جدول جو
جدول جو

معنی طابخ - جستجوی لغت در جدول جو

طابخ
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، مطبخی، پزنده، خورشگر، طبّاخ، خوٰالیگر، باورچی
تب شدید، تب تند
تصویری از طابخ
تصویر طابخ
فرهنگ فارسی عمید
طابخ(بِ)
تب سخت گرم. (منتهی الارب) (دهار) (بحر الجواهر). تب تند، طبّاخ. آشپز. دیگ پز. خوالیگر. مطبخی
لغت نامه دهخدا
طابخ
تپ سخت تپ دیر پای
تصویری از طابخ
تصویر طابخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطابخ
تصویر مطابخ
مطبخ ها، جاهای خوراک پختن، آشپزخانه ها، جمع واژۀ مطبخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طابع
تصویر طابع
مهرزن، سجیه، خوی، سرشت، طبع کننده، چاپ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، خورشگر، طابخ، مطبخی، باورچی، پزنده، خوٰالیگر
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
فروروندۀ در باطل. احمقی که خیری در او نیست و بقولی احمق پلید. یقال: رجل طائخ. (ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جایگاهی است در نجد. (از معجم البلدان ج 4 ص 202)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
استواری، توانائی. (منتهی الارب) (آنندراج). قوت. (مهذب الاسماء) ، فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طَبْ با)
محمد راغب الطباخ. مورخ مشهورمعاصر، اهل حلب و مؤلف اعلام النبلاء در تاریخ حلب است و آن کتابی است در هفت مجلد که در سال 1341 هجری قمری شروع به طبع آن کتاب کرده و جزء هفتم آن در سال 1345 هجری قمری پایان یافت. این کتاب حاوی تراجم ادبا و اعیان حلب میباشد. و نیز المطالب العلیه فی الدروس الدینیه از تألیفات اوست. و قسم اول از دروس دینیۀ این کتاب در مطبعهالبهاء حلب بطبع رسیده در سال 1330هجری قمری این ادیب دانشمند به نشر کتب جلیلۀ دیگری نیز اقدام ورزیده است که شرح آنها در جامعالتصانیف الحدیثه آمده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1655)
لغت نامه دهخدا
(طَبْ با)
پزنده. باورچی. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). خورشگر. خوالیگر. (دهار). مطبخی. آشپز. خوردنی پز. خوراک پز. دیگ پز. طابخ: عجاهن، طباخ. (منتهی الارب).
مرد طباخ و نعمت بسیار.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شهرکی است در نزدیکی شهرابان از اعمال خالص از نواحی بغداد. و صاحب مراصد گوید: و ظاهراً نهری است که از تامرا آغاز شود و در مسیر آن قریه هاست. و یکی از اعمال طریق خراسان است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اولین فرزند ناحور، برادر حضرت ابراهیم علیه السلام که از رؤومه کنیزک فراشی ناحور بدنیا آمده بود. (سفر پیدایش 22:24) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
انگشترین، آنچه بدان بر عطایای مرسوم و مانند آن نشان و علامت کنند. و منه: علیه طابع الشهداء، ای علامتهم. (منتهی الارب) (آنندراج). و کسرالباء لغه فی الکل. (منتهی الارب) ، انگشتری و هر چه بدان مهر کنند، آلت داغ که بدان چارپایان صدقات را نشان کنند. (شمس اللغات) ، مهر خرمن. شگل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
اخلاقی که در مردم پیدا وترکیب یافته باشد از مطعم و مشرب و غیر آن که دفعش ناممکن بود. سرشت، مهرزن. (منتهی الارب) ، چاپچی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
موضعی است در عراق عرب. و شهرهای باجسری و شهرابان (در طریق خراسان) که دختری ابان نام از تخم کسری ساخته. و اعمال طابق و مهرود از توابع آن عمل است و آن اعمال هشتاد پاره دیه است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 43)
نهر طابق. محله ای بوده است در بغداد که اکنون ویران است و در ذکر آن بیاید. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
معرب تابه است. ج، طوابق و طوابیق. (منتهی الارب). تابه. و آن ظرف آهنی است مدور که بر آن نان پزند. (آنندراج) (غیاث اللغات). تابه. طاجن. (مهذب الاسماء) : و امّا الذی (ای خیر الذی) یخبز فی الطابق او یدفن فی الجمر... (ابن البیطار.) رجوع به طاجن شود. تابه. تاوه. (از مادۀ تافتن). خبز طابق، نان که بر آجر تفته پزند. خشت پختۀ کلان. (آنندراج) (منتهی الارب). نظامی. (یادداشت مؤلف)، عضو، هر چه باشد: و منه فی غلام آبق، لاقطعن منه طابقاً ان قدرت علیه، ای عضواً، دست، و منه امر فی السارق بقطع طابقه، ای یده. (منتهی الارب) (آنندراج)، آنقدر از بز که سیر کند دو سه کس را. یا نصف بز. (منتهی الارب)
طابقه. تنباک. تنباکو. تتن. توتون
لغت نامه دهخدا
(بِ)
زیرک. فهیم. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد استاد. دریابنده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
مرد سخت احمق و گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار احمق و نادان. (آنندراج). خویله. (مهذب الاسماء). سخت احمق. (تاج المصادر بیهقی). مستحکم حمق. (اقرب الموارد) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مطبخ و مطبخ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مطبخ و مطبخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطبخ
تصویر اطبخ
گول تر نادان تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابخه
تصویر طابخه
گرمای نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مطبخ، خوالیگاهان پختگاهان جمع مطبع و مطبعه چاپخانه ها بر زمانی که در آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
استواری، قوت، فربهی پزنده، آشپز، خوراکپز، خوردنی پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابه
تصویر طابه
مونث طاب: و می، گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابن
تصویر طابن
زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تابه آگور بزرگ را گویند، تابه آوند آهنی که در آن نان پزند، شیشه طبقه: آشکوب اشکوب تازی گشته تباک تنباکو طابق مطابق: برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابع
تصویر طابع
چاپ کننده انگشتری، خاتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاب
تصویر طاب
پاکیزه، حلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابع
تصویر طابع
((بِ))
سرشت، نهاد، مهرزن، چاپ کننده، طبع کننده، جمع طابعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طباخ
تصویر طباخ
((طَ بّ))
آشپز، خوالیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبخ
تصویر طبخ
پختن
فرهنگ واژه فارسی سره
آشپز، خوالیگر، خورشگر، سفره چی، پزنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاپچی، چاپ کننده، طبع کننده، مهرزن، خاتم، مهر، انگشتری، سرشت، سجیه، خو
فرهنگ واژه مترادف متضاد