جدول جو
جدول جو

معنی طاذ - جستجوی لغت در جدول جو

طاذ
قریه ای است از اصفهان، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاذ
تصویر شاذ
نادر، کمیاب، منفرد، تنهامانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاس
تصویر طاس
مکعب کوچکی که در شش طرف آن نقطه هایی از یک تا شش دارد
نوعی کاسۀ مسی، لگن، کاسه، جام شراب،
آویزی پیاله مانند بر نیزه یا علم
نوعی آویز زینتی شبیه گردن بند، طاسک
نوعی پارچۀ گران بها
کچل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، خشنگ، چسنگ، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز
طاس آبگون: کنایه از آسمان
طاس افلاک: کنایه از آسمان، طاس آبگون
طاس چهل کلید: کنایه از طاسی که بر آن دسته کلیدی آویخته و دعاهایی نقش کرده اند و بعضی از زنان برای رسیدن به مراد یا دفع سحر و جادو آن را پر آب کرده و بر سر خود می ریزند
طاس زر: کنایه از آفتاب
طاس لغزنده: کنایه از مهلکه، سوراخ کوچک قیف مانندی در زمین که مورچه خوار برای به دام انداختن مورچه می سازد، برای مثال چو در طاس لغزنده افتاد مور / رهاننده را چاره باید نه زور (نظامی - لغت نامه - لغزنده)
طاس نگون: کنایه از آسمان، طاس آبگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاق
تصویر طاق
سقف قوسی شکل که با آجر بر روی اتاق یا درگاه یا پل یا جای دیگر می سازند، برای مثال بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد / یا طاق فرود آید یا قبله کج آید (سعدی - لغت نامه - طاق)
خمیدگی محراب، کمان، ابرو و مانند آن، طاقچه
آسمان، طیلسان، ایوان
طاقه، توپ مثلاً چند طاق جامه
مقابل جفت، فرد، یکتا، بی مانند، برای مثال صاحب هنری به مردمی طاق / شایسته ترین جمله آفاق (نظامی۳ - ۳۸۴)، تک، تنها
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاخ، تاغ، توغ، آق خزک، غضا
طاق ابرو: خمیدگی ابرو، هلال ابرو، کمان ابرو
طاق ازرق: کنایه از آسمان، طاق خضرا، طاق فیروزه، طاق مینا، طاق نیلوفری
طاق خضرا: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق طارم: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق فیروزه: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق کحلی: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق لاجوردی: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق مقرنس: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق مینا: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق نصرت: چوب بست و آذین بندی شبیه طاق که در جشن ها یا هنگام ورود پادشاهان به شهری برپا می کنند
طاق نیلوفری: کنایه از آسمان، طاق ازرق
طاق و طرم: کنایه از کرّ و فر و خودنمایی، فر و شکوه، طمطراق، برای مثال خلق را طاق و طرم عاریتی ست / امر را طاق و طرم ماهیتی ست / از پی طاق و طرم خواری کشند / بر امید عز در خواری خوشند (مولوی - ۲۳۴)
طاق و طرنب: کنایه از کرّ و فر و خودنمایی، فر و شکوه، طمطراق، طاق و طرم
طاق و ترنب: کنایه از کرّ و فر و خودنمایی، فر و شکوه، طمطراق، طاق و طرم
طاق و طارم: کنایه از کرّ و فر و خودنمایی، فر و شکوه، طمطراق، طاق و طرم
طاق و طرنبین: کنایه از کرّ و فر و خودنمایی، فر و شکوه، طمطراق، طاق و طرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاب
تصویر طاب
پاکی، خوشی
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به طاذ که یکی از قراء اصفهان است، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
پشت، آنجا از هر دو ران که دم بر وی افتد، پس ران مردم، (مهذب الاسماء)، حاذالمتن، موضع انداختن نمدزین برپشت ستور، خفیف الحاذ، قلیل المال، کم عیال، سبک دوش، حال، یقال هو خفیف الحاذ ای الحال، او سبک حال است، (مهذب الاسماء)، نام درختی است
لغت نامه دهخدا
(باذذ)
بدحال. (از منتهی الارب). بدحال و بدهیأت. (از قطر المحیط). بد و زشت. (آنندراج). یقال رجل باذالهیئه وبذالهیئه، بدحال و بدهیأت. (منتهی الارب). مرد بدحال. (مهذب الاسماء). بدحال و بدصورت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابوعبداﷲ حسین بن دوستک دائی بن مروان، از اکراد حمیدیه و بسیار قوی و تنومند بود و در روزگار عضدالدولۀ بویهی در دیار بکر خروج کرد و پس از درگذشت وی قدرت یافت و نصیبین را بچنگ آورد، و در سال 373 هجری قمری لشکر صمصام الدولۀ بویهی را تار و مار ساخت و پیروزمندانه بموصل درآمد، ولی سال بعد سعدالدوله بن سیف الدوله موصل را ضبط کرد، از اینرو باذ بدیار بکر رفت و تا سال 380 با آل بویه و آل حمدان زدوخورد داشت و عاقبت در همان سال بقتل رسید، (از قاموس الاعلام ترکی)، مؤلف تاریخ کرد آرد: باذ چون بخدمت عضدالدوله رسید پادشاه را از او هراسی در دل افتاد و درصدد دستگیری او برآمد، باذ بگریخت و در موصل نیرو گرفت، از ناحیۀ میافارقین و دیار بکر مقداری بدست آورد، بعد از مرگ عضدالدوله، صمصام الدوله ده بار لشکر بمقابلۀ باذ فرستاد، هر ده بار مغلوب شد وموصل بدست باذ افتاد، ابن الیر گوید: چنین روایت کرده اند که کنیۀ باذ ابوشجاع بود، ابوعبداﷲ کنیۀ برادر اوست که حسین بن دوستک باشد، در هر حال مردی سخی بود، در زمانی که چوپانی میکرد گوسفندان را برای فقراءو دوستان خود سر میبرید و اطعام میکرد، از این جهت سپاهی بر او گرد آمد، ارمنستان و دیار بکر را فروگرفت، چون پسران حمدان مجدداً موصل را گرفته بودند در سال 379 باذ از دیار بکر لشکری گرد آورد که بیشتر از اکراد بشنوی بودند، در ظاهر موصل جنگ مشتعل شد، اما باذ در گرمگاه مصاف هنگام عوض کردن اسب فروافتاد و استخوان پشت او شکست، جسدش را بموصل بردند و بدار آویختند، چون اهالی خبر شدند به ممانعت پرداختند و گفتند این شخص از مجاهدان و غازیان اسلام است و جایز نیست که با پیکر او این معامله برود، حسین بن بشنوی شاعر کرد خطاب به طایفۀ اکراد مروانیه گوید:
البشنویه انصار لدولتکم
و لیس فی ذا خفاً فی العجم و العرب
انصار باذ بأرجیش و شیعته
بظاهر الموصل الحدباء فی العطب
بباجلایا جلونا عنه غمغمه
و نحن فی الروع جلائون للکرب،
(تاریخ کرد رشید یاسمی صص 185- 186)،
و رجوع به ابن اثیر چ مصر ج 9 ص 14، 16، 22 و 29 شود
لغت نامه دهخدا
باد، از قرای اصفهان، و گفته اند از قرای گلپایگان است، حسن بن ابی سعد بن حسن فقیه باذی که پس از سال 330 هجری قمری درگذشته است بدان منسوب است، (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به نجد
لغت نامه دهخدا
مهره ای است استخوانی مکعب که در شش طرف آن نقطه هائی از یک تا شش دارد که در بازی بکار میرود کچلی، بی مو بودن سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طار
تصویر طار
دف از ابزارهای خنیا برنا نوجوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذ
تصویر باذ
بد حال، بد هیات، بد و زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
کمیاب، دیریاب، نادر، منفرد، عزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طان
تصویر طان
گلناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفذ
تصویر طفذ
گور، در گور کردن به خاک سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طال
تصویر طال
دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاق
تصویر طاق
آسمانه، سقف محدب، سقفی چون خرپشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاف
تصویر طاف
پیرا گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاذ
تصویر لاذ
جمع لاذه، از ریشه پارسی لادها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاع
تصویر طاع
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذ
تصویر ماذ
زیرک، خوشخوی، بانمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذ
تصویر قاذ
رنج آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاذ
تصویر غاذ
ریشینه (ناصرو)، سهش (حس)، رگاب در چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاء
تصویر طاء
حرف نوزدهم از الفبای فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاب
تصویر طاب
پاکیزه، حلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاق
تصویر طاق
تاک، مو، درختی که شاخه نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاق
تصویر طاق
سقف، سقف محدب، طیلسان، ردا، دست، طاقه، رف، طاقچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاق
تصویر طاق
فرد، یکتا، بی مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاس
تصویر طاس
سر بی مو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاس
تصویر طاس
طشت بزرگ، ظرفی که در حمام برای استفاده از آب به کار برند، پیاله، ساغر، آویزه های طلا یا نقره که بر علم آویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طار
تصویر طار
داریه زنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
((ذّ))
نادر، کمیاب
فرهنگ فارسی معین
مهره ای مکعب شکل که بر هر یک از شش طرف آن اعداد از یک تا شش نوشته شده است که در بازی نرد از آن استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین