جدول جو
جدول جو

معنی طاحیه - جستجوی لغت در جدول جو

طاحیه
(یَ)
مظلّه طاحیه، سایبان بزرگ، مطحیه. مطحوه. (منتهی الارب). رجوع به دو کلمه اخیر شود
لغت نامه دهخدا
طاحیه
(یَ)
از آبهای بنی العجلان است در زمین قعاقع، دارای نخل بسیار. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
طاحیه
(یَ)
ابن سودبن حجر. بطنی است از ازد. طاحی ّ منسوب به وی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاحنه
تصویر طاحنه
طاحن، کنایه از دندان آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است، نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند، دندان آسیاب، ضرس، طواحن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاغیه
تصویر طاغیه
طاغی، سرکش، طغیان کننده، گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاریه
تصویر طاریه
طاری، داهیه، بلا و پیشامد ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناحیه
تصویر ناحیه
جانب، جهت، طرف، کرانه، قسمتی از کشور، قسمتی از شهر در تقسیمات اداری، بخش
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
نام موری که با سلیمان علیه السلام در سخن درآمد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
نوعی کلاه بلند مخروط شبیه بکلاه فعلی درویشان. قسمی از کلاه: طاقیۀ ترکمانی، کلاه نظامیان عثمانی. عرقچین، بافتۀ سرخ. ج، طاقیات: گویند هر که از پوست شیر طاقیه ساخته در سر طفلی نهد که صرع داشته باشد، نفع رساند. (ریاض الادویه). الب ارسلان هیئتی در غایت مهابت و محاسنی کشیده داشت و طاقیۀ طولانی برسر میگذاشت چنانچه بیننده از بدایت طاقیه تا نهایت لحیۀ او دو گره میپنداشت. (حبیب السیر چ 1 تهران جزو 4 از ج 2 ص 371). چشمش بعینه، از دو چشمک که در طاقیۀ اطفال جهت چشم زخم دوزند. (نظام قاری ص 134).
بترگ طاقیه گفتم که برگ گل ماند
خیال گفت نگفتی سخن به اندازه.
نظام قاری (دیوان البسه ص 106).
صد عرقچین فدای طاقیه باد
هیچ از قالبش نیاید یاد.
نظام قاری (دیوان البسه ص 55).
قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک
یقلق وطاقیه و موزه و کفش و دستار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 15).
بر سر بجای طاقیه ام هست کله پوش
تخفیفه راجنیبه و دستار میکنم.
نظام قاری (دیوان البسه ص 25).
ترگها باید که تا یابد اصولی طاقیه
ورنه بتوان آستینی از نمد برساخت تاج.
نظام قاری (دیوان البسه ص 54)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گرسنه، گرسنه دارنده خود را. (منتهی الارب) ، پیچنده. (دهار). و رجوع به طاو شود
لغت نامه دهخدا
(یِ حَ)
تأنیث طائح. حادثۀ هلاک کننده. مرد هلاک شده. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث طاری. به معنی داهیه است. (منتهی الارب). داهیه و بلا و آسیب سخت. و رجوع به آفت شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مقلوب واطده، ثابت دیرینه. یقال، عاده طادیه، ای ثابته قدیمه. ج، طیادی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ)
دندان آسیا. (دهار). ناجذ (دندان سپسین همه). یکی از دندانهای آسیا. ج، طواحن: دندانی که طاحنۀ جسم است و غذاء روح به قوّت آن منهضم میشود، چون متآکل شد و لذّت عیش به الم آن منغص گشت جز قلع و افاتت آن چاره نیست. (ترجمه تاریخ یمینی) یکی از دوازده دندان که پس از ضواحک بود. (السامی فی الاسامی نسخۀ خطی ص 156). دندان خاینده. دندان نرم کننده طعام، آس که بپای گردانند. (مهّذب الاسماء در سه نسخه خطی)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بنت جزٔبن سعد الریاحی. این زن را در یوم اراب از ایام عرب ذکری است و در آن روز اسیر شد و پدرش مالی بعنوان سربها داد و او را آزاد ساخت. (عقدالفرید، ج 6 ص 93)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
زن بیمارجگر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ حی یَ / طِ حی یَ)
ابل طلاحیه، شتران طلح خوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
باران سخت که پوست از روی زمین ببرد. (مهذب الاسماء). باران سخت که زمین را رندد، سیل که همه زمین رابکاود و همه چیز را برد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ی یَ)
نام سال نهم بعثت رسول صلوات اﷲ علیه از سیزده سال توقف آن حضرت در مکه
لغت نامه دهخدا
(طَمْ ما حی یَ)
آبیست بمشرق سمیرا و منسوب بمردی طماح نام. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ حی یَ)
ورقۀ کاغذ. لغت مولده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ضاحی. کرانۀ چیز: ضاحیه کل شی ٔ، کرانۀ ظاهر هر چیزی. (منتهی الارب). ج، ضواحی، آشکار. یقال: فعله ضاحیه، ای علانیه. (منتهی الارب) ، ضاحیهالمال، اشتری که بوقت چاشت آب خورد. (منتهی الارب) ، ضاحیه البصره، خلاف باطنۀ آن است، از شهر آن سوی که صحرا بود، نامیست آسمان را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث شاحی. (ناظم الاطباء). اسبان گشاده دهان. ج، شواحی. گویند: جأت الخیل شواحی، یعنی دهان گشاده و گوئی ’شحا فاه فحشا لهاه’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناحیه
تصویر ناحیه
جهت، طرف، جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلحیه
تصویر طلحیه
تازی گشته برگ رت (رت کاغذ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاحنه
تصویر طاحنه
مونث طاحن: و دندان آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاخیه
تصویر طاخیه
مور سخنگوی که گویند با سلیمان پادشاه در سخن در آمده تاریکی ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طادیه
تصویر طادیه
مقلوب واطده: دیرینه، ایستا (ثابت) زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاریه
تصویر طاریه
مونث طاری آفت داهیه بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاغیه
تصویر طاغیه
بسیار ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تاکیه کلاه بلند و گرد، شب پوش شب کلاه نوعی کلاه بلند مخروط شبیه به کلاه درویشان. یا طاقیه ترکمانی. کلاه نظامیان عثمانی عرقچین، بافته سرخ، جمع طاقیات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ضاحی: و پیراشهر (حومه شهر)، انجام آشکار، لبه چون لبه تالاب مونث صاحی: و زن پاکدامن زن هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحیه
تصویر ساحیه
تندابه، باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاقیه
تصویر طاقیه
((یِ))
نوعی کلاه بلند مخروط شبیه به کلاه درویشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناحیه
تصویر ناحیه
((یَ یا یِ))
جهت، کرانه، جانب، مملکت، کشور، جمع نواحی
فرهنگ فارسی معین