جدول جو
جدول جو

معنی طاخ - جستجوی لغت در جدول جو

طاخ
(خِنْ)
ظلام طاخ، تاریکی سخت تاریک. سخت تاریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماخ
تصویر ماخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سخندانی پیر و مرزبان هری و از راویان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طابخ
تصویر طابخ
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، مطبخی، پزنده، خورشگر، طبّاخ، خوٰالیگر، باورچی
تب شدید، تب تند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاخ
تصویر تاخ
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاغ، طاق، توغ، آق خزک، غضا، برای مثال عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم / گر عشق بماند این چنین آخ تنم (صفار - لغتنامه - تاخ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، خورشگر، طابخ، مطبخی، باورچی، پزنده، خوٰالیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاخ
تصویر لاخ
پسوند متصل به واژه که دلالت بر وفور چیزی در جایی می کند مثلاً سنگلاخ، دیولاخ، اهرمن لاخ، نمک لاخ
واحد شمارش چیز های باریک و دراز مثل مو، ترکه و شاخۀ درخت مثلاً چند لاخ مو، چند لاخ هیزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخ
تصویر ناخ
ناف، سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می ماند، وسط و میان چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ
تصویر شاخ
شاخه و ترکه ای که از تنۀ درخت می روید، جسمی شبیه استخوان که در سر برخی حیوانات مانند گوسفند، بز، گاو، گوزن و آهو می روید،
چاک، کنایه از پاره، حصه، قطعه، ظرفی که در آن شراب می خورند، پیالۀ شراب خوری، پالغ، بالغ، در قدیم از شاخ گاو یا کرگدن یا عاج نیز ظرف برای شراب خوردن می ساختند، برای مثال فتاده بر سرش از بادۀ شبینه خمار / به عزم عیش صبوحی نهاده بر کف شاخ. (منصور شیرازی- مجمع الفرس - شاخ)
شاخ آهو: کمان، کمان تیراندازی، برای مثال چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵ - ۷۸۹)
شاخ حجامت: در پزشکی شاخ میان تهی گاو که دو سر آن سوراخ دارد و حجام با آن پوست بدن را می مکد تا ورم کند بعد استره می زند و دوباره شاخ را می چسباند تا مقداری خون داخل آن شود
شاخ حجام: شاخ حجامت، در پزشکی شاخ میان تهی گاو که دو سر آن سوراخ دارد و حجام با آن پوست بدن را می مکد تا ورم کند بعد استره می زند و دوباره شاخ را می چسباند تا مقداری خون داخل آن شود
شاخ درآوردن: کنایه از بسیار تعجب کردن، دچار حیرت و شگفتی شدن از دیدن چیزی عجیب و حیرت انگیز یا شنیدن حرف های دروغ و سخنان شگفت انگیز
شاخ زدن: شاخه زدن، شاخه درآوردن درخت، شاخ زدن حیوان به کسی یا به حیوان دیگر
شاخ شاخ: چاک چاک، پاره پاره، برای مثال بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار / کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم (خاقانی - ۷۸۴) ، بیندیش از آن دشت های فراخ / کز آواز گردد گلو شاخ شاخ (نظامی۵ - ۷۶۲)
شاخ نبات: شاخه ای از نبات، شاخه های متبلور درون کاسۀ نبات
شاخ نفیر: شاخی که بعضی درویشان با آن بوق می زنند
شاخ و بال: شاخه های درخت، شاخ و برگ درخت
شاخ و برگ: شاخه ها و برگ های درخت، کنایه از آنچه بر اصل حکایت و سخن افزوده می شود، جزئیات
برات بر شاخ آهو نوشتن: کنایه از دادن وعدۀ چیزی که به دست آوردنش ممکن نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر، کوشک، ساختمان بزرگ دارای چندین اتاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راخ
تصویر راخ
غم، غصه، اندوه، رنج، برای مثال دو گوشش به خنجر چو سوراخ کرد / دل مرز توران پر از راخ کرد (فردوسی - مجمع الفرس - راخ)، گمان و اندیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماخ
تصویر ماخ
سیم وزر قلب و ناسره، برای مثال جوان شد حکیم ما، جوانمرد و دل فراخ / یک پیر زن خرید، به یک مشت سیم ماخ (عسجدی - ۲۶)، پست و خسیس
فرهنگ فارسی عمید
(مَطْ طا)
گول. (منتهی الارب) (آنندراج). گول و احمق. (ناظم الاطباء). احمق. (اقرب الموارد) ، بزرگ منش و متکبر. خودپرست. (منتهی الارب). (آنندراج) (ناظم الاطباء). متکبر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
و هو رغوه تصاعد من الدبس. رجوع به معالم القربه فی احکام الحسبه ص 115 شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ابر سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از درخت که آن را طاق گویند. و به عربی علقم (؟) خوانند. بعضی گویند میوۀ درخت طاق است. بعضی دیگر گویند ثمرۀ درختی است که آن را در گرگان زهر زمین گویند، اگر بهائم برگ آن را بخورند بمیرند. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع چاپ هند متذکر شده که: مننسکی بسند فرهنگ شعوری می نویسد که لفظ طاخک بزبان طبرستان به معنی درختی است که بعضی آن را طغک با طاء و غین و طاق نیز گویند و در تحقیق لغت طغک بسند کتاب مذکور می نویسد که آن شبیه بدرخت سرو و یا درخت صنوبر است، ثمر آزاد درخت. (آنندراج) (غیاث اللغات از بحرالجواهر). رجوع به زنز لخت شود
لغت نامه دهخدا
آنچه از تنه درخت روئیده و بلند گردد، و جسمی شبیه استخوان سر برخی حیوانات مانند گاو و گوسفند و بز و امثال آن میروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاف
تصویر طاف
پیرا گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلخ
تصویر طلخ
پارسی تازی گشته تلخ تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاء
تصویر طاء
حرف نوزدهم از الفبای فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاب
تصویر طاب
پاکیزه، حلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابخ
تصویر طابخ
تپ سخت تپ دیر پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طار
تصویر طار
دف از ابزارهای خنیا برنا نوجوان
فرهنگ لغت هوشیار
مهره ای است استخوانی مکعب که در شش طرف آن نقطه هائی از یک تا شش دارد که در بازی بکار میرود کچلی، بی مو بودن سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاع
تصویر طاع
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
استواری، قوت، فربهی پزنده، آشپز، خوراکپز، خوردنی پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاق
تصویر طاق
آسمانه، سقف محدب، سقفی چون خرپشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طال
تصویر طال
دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخ
تصویر تاخ
بی اشتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طان
تصویر طان
گلناک
فرهنگ لغت هوشیار
زیتون تلخ پارسی است و درست آن: تاخک برخی گویند بر درخت تک و برخی گویند بر درختی است که آنرا در گرگان زهر زمین گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راخ
تصویر راخ
اندوه غم غصه. فراخزیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوخ
تصویر طوخ
چفته بستن (تهمت زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر
فرهنگ واژه فارسی سره