جدول جو
جدول جو

معنی طارقه - جستجوی لغت در جدول جو

طارقه
(رِ قَ)
حادثه. ج، طوارق. و منه، اعوذ من طوارق اللیل، ای ماینوب من النوائب فی اللیل. (منتهی الارب). غائله. آفه. رجوع به هر دو کلمه شود، سریری است خرد. تخت کوچک. تخت خرد، قبیلۀ مرد. اهل و عشیرت مرد. (منتهی الارب). خویشان و نزدیکان
لغت نامه دهخدا
طارقه
مونث طارق: و گزند ناگهانی آستانک (بلا)، زند (طایغه)، مرو نیش هم آوای سرد سیر (فالگیر)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارقه
تصویر بارقه
روشنایی، پرتو مثلاً بارقه ای از ایمان در او وجود دارد، برق زننده،، درخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطارقه
تصویر بطارقه
بطریق، قائد، پیشوا و فرمانده ارتش روم، فرمانده عالی رتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارقه
تصویر فارقه
مؤنث واژۀ فارق، ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاریه
تصویر طاریه
طاری، داهیه، بلا و پیشامد ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
(رِ قی یَ)
گردن بندی است. (منتهی الارب). نوعی از گردن بند. ضرب من القلاده. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
یا برقه، نام خاندانی که رئیس آن بنام آمالقار بارقه ای معروف به وده است. آنیبال و اسد روبال مشهور، به این خاندان انتساب داشته اند و شاید وجه تسمیۀ بن غازی به اسم ’برقه’ هم به همین خاندان مربوط باشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ قَ)
جمع واژۀ طریق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ طریق. راهها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
کرامت. معجزه. آیت. نابغه. رجوع بکلمه خارق شود. ج، خوارق
لغت نامه دهخدا
(لِ قَ)
مؤنث طالق. زن وارستۀ از قید نکاح. ج، طوالق، شتر مادۀ بر سر خود گذاشته، ناقه ای که شبان جهت خود بگذارد و بر آب ندوشد، لیله طالقه، شب نه گرم و نه سرد. ج، لیال طوالق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناحیه ای است در اشبیلیه از اعمال اندلس. (معجم البلدان ج 6). و رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 168، 169، 198، 315 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث طاری. به معنی داهیه است. (منتهی الارب). داهیه و بلا و آسیب سخت. و رجوع به آفت شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
وند. (فهرست مخزن الادویه). دانه ای است شبیه به بیدانجیر که کرچک هندی و باتو و بتازی حب السلاطین نیز گویند. (فرهنگ ناظم الاطباء). رجوع به کرچک هندی شود. به یونانی تخمی است که آن را به عربی، حب الخطائی و حب السلاطین خوانند و بشیرازی باتو گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ)
محلی است به مصر. (ابن البیطار در شرح کلمه جثجاث)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
تو برتو دوختن و جامه بر هم پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). جامه بر یکدیگر دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج). طارق بین ثوبین، اذا طابق بینها. (منتهی الارب). طارق بین ثوبین، لبس احدهما علی الاّخر. (اقرب الموارد). طارق بین ثوبین مطارقه و طراقاً، دو جامه را روی هم پوشید. (ناظم الاطباء) ، نعل بر یکدیگر زدن بر موزه. (منتهی الارب). یقال طارق الرجل بین نعلین،اذا خصف احدیهما علی الاخری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دو نعل را روی هم دوختن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ قَ)
نعت مفعولی از مصدر مطارقه. نعل مطارقه، دو نعل روی هم قرار داده شده و به هم دوخته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و طراق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ قَ)
جمع واژۀ بطریق. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بطریق. سرهنگان روم. (مهذب الاسماء) (از آنندراج) (مفاتیح). بطریق ها. (فرهنگ نظام). بطریقان: امراء و بطارقۀ روم هجوم نموده او را. (طبار نوش را) کشتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216). و از بطارقه و اساقفه آن مقدار در ظل رایت او (قیصر) مجتمع گشته اند... (ایضاً همان کتاب ج 2 ص 487). و بعد از آن دختر ارمانوس را با پسر خود ملک ارسلان در سلک ازدواج منتظم گردانید و اورا با عظمای بطارقه خلع فاخر پوشانید... (ایضاً همان کتاب ج 2 ص 489). و رجوع به الموسوعه و بطریق شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
خانه از چوب. معرّب تارم. (منتهی الارب). خانه چوبین چون قبه. ج، طارمات. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). بیت من خشب. فارسی معرب، نقله الجوهری، و زاد الازهری: کالقبه. (تاج العروس). خانه از چوب چون گنبدی. (زمخشری) ، هر بناء گرد. (زمخشری) ، خرگاه. ج، طوارم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
چیزی که درخشنده باشد و مجازاً بمعنی روشنی و درخشندگی، چه بارقه مأخوذ از بروق است که بمعنی درخشیدن باشد. (غیاث) (آنندراج). هر چیز درخشنده خصوصاًشمشیر درخشنده. (فرهنگ نظام) (دمزن) : غضوا ابصارکم عن البارقه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188). بارقۀ تیغش درس سبکباری برق خوانده بود. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
مونث فارق و جدا نشانه مونث فارق، جمع فارقات. یا علامت فارقه. نشانه ای که برای امتیاز دو شی میان آنها نهند، نشانه ای که معنیی را از معنی دیگر جدا کند بدین صورت
فرهنگ لغت هوشیار
صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن چیزی مانند چوب و استخوان و جز آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابقه
تصویر طابقه
تنباکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طارفه
تصویر طارفه
زرفین چادر، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طارمه
تصویر طارمه
از پارسی تارم خانه چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
حب السلاطین را گویند که مرادف با حب الخطایی است و آن دانه کرچک هندی است. بر گرفته از یونانی باتو (گویش شیرازی) به تازی (حب السلاطین) از گیاهان کرچک هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاریه
تصویر طاریه
مونث طاری آفت داهیه بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالقه
تصویر طالقه
هلیده (از هلش طلاق) مونث طالق زن رها شده از قید نکاح، جمع طوالق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرقه
تصویر اطرقه
جمع طریق، راه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارقه
تصویر سارقه
مونث سارق دزد زن، زنجیر بند مونث سارق زن دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارقه
تصویر بارقه
روشنی و درخشنگدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطارقه
تصویر بطارقه
جمع بطریق، سپهداران، کشیشان جمع بطریق بطریقان
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی و لاتین نیامده و گمان پارسی بودن آن می رود تارتکه تارتغه ماهوب ماهو دانه از گیاهان آنرا به تازی (حب الملوک) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارقه
تصویر بارقه
((ر ِ ق ِ))
برق زننده، درخشنده، ابر با برق و درخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فارقه
تصویر فارقه
((رِ قَ یا قِ))
مؤنث فارق، جمع فارقات، نشانه ای که برای امتیاز دو شیء میان آن ها نهند، نشانه ای که معنی ای را از معنی دیگر جدا کند
فرهنگ فارسی معین