نام معدن ذغال سنگ است که در دهستان دامنکو بخش حومه شهرستان دامغان واقع گردیده است، این معدن در 12هزارگزی شمال طاق و 24هزارگزی شمال خاوری دامغان واقع شده و فعلاً استخراج میشود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام معدن ذغال سنگ است که در دهستان دامنکو بخش حومه شهرستان دامغان واقع گردیده است، این معدن در 12هزارگزی شمال طاق و 24هزارگزی شمال خاوری دامغان واقع شده و فعلاً استخراج میشود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد زَرو، زَلو، جَلو، شَلک، شَلکا، شَلوک، خِرِستِه، مَکِل، دیوَک، دیوچِه، دُشتی، عَلَق
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سِگیل، وِردان، واروک، واژو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول، برای مِثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
بالو، زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
بالو، زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سِگیل، وِردان، واروک، واژو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
نام پادشاهی عجمی، و حق تعالی داود را وارث ملکش فرمود، (منتهی الارب)، و نام سرداری از بنی اسرائیل که سقا بود، با جالوت نام کافر جنگ کرده، داود علیه السلام که از سپاهیان طالوت بود، جالوت را کشت، طالوت وعده ها که از داود کرده بود، از آن برگشت و دشمن گردید، بعد مردن او داود علیه السلام ملک راند، (غیاث اللغات)، و جوالیقی آرد: نامی عجمی است خدای تعالی فرماید: ’فلما فصل طالوت بالجنود’ (قرآن 249/2)، غیرمنصرف آمدن آن دلیل برآن است که عجمی است زیرا اگر بر وزن فعلوت و مشتق از ’طول’می بود مانند رغبوت و رهبوت و تربوت، نباید غیر منصرف به کار میرفت، هر چند در بعضی از احادیث آمده که وی در زمان خود از بالابلندترین کسان بوده است، (المعرب ص 227)، نام طالوت به سریانی ساول، و به عبرانی شاول پسر قیش بن افیل بن صاروبن نحورت بن افیح بن انیس بن بنیامین بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم الخلیل علیه السلام، (عرائس المجالس ثعلبی)، مردی از بنی اسرائیل که به روایت مسلمانان پدر زن حضرت داود، و از سبط بنیامین بن یعقوب بوده، و بپادشاهی ملت بنی اسرائیل رسید، مؤلف مجمل التواریخ والقصص گوید: اسنور نام مادر کی بهمن معروف به اردشیر درازدست از فرزندان طالوت الملک بود، (مجمل التواریخ والقصص ص 30) و رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 54 شود، مؤلف حبیب السیر گوید که: چون بنی اسرائیل با شموئیل گفتند که: ابعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیل اﷲ (قرآن 246/2) اشموئیل التماس قوم را بدرگاه ملک جلیل جل ّ جلاله، عرض کرد، و به مقتضای خبر جبرئیل دانست که طالوت بن قیس بن ضراربن انس بن بحرف بنیامین بن یعقوب علیه السلام را ایزدتعالی بسلطنت بنی اسرائیل سرافراز میسازد، یهود را از این واقعه آگاه گردانید، و بنا برآنکه پادشاهی بنی اسرائیل پیوسته بسبط یهودا میبود، و نسب طالوت به بنیامین میرسید، و او از غایت فقر به سقائی یا دباغی روزگار میگذرانید، قوم نخست از قبول این امر سرباز زده بزبان آوردند که: انی یکون له الملک علینا و نحن احق بالملک منه و لم یؤت سعهً من المال ، (قرآن 247/2)، اشموئیل گفت مالک الملک او را از میان شما بسلطنت برگزید، بسبب ازدیاد علم و جسم، واﷲ یؤتی ملکه من یشاء، (قرآن 247/2)، بنی اسرائیل گفتند با ما بگوی که علامت پادشاهی طالوت چه باشد، اشموئیل گفت امارت او آن است که تابوت سکینه باز بتصرف شما درآید، در وقت ظهور او روغن قدس بجوش آید، و روغن قدس بقول مترجم تاریخ طبری، روغنی بود که از یوسف (ع) برحسب ارث به انبیای بنی اسرائیل میرسید، و او رادر یکی از قرون بقره مذکوره محفوظ میداشتند، بالجمله روز دیگر طالوت بر مجمع یهود عبور نموده، روغن قدس در غلیان آمد، و اشموئیل مقداری از آن روغن بر سر طالوت ریخته او را تهنیت منصب سلطنت گفت، و مقارن آن حال تابوت سکینه پیدا شد، و کیفیت وجه آن تابوت سکینه، بطریق مختلف در کتب تواریخ سمت گزارش پذیرفته، وراقم حروف خوفاً من الاطناب بر ایراد یک روایت قناعت مینماید، در بعضی از نسخ معتبره مسطور است که چون کفار عمالقه تابوت سکینه را به دیار خود رسانیدند، آن را به بتخانه برده، در زیر قدم صنمی نهادند، روز دیگر که بدان خانه درآمدند تابوت را بر سر آن بت یافتند، و از دیدن آن صورت متعجب شده، بار دیگر تابوت رابرزمین افکندند و صنم را بر زبر آن نهادند، و پایهایش را بر تابوت دوختند، باز صباح پایهای بت را برزمین دیده، و تابوت را بر فرقش مشاهده نمودند، سکنۀ بتخانه کیفیت واقعه را به عرض پادشاه خود رسانیدند، بعضی حاضران گفتند ما با خدای بنی اسرائیل طاقت مقاومت نداریم، پس آن تابوت را در مزبلۀ یکی از قراء انداختند و تمام ساکنان آن قریه را در گردن علت ناسور پیدا شد، آن مردم عاجز گشته، عجوزه ای از عجایز بنی اسرائیل بدیشان گفت علاج مرض شما آن است که این تابوت را به اسرائیلیان رسانید، آن جماعت سخن آن ضعیفه را بسمع قبول شنوده تابوت را برگردونی نهادند و گردون را بر دو بقر بسته، راه بیت المقدس که وطن یهود بود روان کردند، ملائکه گاوان را براندند تا به زمین بنی اسرائیل رسید، القصه چون چشم اسرائیلیان بر تابوت سکینه افتاد، خوشحال و مسرور شده دل بر متابعت طالوت نهادند، و او را بر تخت سلطنت نشاندند، و نام طالوت به اعتقاد صاحب معالم التنزیل، شاوک بود، و بروایتی که در روضهالصفا مذکور است، بمشارک است، زیرا که طالوت را طول قامت بود، و بروایت تحفهالملکیه بعد از فوت موسی بچهار صد و هشتاد و نه سال، بسلطنت قیام نمود، و چون زمام مهام ذریات یعقوب بقبضۀ اقتدار طالوت درآمد حاکم فلسطین که چند کرّت لشکر بر سر بنی اسرائیل آورده، و مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانیده بود عازم شد، و طالوت با هشتاد هزار نفر از یهود متوجۀ آن جانب گشته، از آن جمله هفتاد و ششهزار کس از راه بازگشتند و سببش آن بود که تشنگی بر لشکر طالوت غلبه کرده بود، طالوت با ایشان گفت که چون به آب رسید زیاده از یک جرعه نیاشامید، و آن هفتاد و ششهزار کس بعد از وصول بشهر اردن تا فلسطین علی الاختلاف، خلاف قول طالوت کرده، هر چند آب بیشتر خوردند، تشته تر گردیدند، لاجرم مراجعت نمودند، و چهارهزارنفر دیگر در مرافقت طالوت طی مسافت فرمودند، جالوت با صدهزار سوار در برابر ایشان آمد، و بنی اسرائیل افغان: لاطاقه لناالیوم بجالوت و جنوده، برآوردند، و اکثر بصوب هزیمت شتافتند، بلکه زیاده از سیصد و سیزده کس دیگر نماند، و ایشان از سبطیهودا با دوازده پسر، یا هفت کس داخل آن لشکر بودند، و در تاریخ طبری مسطور است که در وقتی که طالوت متوجه حرب جالوت شد، اشموئیل زرهی تسلیم او کرده گفت این جبه بر قد هر کس راست آید، کشندۀ جالوت خواهد بود، و چون هر دو لشکر نزدیک یکدیگر رسیدند، طالوت فرمود تا ندا کردند که هر کس بر قتل جالوت اقدام نماید، ملک او را در ملک شریک ساخته دختر خود را به وی دهد، و چون داود بحسب سن و جثه خردترین اولاد ایشان بود این ندا شنود، به اخوان خود گفت چرا بمقاتلۀ جالوت نمیروید تا بدین شرف که معین کرده اند برسید، ایشان از این امر استبعاد نمودند و گفتند که هیچکس را طاقت مقاومت با جالوت نیست، داود گفت من با او مبارزت نمایم، و او را بقتل رسانم، آنگاه نزد طالوت به قبول قتل جالوت زبان گشاد، طالوت آن جناب را حقیرالجثه دید، گفت این مهم مشکل که بر دست تو گشاید، گفت امتحان فرمای، طالوت آن زرهی را که اشموئیل داده حاضر ساخت، بر قد آن جناب راست آمد، طالوت دانست که کشندۀ جالوت او خواهد بود، لاجرم او را بر حرب جالوت تحریض فرمود، و به ازدواج یکی از بنات خود و شرکت در امر سلطنت وعده داد، فرمود تا اسب و سلاح مناسب آوردند و تسلیم داود نمودند، آن جناب فرمود که مرا بدین اشیاء احتیاجی نیست، و من به همین فلاخن که در دست دارم، با جالوت مقاتله خواهم کرد، نقل است که قبل از مقاتله، بر داود بعضی علامات ظاهر شد که دلالت بر آن می کرد که جالوت بر دست او مقتول خواهد شد، بنابرآن در آن روز بقبول آن امر خطیر مبادرت فرمود، یکی از آن علامات آن بود که در آن روز از سنگی آوازی شنود که ای داود مرا بردار که من حجر موسی ام که اعدای خود را بواسطۀ من بقتل رسانید و از سنگ دیگر صدائی بگوش او رسید که من حجر هارونم که فلان دشمن خویش را بسبب من از پای درآورد، و همچنین از حجر دیگر مسموع او شد که من سنگ داودم که جالوت را بوسیلۀ من خواهی کشت، و داود آن سنگها را برداشته در توبره انداخته، هر سه سنگ بیکدیگر متصل شده، و قولی آنکه اشموئیل با داود علیهما السلام ملاقات کرده، و از وی تفتیش احوال نمود، گفته بود که جالوت بر دست تو مقتول خواهد شد، القصه چون داود باجامۀ پشمین و فلاخن و توبره ای که سنگ در آنجا بود، در برابر جالوت رفت، جالوت را از ضعف و حقارت قامت داود، آنچنان تعجب نموده، پرسید که به چه کار آمده ای، داود گفت: آمده ام تا ترا بقتل رسانم، جالوت آغاز تمسخر و استهزا کرد، و داود آن سنگ را که بهم اتصال یافته بود در فلاخن نهاد، و به جانب جالوت انداخت، آن سنگ نیز در فضای هوا سه پاره شد، و یک سنگ بر پیشانی جالوت رسید، و آن دو حجر دیگر یکی بطرف میمنه رفت، وآن جماعت را که در جانب میمنه بودند پریشان ساخت، ویک حجر به جانب میسره افتاد، و آن جماعت را پریشان کرد، جالوت از اسب درافتاد، و سپاهش منهدم شدند، و بنی اسرائیل آغاز قتل و غارت نمودند، داود سر جالوت رابریده بنظر طالوت رسانید، بصحت پیوسته که نسب جالوت به عملیق بن عاد میرسید، و نامش کلیاد، و آن کافر متهور بعظم خلقت موصوف بود، چنانچه خودی که بر سر خود مینهاد سیصد رطل وزن داشت، القصه چون طالوت مظفر و منصور به بیت المقدس رسید، داود نزد او رفت که طالوت بمواعید خود وفا نماید، نخست از قبول آن امر ابا نموده بالاخره بنا بر استمداد اشموئیل و علماء بنی اسرائیل، یکی از بنات خود را در سلک ازدواج او کشید، و محبت آنجناب در دل خاص و عام قرار گرفت، و از این جهت نائرۀ رشک و حسد در دل طالوت اشتعال پذیرفته، در خاطرگذرانید که رشتۀ حیات جناب نبوی را بریده، او را هلاک سازد، اما چون اشموئیل در قید زندگانی بود، ضمیر خود را ظاهر نمیساخت، بعد از فوت اشموئیل، طالوت قصدداود کرده، داود وقوف یافت، با منکوحۀ خویش که دختر طالوت بود، به موجب کلمه الفرار مما لایطاق عمل فرموده، طالوت در طلب داود مبالغه نمود، علمای بنی اسرائیل زبان طعن بر او دراز کردند، و طالوت بقتل علما مثال داد، بعد از چند گاه از خواب غفلت بیدار شد، و بر قبایح احوال خود مطلع شده، فرمود که عالمی بیاوریدکه از وی بپرسم که توبه من بکدام عمل خیر درجۀ قبول مییابد، و چون تمامی علمای بنی اسرائیل را بفرمان او کشته بودند، هیچکس نیافتند که به حل ّ مشکل او قیام نماید، بالاخره، حاجب، طالوت را بعجوزه ای مستجاب الدعوه نشان داد، طالوت آن ضعیفه را طلبیده، بزبان تضرع و زاری پرسید که چه کنم که توبه من قبول درگاه احدیت گردد، عجوزه گفت مرا مهلت ده تا بزیارت یکی از انبیا رفته حاجت ترا عرض نمایم، و آنچه بر من ظاهر شود با تو بگویم، آنگاه آن ضعیفه بسر قبر یوشع یا الیسع، یا اشموئیل رفته، و نماز گزارده و عرض نیاز نموده و در خواب شده، آن پیغمبر را در خواب دیده که با اومیگوید: توبه طالوت وقتی قبول می افتد که با ده پسرخود بجهاد جباران رود، و چندان حرب نماید که نخست اولاد او بتمام در نظرش شهید شوند، و خود نیز دست از جنگ باز ندارد، تا بدرجۀ شهادت رسد، چون آن ضعیفه ازخواب درآمده، کیفیت واقعه را با طالوت عرض نموده، طالوت اولاد خود را طلبیده ایشان را با خود موافق ساخته، و بحرب آن جماعت کفار کوشیده، تا آن زمان که پسران او جمله شهید شدند، آنگاه حرب مینمود تا او هم شهید شد، مدت عمرش بروایت تحفهالملکیه، پنجاه و دو سال بود، و زمان اقبالش را از دو سال تا چهل سال گفته اند، واﷲ اعلم، (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 42)، در مجمل التواریخ والقصص کیفیت پشیمانی طالوت را از قبایح اعمال و تصمیم او به توبه و انابت بدین طریق آورده که طالوت زنی عالمه را بحاجبی داد تا بکشد، نکشت، و نگاهش همی داشت، بعد از مدتی طالوت پشیمان شد، و کسی را می طلبید که از وی بپرسد که توبه وی چیست، کس را نیافت، حاجب آن زن را بیاورد، و بپرسید، گفت مرا به گورپیغامبری برید تا دعا کنم و او زنده شود و بگوید، پس او را به گور اشموئیل آوردند، زن دعا کرد، اشموئیل سر از گور برآورد، گفتا توبت طالوت چیست، گفت آنکه با دوازده پسر به حرب جباران رود تا کشته گردد، پس طالوت همچنان کرد و به حرب رفت تا شهادت یافت، و داودرا پادشاهی مستخلص گشت، (مجمل التواریخ والقصص ص 208)، و نیز در کتاب مزبور گوید: درع پیغمبر، یکی ذات القصول نام و دیگری الفضه، و آن زره داود بود علیه السلام که روز حرب طالوت پوشیده بود، (مجمل التواریخ والقصص ص 263) ابن عبداﷲ بن محمد بن علی بن ابی طالب بن سوید تکریتی تاج الدین بن نصرالدین بن وجیه الدین، او در سال 683هجری قمری متولد شده است و از عمر بن قواس سماع کرده وحدیث نقل کرده است وی در دوم ماه جمادی الاخره سال 733 هجری قمری درگذشته است، (درر الکامنه ج 2 ص 215) ابن طریف، ابومطیع بلخی از وی حدیث کرده است، مجهول است - انتهی، (لسان المیزان ج 3 ص 205) ابن ازهر، شاعری است مقل، و مملوک بوده است، (فهرست ابن الندیم ص 233)
نام پادشاهی عجمی، و حق تعالی داود را وارث ملکش فرمود، (منتهی الارب)، و نام سرداری از بنی اسرائیل که سقا بود، با جالوت نام کافر جنگ کرده، داود علیه السلام که از سپاهیان طالوت بود، جالوت را کشت، طالوت وعده ها که از داود کرده بود، از آن برگشت و دشمن گردید، بعد مردن او داود علیه السلام ملک راند، (غیاث اللغات)، و جوالیقی آرد: نامی عجمی است خدای تعالی فرماید: ’فلما فصل طالوت بالجنود’ (قرآن 249/2)، غیرمنصرف آمدن آن دلیل برآن است که عجمی است زیرا اگر بر وزن فَعلوت و مشتق از ’طول’می بود مانند رغبوت و رهبوت و تربوت، نباید غیر منصرف به کار میرفت، هر چند در بعضی از احادیث آمده که وی در زمان خود از بالابلندترین کسان بوده است، (المعرب ص 227)، نام طالوت به سریانی ساول، و به عبرانی شاول پسر قیش بن اَفیل بن صاروبن نحورت بن اَفیح بن انیس بن بنیامین بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم الخلیل علیه السلام، (عرائس المجالس ثعلبی)، مردی از بنی اسرائیل که به روایت مسلمانان پدر زن حضرت داود، و از سبط بنیامین بن یعقوب بوده، و بپادشاهی ملت بنی اسرائیل رسید، مؤلف مجمل التواریخ والقصص گوید: اسنور نام مادِر کی بهمن معروف به اردشیر درازدست از فرزندان طالوت الملک بود، (مجمل التواریخ والقصص ص 30) و رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 54 شود، مؤلف حبیب السیر گوید که: چون بنی اسرائیل با شموئیل گفتند که: اِبعث لَنا مَلکاً نقاتِل فِی سَبیل ِاﷲ (قرآن 246/2) اشموئیل التماس قوم را بدرگاه ملک جلیل جل ّ جلاله، عرض کرد، و به مقتضای خبر جبرئیل دانست که طالوت بن قیس بن ضراربن انس بن بحرف بنیامین بن یعقوب علیه السلام را ایزدتعالی بسلطنت بنی اسرائیل سرافراز میسازد، یهود را از این واقعه آگاه گردانید، و بنا برآنکه پادشاهی بنی اسرائیل پیوسته بسبط یهودا میبود، و نسب طالوت به بنیامین میرسید، و او از غایت فقر به سقائی یا دباغی روزگار میگذرانید، قوم نخست از قبول این امر سرباز زده بزبان آوردند که: اَنی یَکون ُ لَه ُ الملک ُ عَلینا و نَحن ُ اَحَق ُ بِالملک ِ مِنه ُ وَ َلم یُؤت َ سَعَهً مِن المال ِ، (قرآن 247/2)، اشموئیل گفت مالک الملک او را از میان شما بسلطنت برگزید، بسبب ازدیاد علم و جسم، وَاﷲُ یُؤتِی مُلکه ُ مَن یَشاءُ، (قرآن 247/2)، بنی اسرائیل گفتند با ما بگوی که علامت پادشاهی طالوت چه باشد، اشموئیل گفت امارت او آن است که تابوت سُکینه باز بتصرف شما درآید، در وقت ظهور او روغن قدس بجوش آید، و روغن قدس بقول مترجم تاریخ طبری، روغنی بود که از یوسف (ع) برحسب ارث به انبیای بنی اسرائیل میرسید، و او رادر یکی از قرون بقره مذکوره محفوظ میداشتند، بالجمله روز دیگر طالوت بر مجمع یهود عبور نموده، روغن قدس در غَلیان آمد، و اشموئیل مقداری از آن روغن بر سر طالوت ریخته او را تهنیت منصب سلطنت گفت، و مقارن آن حال تابوت سکینه پیدا شد، و کیفیت وجه آن تابوت سکینه، بطریق مختلف در کتب تواریخ سمت گزارش پذیرفته، وراقم حروف خوفاً من الاطناب بر ایراد یک روایت قناعت مینماید، در بعضی از نسخ معتبره مسطور است که چون کفار عمالقه تابوت سُکینه را به دیار خود رسانیدند، آن را به بتخانه برده، در زیر قدم صنمی نهادند، روز دیگر که بدان خانه درآمدند تابوت را بر سر آن بت یافتند، و از دیدن آن صورت متعجب شده، بار دیگر تابوت رابرزمین افکندند و صنم را بر زبر آن نهادند، و پایهایش را بر تابوت دوختند، باز صباح پایهای بت را برزمین دیده، و تابوت را بر فرقش مشاهده نمودند، سَکنۀ بتخانه کیفیت واقعه را به عرض پادشاه خود رسانیدند، بعضی حاضران گفتند ما با خدای بنی اسرائیل طاقت مقاومت نداریم، پس آن تابوت را در مزبلۀ یکی از قراء انداختند و تمام ساکنان آن قریه را در گردن علت ناسور پیدا شد، آن مردم عاجز گشته، عجوزه ای از عجایز بنی اسرائیل بدیشان گفت علاج مرض شما آن است که این تابوت را به اسرائیلیان رسانید، آن جماعت سخن آن ضعیفه را بسمع قبول شنوده تابوت را برگردونی نهادند و گردون را بر دو بقر بسته، راه بیت المقدس که وطن یهود بود روان کردند، ملائکه گاوان را براندند تا به زمین بنی اسرائیل رسید، القصه چون چشم اسرائیلیان بر تابوت سکینه افتاد، خوشحال و مسرور شده دل بر متابعت طالوت نهادند، و او را بر تخت سلطنت نشاندند، و نام طالوت به اعتقاد صاحب معالم التنزیل، شاوک بود، و بروایتی که در روضهالصفا مذکور است، بمشارک است، زیرا که طالوت را طول قامت بود، و بروایت تحفهالملکیه بعد از فوت موسی بچهار صد و هشتاد و نه سال، بسلطنت قیام نمود، و چون زمام مهام ذُریات یعقوب بقبضۀ اقتدار طالوت درآمد حاکم فلسطین که چند کرّت لشکر بر سر بنی اسرائیل آورده، و مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانیده بود عازم شد، و طالوت با هشتاد هزار نفر از یهود متوجۀ آن جانب گشته، از آن جمله هفتاد و ششهزار کس از راه بازگشتند و سببش آن بود که تشنگی بر لشکر طالوت غلبه کرده بود، طالوت با ایشان گفت که چون به آب رسید زیاده از یک جرعه نیاشامید، و آن هفتاد و ششهزار کس بعد از وصول بشهر اردن تا فلسطین علی الاختلاف، خلاف قول طالوت کرده، هر چند آب بیشتر خوردند، تشته تر گردیدند، لاجرم مراجعت نمودند، و چهارهزارنفر دیگر در مرافقت طالوت طی مسافت فرمودند، جالوت با صدهزار سوار در برابر ایشان آمد، و بنی اسرائیل افغان: لاطاقه لناالیوم بجالوت و جنوده، برآوردند، و اکثر بصوب هزیمت شتافتند، بلکه زیاده از سیصد و سیزده کس دیگر نماند، و ایشان از سبطیهودا با دوازده پسر، یا هفت کس داخل آن لشکر بودند، و در تاریخ طبری مسطور است که در وقتی که طالوت متوجه حرب جالوت شد، اشموئیل زرهی تسلیم او کرده گفت این جبه بر قد هر کس راست آید، کشندۀ جالوت خواهد بود، و چون هر دو لشکر نزدیک یکدیگر رسیدند، طالوت فرمود تا ندا کردند که هر کس بر قتل جالوت اقدام نماید، ملک او را در ملک شریک ساخته دختر خود را به وی دهد، و چون داود بحسب سن و جثه خردترین اولاد ایشان بود این ندا شنود، به اخوان خود گفت چرا بمقاتلۀ جالوت نمیروید تا بدین شرف که معین کرده اند برسید، ایشان از این امر استبعاد نمودند و گفتند که هیچکس را طاقت مقاومت با جالوت نیست، داود گفت من با او مبارزت نمایم، و او را بقتل رسانم، آنگاه نزد طالوت به قبول قتل جالوت زبان گشاد، طالوت آن جناب را حقیرالجثه دید، گفت این مهم مشکل که بر دست تو گشاید، گفت امتحان فرمای، طالوت آن زرهی را که اشموئیل داده حاضر ساخت، بر قد آن جناب راست آمد، طالوت دانست که کشندۀ جالوت او خواهد بود، لاجرم او را بر حرب جالوت تحریض فرمود، و به ازدواج یکی از بنات خود و شرکت در امر سلطنت وعده داد، فرمود تا اسب و سلاح مناسب آوردند و تسلیم داود نمودند، آن جناب فرمود که مرا بدین اشیاء احتیاجی نیست، و من به همین فلاخن که در دست دارم، با جالوت مقاتله خواهم کرد، نقل است که قبل از مقاتله، بر داود بعضی علامات ظاهر شد که دلالت بر آن می کرد که جالوت بر دست او مقتول خواهد شد، بنابرآن در آن روز بقبول آن امر خطیر مبادرت فرمود، یکی از آن علامات آن بود که در آن روز از سنگی آوازی شنود که ای داود مرا بردار که من حجر موسی ام که اعدای خود را بواسطۀ من بقتل رسانید و از سنگ دیگر صدائی بگوش او رسید که من حجر هارونم که فلان دشمن خویش را بسبب من از پای درآورد، و همچنین از حجر دیگر مسموع او شد که من سنگ داودم که جالوت را بوسیلۀ من خواهی کشت، و داود آن سنگها را برداشته در توبره انداخته، هر سه سنگ بیکدیگر متصل شده، و قولی آنکه اشموئیل با داود علیهما السلام ملاقات کرده، و از وی تفتیش احوال نمود، گفته بود که جالوت بر دست تو مقتول خواهد شد، القصه چون داود باجامۀ پشمین و فلاخن و توبره ای که سنگ در آنجا بود، در برابر جالوت رفت، جالوت را از ضعف و حقارت قامت داود، آنچنان تعجب نموده، پرسید که به چه کار آمده ای، داود گفت: آمده ام تا ترا بقتل رسانم، جالوت آغاز تمسخر و استهزا کرد، و داود آن سنگ را که بهم اتصال یافته بود در فلاخن نهاد، و به جانب جالوت انداخت، آن سنگ نیز در فضای هوا سه پاره شد، و یک سنگ بر پیشانی جالوت رسید، و آن دو حجر دیگر یکی بطرف میمنه رفت، وآن جماعت را که در جانب میمنه بودند پریشان ساخت، ویک حجر به جانب میسره افتاد، و آن جماعت را پریشان کرد، جالوت از اسب درافتاد، و سپاهش منهدم شدند، و بنی اسرائیل آغاز قتل و غارت نمودند، داود سر جالوت رابریده بنظر طالوت رسانید، بصحت پیوسته که نسب جالوت به عملیق بن عاد میرسید، و نامش کلیاد، و آن کافر متهور بعظم خلقت موصوف بود، چنانچه خودی که بر سر خود مینهاد سیصد رطل وزن داشت، القصه چون طالوت مظفر و منصور به بیت المقدس رسید، داود نزد او رفت که طالوت بمواعید خود وفا نماید، نخست از قبول آن امر ابا نموده بالاخره بنا بر استمداد اشموئیل و علماء بنی اسرائیل، یکی از بنات خود را در سلک ازدواج او کشید، و محبت آنجناب در دل خاص و عام قرار گرفت، و از این جهت نائرۀ رشک و حسد در دل طالوت اشتعال پذیرفته، در خاطرگذرانید که رشتۀ حیات جناب نبوی را بریده، او را هلاک سازد، اما چون اشموئیل در قید زندگانی بود، ضمیر خود را ظاهر نمیساخت، بعد از فوت اشموئیل، طالوت قصدداود کرده، داود وقوف یافت، با منکوحۀ خویش که دختر طالوت بود، به موجب کلمه الفرار مما لایطاق عمل فرموده، طالوت در طلب داود مبالغه نمود، علمای بنی اسرائیل زبان طعن بر او دراز کردند، و طالوت بقتل علما مثال داد، بعد از چند گاه از خواب غفلت بیدار شد، و بر قبایح احوال خود مطلع شده، فرمود که عالمی بیاوریدکه از وی بپرسم که توبه من بکدام عمل خیر درجۀ قبول مییابد، و چون تمامی علمای بنی اسرائیل را بفرمان او کشته بودند، هیچکس نیافتند که به حل ّ مشکل او قیام نماید، بالاخره، حاجب، طالوت را بعجوزه ای مستجاب الدعوه نشان داد، طالوت آن ضعیفه را طلبیده، بزبان تضرع و زاری پرسید که چه کنم که توبه من قبول درگاه احدیت گردد، عجوزه گفت مرا مهلت ده تا بزیارت یکی از انبیا رفته حاجت ترا عرض نمایم، و آنچه بر من ظاهر شود با تو بگویم، آنگاه آن ضعیفه بسر قبر یوشع یا الیسع، یا اشموئیل رفته، و نماز گزارده و عرض نیاز نموده و در خواب شده، آن پیغمبر را در خواب دیده که با اومیگوید: توبه طالوت وقتی قبول می افتد که با ده پسرخود بجهاد جباران رود، و چندان حرب نماید که نخست اولاد او بتمام در نظرش شهید شوند، و خود نیز دست از جنگ باز ندارد، تا بدرجۀ شهادت رسد، چون آن ضعیفه ازخواب درآمده، کیفیت واقعه را با طالوت عرض نموده، طالوت اولاد خود را طلبیده ایشان را با خود موافق ساخته، و بحرب آن جماعت کفار کوشیده، تا آن زمان که پسران او جمله شهید شدند، آنگاه حرب مینمود تا او هم شهید شد، مدت عمرش بروایت تحفهالملکیه، پنجاه و دو سال بود، و زمان اقبالش را از دو سال تا چهل سال گفته اند، واﷲ اعلم، (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 42)، در مجمل التواریخ والقصص کیفیت پشیمانی طالوت را از قبایح اعمال و تصمیم او به توبه و انابت بدین طریق آورده که طالوت زنی عالمه را بحاجبی داد تا بکشد، نکشت، و نگاهش همی داشت، بعد از مدتی طالوت پشیمان شد، و کسی را می طلبید که از وی بپرسد که توبه وی چیست، کس را نیافت، حاجب آن زن را بیاورد، و بپرسید، گفت مرا به گورپیغامبری برید تا دعا کنم و او زنده شود و بگوید، پس او را به گور اشموئیل آوردند، زن دعا کرد، اشموئیل سر از گور برآورد، گفتا توبت طالوت چیست، گفت آنکه با دوازده پسر به حرب جباران رود تا کشته گردد، پس طالوت همچنان کرد و به حرب رفت تا شهادت یافت، و داودرا پادشاهی مستخلص گشت، (مجمل التواریخ والقصص ص 208)، و نیز در کتاب مزبور گوید: دِرع پیغمبر، یکی ذات القصول نام و دیگری الفضه، و آن زره داود بود علیه السلام که روز حرب طالوت پوشیده بود، (مجمل التواریخ والقصص ص 263) ابن عبداﷲ بن محمد بن علی بن ابی طالب بن سوید تکریتی تاج الدین بن نصرالدین بن وجیه الدین، او در سال 683هجری قمری متولد شده است و از عمر بن قواس سماع کرده وحدیث نقل کرده است وی در دوم ماه جمادی الاخره سال 733 هجری قمری درگذشته است، (درر الکامنه ج 2 ص 215) ابن طریف، ابومطیع بلخی از وی حدیث کرده است، مجهول است - انتهی، (لسان المیزان ج 3 ص 205) ابن ازهر، شاعری است مُقل، و مملوک بوده است، (فهرست ابن الندیم ص 233)
نهر طالوت، نوعی نبیذ است به نام نهرطالوت، ابن عبد ربه در عقدالفرید آورده که اهالی کوفه، نبیذ را، نهر طالوت مینامیده اند و قال شاعرهم: اشرب علی طرب من نهر طالوت حمراء صافیه فی لون یاقوت من کفت ساحرهالعینین شاطره تربی علی سحر هاروت و ماروت لها تماویت الحاظ اذا نظرت فنار قلبک من ملک التماویت شبابه خبر داد و گفت غسان بن ابی صباح کوفی از ابوسلمه یحیی بن دینار و او از مظهر وراق حدیث کرد و گفت روزی زید بن علی در بعضی از کوچه های کوفه میگذشت، ناگاه مردی از شیعیان را دید و او را به خانه خود خواند و طعامی برای او آماده کرد در این هنگام تنی چند از شیعیان دیگر آگاه شدند و به خانه وی شتافتند و مجلس پرجمعیتی تشکیل یافت، آنگاه آغاز طعام کردند و سپس آنان را بشراب دعوت کرد، شیعیان پرسیدند ای پسر رسول خدا از کدام شراب به ما مینوشانی ؟ گفت: از استوارترین و سخت ترین آنها، آنگاه قدحی نبیذ آوردند و او خود نوشید و قدح در میان ایشان دور زد و همه نوشیدندسپس گفتند ای پسر رسول خدا! آیا درباره این نبیذ حدیثی بروایت از پدر و جد خود بیاد داری ؟ اگر چنین حدیثی بیاوری بسزا خواهد بود چه علما درباره آن اختلاف نظر دارند گفت: آری، پدرم از جدم حدیث کرد که پیامبر گفت لترکبن طبقه بنی اسرائیل حدوا لقذه بالقذه و النعل بالنعل الا و ان اﷲ ابتلی بنی اسرائیل بنهر طالوت، احل منه الغرفه والغرفتین و حرم منه الری، و قد ابتلاکم بهذاالنبیذ، احل منه القلیل و حرم منه الکثیر، (عقدالفرید ج 8 صص 86 - 87)
نهر طالوت، نوعی نبیذ است به نام نهرطالوت، ابن عبد ربه در عقدالفرید آورده که اهالی کوفه، نبیذ را، نهر طالوت مینامیده اند و قال شاعرهم: اشرب علی طرب من نهر طالوت حمراء صافیه فی لون یاقوت من کفت ساحرهالعینین شاطره تربی علی سحر هاروت و ماروت لها تماویت الحاظ اذا نظرت فنار قلبک من ملک التماویت شبابه خبر داد و گفت غسان بن ابی صباح کوفی از ابوسلمه یحیی بن دینار و او از مظهر وراق حدیث کرد و گفت روزی زید بن علی در بعضی از کوچه های کوفه میگذشت، ناگاه مردی از شیعیان را دید و او را به خانه خود خواند و طعامی برای او آماده کرد در این هنگام تنی چند از شیعیان دیگر آگاه شدند و به خانه وی شتافتند و مجلس پرجمعیتی تشکیل یافت، آنگاه آغاز طعام کردند و سپس آنان را بشراب دعوت کرد، شیعیان پرسیدند ای پسر رسول خدا از کدام شراب به ما مینوشانی ؟ گفت: از استوارترین و سخت ترین آنها، آنگاه قدحی نبیذ آوردند و او خود نوشید و قدح در میان ایشان دور زد و همه نوشیدندسپس گفتند ای پسر رسول خدا! آیا درباره این نبیذ حدیثی بروایت از پدر و جد خود بیاد داری ؟ اگر چنین حدیثی بیاوری بسزا خواهد بود چه علما درباره آن اختلاف نظر دارند گفت: آری، پدرم از جدم حدیث کرد که پیامبر گفت لترکبن طبقه بنی اسرائیل حدوا لقذه بالقذه و النعل بالنعل الا و ان اﷲ ابتلی بنی اسرائیل بنهر طالوت، احل منه الغُرفه والغرفتین و حرم منه الری، و قد ابتلاکم بهذاالنبیذ، احل منه القلیل و حرم منه الکثیر، (عقدالفرید ج 8 صص 86 - 87)
ابوالمعالی، درویش بن محمد بن احمد الطالوی الارتقی. وی ادیب و دارای اشعار و ترسلات نیکو است. تولد و وفات وی در دمشق بود و اشعار و ترسلات خویش را در یک مجلد گرد آورده، و آن را ’سانحات دمی القصر’ نام نهاده است. تاریخ تولد وی به سال 950 و وفات وی به سال 1014 هجری قمری است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 442، 309) و رجوع به درویش شود
ابوالمعالی، درویش بن محمد بن احمد الطالوی الارتقی. وی ادیب و دارای اشعار و ترسلات نیکو است. تولد و وفات وی در دمشق بود و اشعار و ترسلات خویش را در یک مجلد گرد آورده، و آن را ’سانحات دُمی القصر’ نام نهاده است. تاریخ تولد وی به سال 950 و وفات وی به سال 1014 هجری قمری است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 442، 309) و رجوع به درویش شود