بر ثآلیل طلا کردن زایل کندو اگر استخوان وی بسوزند و سحق کنند و بر کلف طلا کنند نافع بود، و اگر بر برص مالند، لون آن را بگرداند. (اختیارات بدیعی). ضریر انطاکی در تذکره آورده که چون طاوس نر دم خویش بیند، اندوه خورد که چرا سایر اندام وی برنگینی دم نیست. درازای دُم وی چندین ذراع است، جثۀ نر از جثۀ ماده بزرگتر باشد، قوای وی از حین بیرون آمدن از تخم تا سه سال تدریجاً تکمیل گردد. گوشت وی قاطع قولنج و ریاح غلیظه است، مفاصل را تسکین دهد، ولو بطریق نطول به کار برند. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 234). طلای زهرۀ او با سرکه جهت گزیدن هوام، و شرب زیرۀ او بقدر دو دانگ با سکنجبین و آب گرم رفع اسهال کند، و بالخاصیه رؤیت او باعث ضعف قوه سموم مسمومین است. و حکمای هند تحقیق کرده اند که چون موی دنبالۀ او را در کوزه کرده بسوزانند، از صد مثقال آن قریب به یک مثقال فلزی شبیه بطلا بهم میرسد، و در دفع کردن بیاض عین و امراض آن مجرب دانسته اند، و خواص غریبه و عجیبه به آن اسناد میدهند. (تحفه حکیم مؤمن) : چرا عمر طاوس و دراج کوته چرا مار و کرکس زید در درازی. ابوالطیب مصعبی. از خراسان بردمد طاوس فش سوی خاور میشتابد شاد و کش. رودکی. و اندر دشتها و بیابان وی (هندوستان) جانوران گوناگون اند چون پیل و گرگ و طاوس و گرگری و طوطک و شارک، و آنچه بدین ماند. (حدودالعالم). صد اشتر ز گنج و درم کرد بار ز دینار پنجه ز بهر نثار به مریم (دختر قیصر) فرستاد چندی گهر یکی نغز طاوس کرده بزر. فردوسی. ز مادر جدا شد چو طاوس نر به هر موی بر تازه رنگی دگر. فردوسی. پس و پیش ترکان طاوس رنگ چپ و راست شیران پولادچنگ. فردوسی. بیت اخیررا شعوری در جلد اول فرهنگ خود بنام فردوسی آورده است، ولی در شاهنامۀ طبع ولف نیست. بدیبا زمین کرده طاوس رنگ ز دینار و دیبا چو پشت پلنگ. فردوسی. ز پستان آن گاو طاوس رنگ برافراختی چون دلاور نهنگ. فردوسی. بایتکین...با خویش صدوسی تن طاوس آورده بود که بیشتر در گنبدها بچه آوردندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108). آنجا نیز حصاری بود، و بسیار طاوس و خروس بودی، من ایشان رامیگرفتمی. (تاریخ بیهقی). فرمود تا از آن طاوسان...با خویشتن آرم، و چند جفت برده آید. (تاریخ بیهقی). دم هر طوطیکی چون ورق سوسن تر باز چون دستۀ سوسن دم هر طاوسی. منوچهری. طاوس مدیح عنصری خواند دراج مسمط منوچهری. منوچهری. ماند بسینه و دم طاوس شاخ گل چون مشک و در و دانه درو بر پراکنی. منوچهری. طاوس میان باغ دمان و کشی کنان چنگش چو برگ سوسن و پایش چو برگ نی. منوچهری. از دم طاوس نر ماهی سر بر زده ست دستگکی مورد تر گوئی بر پر زده ست. منوچهری. سراسر بطاوس مانید نر که جز رنگ چیزی ندارد دگر. اسدی. شاخ گل بود بباغ اندر هنگام بهار خوب و آراسته مانندۀ طاوسی نر. لامعی. نگاه کن که بحیلت همی هلاک کنند ز بهر پر نکو طاوسان پرّان را. ناصرخسرو. طاوس خواستندت می آفرید از اول طاوس مردمی تو ایدون همی نمائی. ناصرخسرو. نگویم که طاوس نرّ است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد نه طاوس نر از وشی پرّ دارد نه از سرخ یاقوت منقار دارد. ناصرخسرو. آتش دعوت می افروخت، و خود را چون طاوس نر بر نظارگان میفروخت. (مقامات حمیدی). شبه طاوس شمر فقرکه طاوسان را رنگ زیباست گر آواز نه زیبا شنوند. خاقانی. بیضه چون طاوس نر خواهم شکست وز برون آشیان خواهم شکست. خاقانی. دفع سرما را قفس کردند آهن پس در او بچّۀ طاوس علوی آشیان افکنده اند. خاقانی. بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل پر طاوس مگس ران بخراسان یابم. خاقانی. طاوس بین که زاغ خورد و آنگه از گلو گاورس ریزه های منقّا برافکند. خاقانی. مگس ران کردن از شهپرّ طاوس عجب زشت است بر طاوس زیبا. خاقانی. خود باش انیس خود مطلب کس که پیل را هم گوش بهتر از پر طاوس پشّه ران. خاقانی. گیتی ز گرد لشکرش طاوس بسته زیورش در شرق رنگین شهپرش در غرب منقار آمده. خاقانی. بیضه بشکن مرغ کم کن تا بوی طاوس نر بیضه پروردن بگنجشکان گذار و ماکیان. خاقانی. رهبر دیو چو طاوس مدام مایۀ فسق چو عصفور مقیم. خاقانی. از مصحف گردون ار پنج آیت زر کم شد آمد پر طاوسش دیدار بصبح اندر. خاقانی. دشمنان سر بزرگش را چو بوم حاصل از طاوس دولت پای باد. خاقانی. طاوس بوده ام بریاض ملوک وقتی امروز پای هست مرا و پری ندارم. خاقانی. از عارض و روی و زلف داری طاوس و بهشت و مار با هم. خاقانی. به دست همت از خاطر برانم غم که سلطانان مگس رانها کنند از پرّ طاوسان بستانی. خاقانی. جوهر حسن به هر خس چه برم پر طاوس مگس ران چه کنم. خاقانی. باغی است طاوس رخش ماریست افسونگر در او شهری چو من بنهاده سر بر حفظ آن افسون نگر. خاقانی. پیش که طاوس صبح بیضۀ زرّین نهد از می بیضا بساز بیضه مجلس ارم. خاقانی. چو طاوس خورشید بگشاد بال زراندود شد لاجوردی هلال. نظامی. چو طاوس فلک بگریخت از باغ به گل چیدن بباغ آمد سیه زاغ. نظامی. هنر بیند چو عیب این چشم جاسوس تو چشم زاغ بین نه پای طاوس. نظامی. در پر طاوس که زرپیکر است سرزنش پای کجا درخور است. نظامی. گر آید نارپستانی در این باغ چو طاوسی نشسته بر پر زاغ. نظامی. چو طاوسی عقابی بازبسته تذروی بر لب کوثر نشسته. نظامی. و معلوم شد که جگر بط، چون پر طاوس و بال او آمد. (مرزبان نامه). اگر زشتخوئی بود در سرشت نبیند ز طاوس جز پای زشت. سعدی. وز لطافت که هست در طاوس کودکان میکنند بال و پرش. سعدی. پر طاوس در اوراق مصاحف دیدم گفتم این منزلت از قدر تو می بینم بیش. سعدی. دوش چون طاوس مینازیدم اندر باغ خلد دیگر امروز از فراق یار می پیچم چو مار. سعدی. ازین مه پارۀ عابدفریبی ملایک صورتی طاوس زیبی. سعدی. چو طاوس را خانه شد بوستان دگر یاد نارد ز هندوستان. امیرخسرو. کمال جلوۀ طاوس را از آن چه زیان که ابلهی بگزیند غراب بر طاوس. ؟ - طاوس آتش پر یا طاوس آتشین پر، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (آنندراج). در آبگون قفس بین طاوس آتشین پر کز پر گشادن او آفاق بست زیور. خاقانی. - طاوس پران اخضر، کنایه از فرشتگان است. ستارگان را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج). - طاوس ِ مشرق خرام، کنایه ازآفتاب است. (برهان) (آنندراج). - ، آسمان را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). - امثال: شب خرکرّه طاوس نماید، نظیر: شب گربه سمور مینماید. هر چیز هنگام شب خوشنماتر باشد. مثل طاوس، رنگین و آراسته: اندرین ملک چو طاوس بکار است مگس، نظیر: که هر چیزی بجای خویش نیکوست. مثل طاوس در خانه روستائی، چیزی گرانبها در تصرّف مردی بینوا: نماید همی مدح من نزد هر کس چو طاوس در خانه روستائی. کریمی سمرقندی. مثل طاوس مست، که مانند طاوس نَر در حال طاق بستن بخود نگرد، و متکبّرانه گذرد. هر کرا طاوس باید، جور هندوستان کشد، نظیر: گنج بیرنج مُیسر نشود. تن آسانی بدون تحمل رنج و مشقت فراهم ناید. ، {{صِفَت}} مردخوبروی به لغت شام. ، {{اِسم}} سیم. (منتهی الارب) (آنندراج). نُقره به لغت اهل یمن. (دهار). فِضه. ، زمین سبز با هرگونه گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). ، آلتی از ذوی الاوتار است در هندوستان
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت در 24هزارگزی خاوری شوسۀ بم به سبزواران با 20 تن سکنه، مزارع گلدین و گشورود جزء این ده است، ساکنین از طایفۀ خواجه هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8) ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت در 105هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 100هزارگزی شمال راه مالرو کروک به سبزواران، با 8 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت در 24هزارگزی خاوری شوسۀ بم به سبزواران با 20 تن سکنه، مزارع گلدین و گشورود جزء این ده است، ساکنین از طایفۀ خواجه هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8) ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت در 105هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 100هزارگزی شمال راه مالرو کروک به سبزواران، با 8 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ظرفی است فلزی برای سرخ کردن اطعمه به کار رود. در ترکی طابه و در ترکی عامیانه طاوه مأخوذ از تاوۀ فارسی است. این کلمه در عربی بصورت طابق درآمده است. (دزی ج 2 ص 19). و رجوع به تابه و تاوه شود
ظرفی است فلزی برای سرخ کردن اطعمه به کار رود. در ترکی طابه و در ترکی عامیانه طاوه مأخوذ از تاوۀ فارسی است. این کلمه در عربی بصورت طابق درآمده است. (دزی ج 2 ص 19). و رجوع به تابه و تاوه شود
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، در 30هزارگزی جنوب قصبۀ رزن متصل به سناج. جلگه و سردسیر و مالاریائی. با 600 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. تابستان از فامنین اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، در 30هزارگزی جنوب قصبۀ رزن متصل به سناج. جلگه و سردسیر و مالاریائی. با 600 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. تابستان از فامنین اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
تاول. آبله ای باشد که بسبب سوختن یا کار کردن بر اعضا و دست و پا بهم رسد. برآمدگی پوست از سوختگی. آبله. برآمدگی جلد بکیفیتی که زیر آن آب جمع شده باشد. رجوع به تاول شود. - طاول زدن، تنفط. ایجاد طاول. - طاول طاعونی، سیاه زخم. خراج. - طاول عظم جلدی، نفاطه. ج، نفاط
تاول. آبله ای باشد که بسبب سوختن یا کار کردن بر اعضا و دست و پا بهم رسد. برآمدگی پوست از سوختگی. آبله. برآمدگی جلد بکیفیتی که زیر آن آب جمع شده باشد. رجوع به تاول شود. - طاول زدن، تنفط. ایجاد طاول. - طاول طاعونی، سیاه زخم. خراج. - طاول عظم جلدی، نفاطه. ج، نفاط
موضعی است در نواحی بحر فارس، که غلاّب حضرمی مالک آنجا بود، از طریق دریا لشکری بدان جای گسیل کرد، چون خلیفۀ وقت (عمر بن الخطاب) اجازۀچنین امری بدو نداده بود، بر او خشم گرفت. و او را از شغل بازداشت، او نیز شبانگاه بسوی کوفه نزد سعد بن ابی وقاص که از یارانش بود شد، سعد نیز او را معاضدت میکرد تا آنکه در ذی قار کشته شد. (معجم البلدان)
موضعی است در نواحی بحر فارس، که غُلاّب حضرمی مالک آنجا بود، از طریق دریا لشکری بدان جای گسیل کرد، چون خلیفۀ وقت (عمر بن الخطاب) اجازۀچنین امری بدو نداده بود، بر او خشم گرفت. و او را از شغل بازداشت، او نیز شبانگاه بسوی کوفه نزد سعد بن ابی وقاص که از یارانش بود شد، سعد نیز او را معاضدت میکرد تا آنکه در ذی قار کشته شد. (معجم البلدان)
نام جد ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن طاوس بن هرمزدبن ملک بن شیبان است. نام طاوس به روایتی مرزبان بود علمدار مرتضی علی رضی اﷲ عنه و امیرالمؤمنین علی کرم اﷲ وجهه در حق او دعا کرد بارک اﷲ فیک و فی نسلک بدان برکت این مرتبه یافت. (تاریخ گزیده ص 756) یکی از سرداران عظیم الشأن دورۀ تیموری، که بر امیرتیمور یاغی شد، و در سال 797 هجری قمری به امر و فرمان آن صاحبقران بقتل رسید. (حبیب السیر ج 2 ص 150) نام زوجه اصفهانی فتحعلیشاه قاجار که وی تخت طاوس دوم را بنام وی ساخته است نام مادر المستنجد باﷲ ابوالمظفر یوسف بن المقتفی. از خلفای عبیدیان (فاطمیان) زنی گرجی بوده است. رجوع به تاریخ الخلفا ص 293 شود معاصر عمر بن عبدالعزیز که در ده کلمه به عمر بن عبدالعزیز موعظه کرده است. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 126 شود
نام جد ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن طاوس بن هرمزدبن ملک بن شیبان است. نام طاوس به روایتی مرزبان بود علمدار مرتضی علی رضی اﷲ عنه و امیرالمؤمنین علی کرم اﷲ وجهه در حق او دعا کرد بارک اﷲ فیک و فی نسلک بدان برکت این مرتبه یافت. (تاریخ گزیده ص 756) یکی از سرداران عظیم الشأن دورۀ تیموری، که بر امیرتیمور یاغی شد، و در سال 797 هجری قمری به امر و فرمان آن صاحبقران بقتل رسید. (حبیب السیر ج 2 ص 150) نام زوجه اصفهانی فتحعلیشاه قاجار که وی تخت طاوس دوم را بنام وی ساخته است نام مادر المستنجد باﷲ ابوالمظفر یوسف بن المقتفی. از خلفای عبیدیان (فاطمیان) زنی گرجی بوده است. رجوع به تاریخ الخلفا ص 293 شود معاصر عمر بن عبدالعزیز که در ده کلمه به عمر بن عبدالعزیز موعظه کرده است. رجوع به سیره عمر بن عبدالعزیز ص 126 شود
میان هر یک از دو چوب کشتی و بقولی یکی از چوبهای زورق. و بگفته ای وسط کشتی. لبید گوید: فالتام طائقهاالقدیم فاصبحت ما ان یقوم دراها ردفان. اصمعی گوید: طائق چیزی است که از کشتی نمودار باشد مانند تندیی که از کوه فرودآمده باشد. (ذیل اقرب الموارد از اللسان). رجوع به طائق شود
میان هر یک از دو چوب کشتی و بقولی یکی از چوبهای زورق. و بگفته ای وسط کشتی. لبید گوید: فالتام طائقهاالقدیم فاصبحت ما ان یقوم دراها ردفان. اصمعی گوید: طائق چیزی است که از کشتی نمودار باشد مانند تندیی که از کوه فرودآمده باشد. (ذیل اقرب الموارد از اللسان). رجوع به طائق شود
زن رها شده از قید نکاح. (منتهی الارب). زن طلاق داده. طلاق گرفته. مطلّقه. زن آزاد شده از بند زوجیت، صاحب رهائی. رها. (غیاث اللغات). یله. آزاد، طلاق گوینده. طلاق دهنده. ج، طلّق، ناقهٌ طالق، ناقۀ بی مهار بر سر خود گذاشته. (منتهی الارب). لازمام علیها. (مهذب الاسماء). ماده شتری که رها کرده اند تا هر جای خواهد چرد، نعجهٌ طالق ٌ، میش بر سر خود گذاشته. میشی که رها کرده اند تا هر جای خواهدچرد، ناقۀ متوجه به طرف آب. (منتهی الارب). اشتری روی به آبشخور نهاده. (مهذب الاسماء)
زن رها شده از قید نکاح. (منتهی الارب). زن طلاق داده. طلاق گرفته. مُطلّقه. زن ِ آزاد شده از بندِ زوجیت، صاحب رهائی. رَها. (غیاث اللغات). یَله. آزاد، طلاق گوینده. طلاق دهنده. ج، طُلَّق، ناقهٌ طالق، ناقۀ بی مهار بر سر خود گذاشته. (منتهی الارب). لازمام علیها. (مهذب الاسماء). ماده شتری که رها کرده اند تا هر جای خواهد چَرَد، نَعجهٌ طاِلق ٌ، میش بر سر خود گذاشته. میشی که رها کرده اند تا هر جای خواهدچرد، ناقۀ متوجه به طرف ِ آب. (منتهی الارب). اشتری روی به آبشخور نهاده. (مهذب الاسماء)
ابن زیاد. بلاذری در کتاب فتوح البلدان گوید. واقدی نقل کند که طارق بن زیاد عامل موسی بن نصیر بسوی اندلس لشکرکشی کرد. او اوّل کسی بود که به جنگ با اندلسیان پرداخت و اقدام او در جنگ به سال 92 هجری قمری بود. الیان که والی مجاز اندلس بود با طارق دیدار کرد و طارق او را امان داد مشروط بر آنکه طارق و همراهانش را از دریا با کشتی به اندلس رساند. الیان آن شرط پذیرفت و آنان را به اندلس رسانید. طارق بمجرد رسیدن به اندلس شروع بجنگ کرده و در همان سال 92 اندلس را فتح کرد. بنابر عقیدۀ مورّخان پادشاه آنجا از خانوادۀ اشبان بود که اصلاً ازاصبهان بوده اند. موسی بن نصیر چون از فتح اندلس با خبر شد نامه ای بطارق نبشت مبنی بر آنکه مسلمانان را بهلاکت و فتنه انداختی و رای کارزار دادی و ضمناً فرمان داد که از قرطبه تجاوز نکند و خود بسوی قرطبه رهسپار شد. چون موسی به قرطبه رسید و با طارق دیدار کرد، طارق وسایل ترضیۀ او را فراهم ساخت او نیز خشنود گردید. طارق شهر طلیطله را که پایتخت اندلس بود فتح کرد این شهر مجاور افرنجه است. طارق در طلیطله به مائده ای دست یافت که آن را تسلیم موسی کرد و موسی هنگامی که ولید بن عبدالملک از دمشق بازمیگشت و در آنحال بیمار بود آن مائده را به ولید پیشکش کرد. (فتوح البلدان ص 239). و بیرونی گوید: طارق غلام موسی بن نصیر از سرداران دورۀ خلافت ولید بن عبدالملک بود که در سال 92 کشور اندلس را فتح کرد. و جبل الطارق منسوب به او است. رجوع به جبل شود. در سال 92 طارق غلام موسی بن نصیر از ناحیۀ زمین مغرب عبور کرد و خود را به اندلس رسانید. پادشاه آن کشور را در حالی که بر سریری که بر بالای آن گنبدمانندی نهاده شده و به جواهر گرانبها مکلل بود و بر پشت دو چارپا به رسم گردونه های یونانیان (مراکب القتال) که هندوان آن را ’رتو’ گویند و مانند رخ شطرنج ساخته شده سوار بود در میدان جنگ بکشت. و در این وقت بسیار دیده شد که یکی از لشکریان طارق از بر ابره باری را که محتوی گوهرهای قیمتی و دیباهای خسروانی بود به گزافه به یکی از لشکریان تازی به یک یا دو درهم میفروخت. در سال 93 موسی بن نصیر بسوی اندلس رهسپار شد و در آنجا او را با طارق دیدار افتاد و با یکدیگر بشهر طلیطله شدند و آنجا را فتح کردندو مائده ای را که بحضرت سلیمان علیه السلام نسبت میدادند در آن شهر بیافتند (نسبت مائده به آن حضرت مبنی بر طور و طریقۀ همیشگی است که هر چیز شگفت آور و هر ابزار ساخته شده ای را که دور از کار دست آدمی و دور از اندیشۀ عامه باشد به سلیمان نسبت دهند یا هر بنا و غوّاصی را بشیاطین مقهور به دست آن حضرت منسوب دارند). و این مائده مرکب و آمیخته از زر و سیم و گوهرنشان بود و در سه طوق (کذا) بار استر نهاده شده بود. آنگاه طارق یکی از پایه های مائده را باز کرده و پایه ای از آهن بجای آن نهاد تا موسی بن نصیر را مغلوب سازد. در یکی از شهرهای اندلس بخانه ای راه یافتند که بیست و چهار تاج از تاجهای پادشاهان اندلس در آنجا بودو هیچکس بهای یکی از آنها نتوانستی کردن، گویا برای نگاهداری یادگار هر پادشاهی تاج او را در آن خانه مینهاده اند تا شماره و تواریخ پادشاهی یکایک را بواجبی ضبط و نگاهداشته باشند. یا آنکه این عمل از جملۀ رسوم و آداب معمولۀ مردم اسپانیا بوده است. و در سال 92 موسی بن نصیر نزد ولید بن عبدالملک شد و مائدۀ معهود را برسم هدیه نزد وی نهاد، طارق گفت من بدین مائده دست یافتم نه موسی، لیکن رعایت حشمت را بدو واگذاشتم. ولید گفتار طارق را دروغ گمان برد، لیکن طارق بواسطۀ تصرفی که در پایۀ مائده کرده بود با اندیشۀ فارغ ولید را گفت از موسی تحقیق کند. موسی گفت من مائده را به همین حال به دست کردم، در آن وقت طارق پایه را بیرون کرد و بنمود، خلیفه بر صدق دعوی وی یقین کرد و وی را جایزه ای بخشید و موسی را دروغزن خواند. (الجماهر ص 69 و 70). مؤلف الاعلام ولادت وی را به سال 50 و وفات او را به سال 102 هجری قمری دانسته و گوید: وی فاتح اندلس بود و اصل او از بربر است، بر دست موسی بن نصیر اسلام پذیرفت و از نیرومندترین مردان وی بشمار میرفت. چون موسی از فتح طنجه با پیروزی بازگشت طارق را به سال 89 در طنجه والی گردانید و وی تا اوائل سال 92 در طنجه اقامت گزید. موسی قریب دوازده هزار تن که بیشتر آنان بربر بودند برگزید و آنان را بفرماندهی طارق بمحاربۀ اندلس گسیل داشت. طارق لشکریان را از دریا بگذراند و بر کوهی که بعداً بنام خود اوشهرت یافت (جبل الطّارق) استیلا یافت و دژ قرطاجنه را بگشود و پس از سوزاندن کشتیهای حامل لشکریان اندلس و پیکار با ’ردریک’ پادشاه آنجا و کشته شدن وی، طارق نشیب و فراز زمین اندلس را درنوردید، تا اشبیلیه واستجه را نیز بگشود و کسانی را هم برای گرفتن قرطبه و مالقه روانه کرد، و سپس پایتخت اندلس ’طلیطله’ را تسخیر ساخت. آنگاه بقصد گشودن بلاد شمالی آن کشور، از وادی الحجاره و وادی دیگری که بعداً بنام فج طارق معروف گردید بگذشت، و بر چندین شهر دیگر از شهرهای اندلس که از آن جمله ’مدینۀ سالم’ بود استیلایافت و مائدۀ حضرت سلیمان را در آن شهر به دست آورد و به سال 93 به طلیطله بازگشت و با موسی بن نصیر درآنجا دیدار کرد، وی را از دور در رفتن بشهرها و ابرام در فتوحات و بی محابا درآمیختن با مردم ترسانده بود، موسی بن نصیر هم بتلافی این امر در این ملاقات طارق را از فرماندهی لشکر معزول ساخت. لکن ولید بن عبدالملک میانۀ موسی و طارق را گرفت و بین ایشان آشتی افکند و بار دیگر طارق را بفرماندهی لشکر برگزید و طارق نیز به پیکار با اندلسیان ادامه داد و از شرق طلیطله تا سرچشمۀ نهر تاجه بالا رفت و در فتح سرقسطه ازموسی بن نصیر استعانت جست و آن شهر را به اتفاق یگدیگر گشودند. آنگاه طارق به شهرهای طرطوشه و بلنسیه و شاطبه و دانیه نیز قدم نهاد و در سال 96 هجری قمری بر حسب فرمان ولید به اتفاق موسی بن نصیر بشام رفت. فی الجمله اقوال مورخان در پایان کار طارق در کشور اندلس مضطرب بنظر می آید و ارجح آن است که پس از سال 96 دیگر فرماندهی نیافت. (الاعلام ج 2 صص 441- 442). درباره اصل و نسب طارق، احمد مقری آرد: طارق بن زیاد بن عبدالله ایرانی، و از مردم همدان است و برخی گویند وی مولای موسی نبوده بلکه از مردم صدف بوده است و بقولی وی از موالی ایشان بشمار میرفته است ولی برخی از اعقاب او در اندلس ولاء موسی رانسبت به وی بشدت انکار میکنند و برخی هم گفته اند اوبربر و از مردم نفزه است. (نفح الطیب ج 1 ص 119)
ابن زیاد. بلاذری در کتاب فتوح البلدان گوید. واقدی نقل کند که طارق بن زیاد عامل موسی بن نصیر بسوی اندلس لشکرکشی کرد. او اوّل کسی بود که به جنگ با اندلسیان پرداخت و اقدام او در جنگ به سال 92 هجری قمری بود. اِلیان که والی مجاز اندلس بود با طارق دیدار کرد و طارق او را امان داد مشروط بر آنکه طارق و همراهانش را از دریا با کشتی به اندلس رساند. الیان آن شرط پذیرفت و آنان را به اندلس رسانید. طارق بمجرد رسیدن به اندلس شروع بجنگ کرده و در همان سال 92 اندلس را فتح کرد. بنابر عقیدۀ مورّخان پادشاه آنجا از خانوادۀ اشبان بود که اصلاً ازاصبهان بوده اند. موسی بن نصیر چون از فتح اندلس با خبر شد نامه ای بطارق نبشت مبنی بر آنکه مسلمانان را بهلاکت و فتنه انداختی و رای کارزار دادی و ضمناً فرمان داد که از قرطبه تجاوز نکند و خود بسوی قرطبه رهسپار شد. چون موسی به قرطبه رسید و با طارق دیدار کرد، طارق وسایل ترضیۀ او را فراهم ساخت او نیز خشنود گردید. طارق شهر طلیطله را که پایتخت اندلس بود فتح کرد این شهر مجاور افرنجه است. طارق در طلیطله به مائده ای دست یافت که آن را تسلیم موسی کرد و موسی هنگامی که ولید بن عبدالملک از دمشق بازمیگشت و در آنحال بیمار بود آن مائده را به ولید پیشکش کرد. (فتوح البلدان ص 239). و بیرونی گوید: طارق غلام موسی بن نصیر از سرداران دورۀ خلافت ولید بن عبدالملک بود که در سال 92 کشور اندلس را فتح کرد. و جبل الطارق منسوب به او است. رجوع به جبل شود. در سال 92 طارق غلام موسی بن نصیر از ناحیۀ زمین مغرب عبور کرد و خود را به اندلس رسانید. پادشاه آن کشور را در حالی که بر سریری که بر بالای آن گنبدمانندی نهاده شده و به جواهر گرانبها مکلل بود و بر پشت دو چارپا به رسم گردونه های یونانیان (مراکب القتال) که هندوان آن را ’رتو’ گویند و مانند رُخ شطرنج ساخته شده سوار بود در میدان جنگ بکشت. و در این وقت بسیار دیده شد که یکی از لشکریان طارق از بر ابره باری را که محتوی گوهرهای قیمتی و دیباهای خسروانی بود به گزافه به یکی از لشکریان تازی به یک یا دو درهم میفروخت. در سال 93 موسی بن نصیر بسوی اندلس رهسپار شد و در آنجا او را با طارق دیدار افتاد و با یکدیگر بشهر طلیطله شدند و آنجا را فتح کردندو مائده ای را که بحضرت سلیمان علیه السلام نسبت میدادند در آن شهر بیافتند (نسبت مائده به آن حضرت مبنی بر طور و طریقۀ همیشگی است که هر چیز شگفت آور و هر ابزار ساخته شده ای را که دور از کار دست آدمی و دور از اندیشۀ عامه باشد به سلیمان نسبت دهند یا هر بنا و غوّاصی را بشیاطین مقهور به دست آن حضرت منسوب دارند). و این مائده مرکب و آمیخته از زر و سیم و گوهرنشان بود و در سه طوق (کذا) بار استر نهاده شده بود. آنگاه طارق یکی از پایه های مائده را باز کرده و پایه ای از آهن بجای آن نهاد تا موسی بن نصیر را مغلوب سازد. در یکی از شهرهای اندلس بخانه ای راه یافتند که بیست و چهار تاج از تاجهای پادشاهان اندلس در آنجا بودو هیچکس بهای یکی از آنها نتوانستی کردن، گویا برای نگاهداری یادگار هر پادشاهی تاج او را در آن خانه مینهاده اند تا شماره و تواریخ پادشاهی یکایک را بواجبی ضبط و نگاهداشته باشند. یا آنکه این عمل از جملۀ رسوم و آداب معمولۀ مردم اسپانیا بوده است. و در سال 92 موسی بن نصیر نزد ولید بن عبدالملک شد و مائدۀ معهود را برسم هدیه نزد وی نهاد، طارق گفت من بدین مائده دست یافتم نه موسی، لیکن رعایت حشمت را بدو واگذاشتم. ولید گفتار طارق را دروغ گمان برد، لیکن طارق بواسطۀ تصرفی که در پایۀ مائده کرده بود با اندیشۀ فارغ ولید را گفت از موسی تحقیق کند. موسی گفت من مائده را به همین حال به دست کردم، در آن وقت طارق پایه را بیرون کرد و بنمود، خلیفه بر صدق دعوی وی یقین کرد و وی را جایزه ای بخشید و موسی را دروغزن خواند. (الجماهر ص 69 و 70). مؤلف الاعلام ولادت وی را به سال 50 و وفات او را به سال 102 هجری قمری دانسته و گوید: وی فاتح اندلس بود و اصل او از بربر است، بر دست موسی بن نصیر اسلام پذیرفت و از نیرومندترین مردان وی بشمار میرفت. چون موسی از فتح طنجه با پیروزی بازگشت طارق را به سال 89 در طنجه والی گردانید و وی تا اوائل سال 92 در طنجه اقامت گزید. موسی قریب دوازده هزار تن که بیشتر آنان بربر بودند برگزید و آنان را بفرماندهی طارق بمحاربۀ اندلس گسیل داشت. طارق لشکریان را از دریا بگذراند و بر کوهی که بعداً بنام خود اوشهرت یافت (جبل ُ الطّارق) استیلا یافت و دژ قرطاجنه را بگشود و پس از سوزاندن کشتیهای حامل لشکریان اندلس و پیکار با ’ردریک’ پادشاه آنجا و کشته شدن وی، طارق نشیب و فراز زمین اندلس را درنوردید، تا اشبیلیه واستجه را نیز بگشود و کسانی را هم برای گرفتن قرطبه و مالقه روانه کرد، و سپس پایتخت اندلس ’طلیطله’ را تسخیر ساخت. آنگاه بقصد گشودن بلاد شمالی آن کشور، از وادی الحجاره و وادی دیگری که بعداً بنام فج طارق معروف گردید بگذشت، و بر چندین شهر دیگر از شهرهای اندلس که از آن جمله ’مدینۀ سالم’ بود استیلایافت و مائدۀ حضرت سلیمان را در آن شهر به دست آورد و به سال 93 به طلیطله بازگشت و با موسی بن نصیر درآنجا دیدار کرد، وی را از دور در رفتن بشهرها و ابرام در فتوحات و بی محابا درآمیختن با مردم ترسانده بود، موسی بن نصیر هم بتلافی این امر در این ملاقات طارق را از فرماندهی لشکر معزول ساخت. لکن ولید بن عبدالملک میانۀ موسی و طارق را گرفت و بین ایشان آشتی افکند و بار دیگر طارق را بفرماندهی لشکر برگزید و طارق نیز به پیکار با اندلسیان ادامه داد و از شرق طلیطله تا سرچشمۀ نهر تاجه بالا رفت و در فتح سرقسطه ازموسی بن نصیر استعانت جست و آن شهر را به اتفاق یگدیگر گشودند. آنگاه طارق به شهرهای طرطوشه و بلنسیه و شاطبه و دانیه نیز قدم نهاد و در سال 96 هجری قمری بر حسب فرمان ولید به اتفاق موسی بن نصیر بشام رفت. فی الجمله اقوال مورخان در پایان کار طارق در کشور اندلس مضطرب بنظر می آید و ارجح آن است که پس از سال 96 دیگر فرماندهی نیافت. (الاعلام ج 2 صص 441- 442). درباره اصل و نسب طارق، احمد مقری آرد: طارق بن زیاد بن عبدالله ایرانی، و از مردم همدان است و برخی گویند وی مولای موسی نبوده بلکه از مردم صدف بوده است و بقولی وی از موالی ایشان بشمار میرفته است ولی برخی از اعقاب او در اندلس ولاء موسی رانسبت به وی بشدت انکار میکنند و برخی هم گفته اند اوبربر و از مردم نفزه است. (نفح الطیب ج 1 ص 119)
معرب تابه است. ج، طوابق و طوابیق. (منتهی الارب). تابه. و آن ظرف آهنی است مدور که بر آن نان پزند. (آنندراج) (غیاث اللغات). تابه. طاجن. (مهذب الاسماء) : و امّا الذی (ای خیر الذی) یخبز فی الطابق او یدفن فی الجمر... (ابن البیطار.) رجوع به طاجن شود. تابه. تاوه. (از مادۀ تافتن). خبز طابق، نان که بر آجر تفته پزند. خشت پختۀ کلان. (آنندراج) (منتهی الارب). نظامی. (یادداشت مؤلف)، عضو، هر چه باشد: و منه فی غلام آبق، لاقطعن منه طابقاً ان قدرت علیه، ای عضواً، دست، و منه امر فی السارق بقطع طابقه، ای یده. (منتهی الارب) (آنندراج)، آنقدر از بز که سیر کند دو سه کس را. یا نصف بز. (منتهی الارب) طابقه. تنباک. تنباکو. تتن. توتون
معرب تابه است. ج، طوابق و طوابیق. (منتهی الارب). تابه. و آن ظرف آهنی است مدور که بر آن نان پزند. (آنندراج) (غیاث اللغات). تابه. طاجن. (مهذب الاسماء) : و امّا الذی (ای خیر الذی) یخبز فی الطابق او یدفن فی الجمر... (ابن البیطار.) رجوع به طاجن شود. تابه. تاوه. (از مادۀ تافتن). خبز طابق، نان که بر آجر تفته پزند. خشت پختۀ کلان. (آنندراج) (منتهی الارب). نظامی. (یادداشت مؤلف)، عضو، هر چه باشد: و منه فی غلام آبق، لاقطعن منه طابقاً ان قدرت ُ علیه، ای عضواً، دست، و منه امر فی السارق بقطع طابقه، ای یده. (منتهی الارب) (آنندراج)، آنقدر از بز که سیر کند دو سه کس را. یا نصف بز. (منتهی الارب) طابقه. تَنباک. تَنباکو. تُتن. توتون
پرنده ایست از راسته ماکیانها که اصلش از هندوستان و مالزی است. دارای پرهای زیباست و صدای بلند و تا حدی ناراحت کننده دارد. نر این پرنده چتر زیبایی با دم خود می سازد به سبب پرهای زیبا طاوس رابه عنوان یک پرنده زینتی نگهداری می کنند. طاوس در سال 4 تا 6 تخم می گذارد و جوجه ها همین که سه ماه شدند نر و مادگی آن ها قابل تشخیص است آنها پس از رسیدن به سن 3 سالگی بالغ می شوند و جهت جفتگیری آماده می گردند طاوس در حدود 30 سال عمر می کند. غیر از طاوسهای رنگین طاوس سفید ساده و طاوس آبی رنگ هم وجود دارد، آلتی است از ذوی الاوتار معمول هندوستان، تنور اجاق. یا ترکیبات اسمی: یا طاوس آبگون خضرا. آسمان. یا طاوس آتش پر. آفتاب. یا طاوس آتشین پر. آفتاب. یا طاوس پران اخضر. فرشتگان، ستارگان. یا طاوس خلد. هر یک از حوریان، هر یک از غلمان. یا طاوس مشرق خرام. آفتاب، آسمان. یا طاوس علیین. طاوس بهشتی. یا طاوس فلک. آفتاب. یا طاوس فلک. آفتاب. یا طاوس ملایک. جبرئیل امین. تعبیرات: یا مثل طاوس. رنگین و آراسته. یا مثل طاوس در خانه روستایی. چیزی گرانبها در تصرف مردی بینوا. یا مثل طاوس مست. آن که مانند طاوس نر خرامان و متکبرانه راه رود
پرنده ایست از راسته ماکیانها که اصلش از هندوستان و مالزی است. دارای پرهای زیباست و صدای بلند و تا حدی ناراحت کننده دارد. نر این پرنده چتر زیبایی با دم خود می سازد به سبب پرهای زیبا طاوس رابه عنوان یک پرنده زینتی نگهداری می کنند. طاوس در سال 4 تا 6 تخم می گذارد و جوجه ها همین که سه ماه شدند نر و مادگی آن ها قابل تشخیص است آنها پس از رسیدن به سن 3 سالگی بالغ می شوند و جهت جفتگیری آماده می گردند طاوس در حدود 30 سال عمر می کند. غیر از طاوسهای رنگین طاوس سفید ساده و طاوس آبی رنگ هم وجود دارد، آلتی است از ذوی الاوتار معمول هندوستان، تنور اجاق. یا ترکیبات اسمی: یا طاوس آبگون خضرا. آسمان. یا طاوس آتش پر. آفتاب. یا طاوس آتشین پر. آفتاب. یا طاوس پران اخضر. فرشتگان، ستارگان. یا طاوس خلد. هر یک از حوریان، هر یک از غلمان. یا طاوس مشرق خرام. آفتاب، آسمان. یا طاوس علیین. طاوس بهشتی. یا طاوس فلک. آفتاب. یا طاوس فلک. آفتاب. یا طاوس ملایک. جبرئیل امین. تعبیرات: یا مثل طاوس. رنگین و آراسته. یا مثل طاوس در خانه روستایی. چیزی گرانبها در تصرف مردی بینوا. یا مثل طاوس مست. آن که مانند طاوس نر خرامان و متکبرانه راه رود
پارسی تازی گشته راوک روان ناب دلت همره نزهتی باد دائم - کفت همدم باده ای باد راوک، پالانه، می ظرفی که در آن شراب و شیر را صاف کنند پالونه، کاسه شرابخوری
پارسی تازی گشته راوک روان ناب دلت همره نزهتی باد دائم - کفت همدم باده ای باد راوک، پالانه، می ظرفی که در آن شراب و شیر را صاف کنند پالونه، کاسه شرابخوری