جدول جو
جدول جو

معنی طاخک - جستجوی لغت در جدول جو

طاخک(خَ)
نوعی از درخت که آن را طاق گویند. و به عربی علقم (؟) خوانند. بعضی گویند میوۀ درخت طاق است. بعضی دیگر گویند ثمرۀ درختی است که آن را در گرگان زهر زمین گویند، اگر بهائم برگ آن را بخورند بمیرند. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع چاپ هند متذکر شده که: مننسکی بسند فرهنگ شعوری می نویسد که لفظ طاخک بزبان طبرستان به معنی درختی است که بعضی آن را طغک با طاء و غین و طاق نیز گویند و در تحقیق لغت طغک بسند کتاب مذکور می نویسد که آن شبیه بدرخت سرو و یا درخت صنوبر است، ثمر آزاد درخت. (آنندراج) (غیاث اللغات از بحرالجواهر). رجوع به زنز لخت شود
لغت نامه دهخدا
طاخک
زیتون تلخ پارسی است و درست آن: تاخک برخی گویند بر درخت تک و برخی گویند بر درختی است که آنرا در گرگان زهر زمین گویند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آویز پیاله مانندی از طلا یا نقره که برگردن اسب یا پرچم آویزان می کنند، طاسی که در بازی نرد به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخک
تصویر شاخک
شاخ کوچک، شاخۀ کوچک، برای مثال در جلوات آمده ست بر سر گل عندلیب / در حرکات آمده ست شاخک شاهسپرم (منوچهری - ۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
شاخ خرد. شاخچه. شعبه، اکلیل الملک را گویند. (شعوری) (آنندراج). دارویی که ناخنک و بتازی اکلیل الملک گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مصغرطاس است. (آنندراج). طاس خرد. (شمس اللغات). رجوع به طاسچه شود، در بازی نرد کعب، کعبه، هر دو طاس نرد. کعبتین. رجوع به طاس شود:
نقش از طاسک زر چون همه شش می آید
از چه معنی است فرومانده به ششدر نرگس.
سلمان ساوجی.
، مرادف طاس در معانی آویزهای طلا و نقره و اسباب زینت و حقۀ سیم که آنها را از رایت و بر گستوان و گردن اسب و مانند اینها در می آویخته اند:
بهمه ملک زمین ز آنکه فرو نارد سر
مهچۀ رایت او گشته فلکسا بینی
طاسک رایت مشکین سلبش را که ز دور
چون مه بدر فراز شب یلدا بینی.
اثیرالدین اومانی.
تیغ را گر آب دادندی ز لطفت دروغا
آب حیوان ریختی در طاسک برگستوان.
سیف اسفرنگ.
مه طاسک گردن سمندت
شب طرۀ گیسوی سیاهت.
جمال الدین عبدالرزاق
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ابر سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکز دهستان کاخک بخش حومه جویمند شهرستان گناباد، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری گناباد و 15هزارگزی باختر شوسۀ عمومی بیرجند گناباد: دامنه، معتدل. سکنۀ آن 4860 تن است. آب آن از قنات محصول آنجا غلات، زعفران، تریاک، ابریشم و شغل اهالی زراعت و کسب آنان قالیچه بافی. راه آن اتومبیل رو است. و دارای ادارات دولتی پست و تلگراف، دارائی، شهرداری، بهداری، درمانگاه، پاسگاه ژاندارمری، دفتر ازدواج و طلاق و دبستان. این قصبه بهترین محل ییلاقی و دارای درخت های کهن سال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خِنْ)
ظلام طاخ، تاریکی سخت تاریک. سخت تاریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاخک
تصویر شاخک
شاخ کوچک شاخ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاقک
تصویر طاقک
نادرست نویسی تاخک آزاد درخت، تلخه زه آزاد درخت زیتون تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است: تاسک تاس کوچک طاس کوچک طاس خرد، کعب کعبه یکی از کعبتین، آویز های طلا و نقره طاس، حقه سیم (از اسباب زینت) طاس، طاس کوچک که در منجوق و پرچم تعبیه شده است. یا طاسک پرچم. طاس پرچم. یا طاسک منجوق. ماهچه علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخک
تصویر شاخک
آنتن
فرهنگ واژه فارسی سره
حشره ای که روی شاخه های درخت بید زندگی کرده و نوعی شکرک از
فرهنگ گویش مازندرانی