مصطفی بن محمد بن یونس بن ابی عبداﷲ الطائی الحنفی، مولد او 1138 هجری قمری و وفات در 1193هجری قمری او راست: کتاب توفیق الرحمن بشرح کنز دقائق البیان در فقه حنفی تألیف ابوالبرکات نسفی و این شرح را اختصاری کرده، و آن را کنزالبیان، مختصر توفیق الرحمن نام نهاده است، و هر دو کتاب به طبع رسیده است، (معجم المطبوعات ج 2 ص 1225) ال طائی یکی از شیوخ رواه حدیث که در روزگار ابوداود به اصفهان آمد، نامش نامعلوم است، پاره ای از متأخرین گویند: محتمل است که شیخ مزبور یحیی بن عبدویه البغدادی باشد، (نقل به معنی از الموشح)
مصطفی بن محمد بن یونس بن ابی عبداﷲ الطائی الحنفی، مولد او 1138 هجری قمری و وفات در 1193هجری قمری او راست: کتاب توفیق الرحمن بشرح کنز دقائق البیان در فقه حنفی تألیف ابوالبرکات نسفی و این شرح را اختصاری کرده، و آن را کنزالبیان، مختصر توفیق الرحمن نام نهاده است، و هر دو کتاب به طبع رسیده است، (معجم المطبوعات ج 2 ص 1225) الَ طائی یکی از شیوخ رواه حدیث که در روزگار ابوداود به اصفهان آمد، نامش نامعلوم است، پاره ای از متأخرین گویند: محتمل است که شیخ مزبور یحیی بن عبدویه البغدادی باشد، (نقل به معنی از الموشح)
نام شاهزاده ای از عرب: ز غسانیان طائر شیردل که دادی فلک را بشمشیر دل. فردوسی. بعد از فوت هرمز بن نرسی این خبر شایع شد که پادشاه عجم قدم بصحرای عدم نهاد، و از وی پسری نماند. ملوک اطراف طمع در تسخیر آن مملکت نموده، طائرنامی از اعراب با لشکری بسان عقاب، بعضی از ممالک فرس را نشیمن ساخت. و بچنگال عذاب، و منقار عقاب، مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانید. و چون سن ّ شاپور ذوالاکتاف بشانزده سالگی رسید، از کیفیت جرأت طائر واقف گردید. با سپاه موفور بدیار اعراب رفته بسیاری از آن طایفه را به تیغ بیدریغ بگذرانید. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 80). پادشاهی شاپور اردشیر سی سال و پانزده روز، و بعضی سی سال و بیست و هشت روز گویند. او را با ضیزن ملک عرب حرب افتاد، و او از دست رومیان بود. اندر حصار رفت از شاپور، تا دخترش بر شاپور شیفته شد، و حصار به دست شاپور اندرنهاد، و ضیزن کشته شد، و شاپور این دختر را بزن کرد، و باز بکشتش، چنانکه گفته شود. و اندر شاهنامۀ فردوسی چنان است که این حادثه شاپور ذوالاکتاف را افتاد. و نام ضیزن طائر گوید. (مجمل التواریخ والقصص ص 63). ضیزن بن معاویه ملکی بود از قضاعه که شاپور ذوالاکتاف وی را کشت. (منتهی الارب)
نام شاهزاده ای از عرب: ز غسانیان طائر شیردل که دادی فلک را بشمشیر دل. فردوسی. بعد از فوت هرمز بن نرسی این خبر شایع شد که پادشاه عجم قدم بصحرای عدم نهاد، و از وی پسری نماند. ملوک اطراف طمع در تسخیر آن مملکت نموده، طائرنامی از اعراب با لشکری بسان عقاب، بعضی از ممالک فرس را نشیمن ساخت. و بچنگال عذاب، و منقار عقاب، مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانید. و چون سن ّ شاپور ذوالاکتاف بشانزده سالگی رسید، از کیفیت جرأت طائر واقف گردید. با سپاه موفور بدیار اعراب رفته بسیاری از آن طایفه را به تیغ بیدریغ بگذرانید. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 80). پادشاهی شاپور اردشیر سی سال و پانزده روز، و بعضی سی سال و بیست و هشت روز گویند. او را با ضیزن ملک عرب حرب افتاد، و او از دست رومیان بود. اندر حصار رفت از شاپور، تا دخترش بر شاپور شیفته شد، و حصار به دست شاپور اندرنهاد، و ضیزن کشته شد، و شاپور این دختر را بزن کرد، و باز بکشتش، چنانکه گفته شود. و اندر شاهنامۀ فردوسی چنان است که این حادثه شاپور ذوالاکتاف را افتاد. و نام ضیزن طائر گوید. (مجمل التواریخ والقصص ص 63). ضیزن بن معاویه ملکی بود از قضاعه که شاپور ذوالاکتاف وی را کشت. (منتهی الارب)
پرنده. (منتهی الارب) : روزگار عنود، و دهر کنود... طائر روح او را (امیر ابونصر را) بسنگ حادثۀ حرض، از آشیانۀ تن آواره ساخت. (ترجمه تعزیت نامۀ عتبی در پایان ترجمه تاریخ یمینی ص 449). گر بپر گوئیش گوید اشترم ور بگوئی بار گوید طائرم. مولوی. طائر دولت اگر بازگذاری بکند یار بازآید و با وصل قراری بکند. حافظ. طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم. حافظ. ، کردار. کار. عمل. ج، طیر. جج، طیور و اطیار. قوله تعالی: الزمنا طائره فی عنقه (قرآن 13/17) ، ای عمله. (منتهی الارب)، دماغ. (منتهی الارب)، آنچه بدان فال گیرند نیک باشد یا بد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). قوله تعالی: قالوا طائرکم معکم. (قرآن 19/36). گفتند فال بد و شوم شما با شماست. (تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ یس). طائرکم عندکم، ای فالکم (قرآن، تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ نمل)، عمل مرد که مقلد آن است، بهره، روزی، خشم. (منتهی الارب)، و فی الحدیث کأن ّ علی رؤسهم الطیر، ای ساکنون هیبه. و اصله ان ّ الغراب یقع علی رأس البعیر، فیلقط منه القراد، فلایتحرک منه البعیر، لئلا ینفر عنه الغراب. (منتهی الارب)، حظّ. بخت. (دهار). - ساکن الطائر، باتمکین. (منتهی الارب). - طائران فلک، فرشتگان. طائران قدس: گرت باید که طایران فلک زیر پرّت بپرورند بناز هرچه جز لااله الاّاﷲ همه در قعر بحر لا انداز. سنائی. - طائر سدره، طائر سدره نشین، کنایه از جبرئیل است. (برهان). - طائر قدس، طائر عرش. جبرئیل. (آنندراج). - طائر قدسی، کنایه از فرشته و ملک باشد. (برهان). - طائر قیاس، کنایه از قوه دراکه: منقار بند کرده ز سستی هزار جای تا اولین دریچۀ او طایر قیاس. عرفی (آنندراج). - طائر قبله نما، مرغ قبله نما. رجوع به مرغ قبله نما شود. (آنندراج). - طائر میمون، بخت نیک. اقبال. بخت: دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین طائر میمونش باشد هرزمانی خواستار. منوچهری. طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود طائرمیمون فراز تخت تو طائر شود. منوچهری. دیدن او بامداد خلق جهان را به بود از صد هزار طائر میمون. فرخی
پرنده. (منتهی الارب) : روزگار عنود، و دهر کنود... طائر روح او را (امیر ابونصر را) بسنگ حادثۀ حرض، از آشیانۀ تن آواره ساخت. (ترجمه تعزیت نامۀ عتبی در پایان ترجمه تاریخ یمینی ص 449). گر بپر گوئیش گوید اُشترم ور بگوئی بار گوید طائرم. مولوی. طائر دولت اگر بازگذاری بکند یار بازآید و با وصل قراری بکند. حافظ. طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم. حافظ. ، کردار. کار. عمل. ج، طَیر. جج، طیور و اطیار. قوله تعالی: الزمنا طائره فی عنقه (قرآن 13/17) ، ای عمله. (منتهی الارب)، دماغ. (منتهی الارب)، آنچه بدان فال گیرند نیک باشد یا بد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). قوله تعالی: قالوا طائرکم معکم. (قرآن 19/36). گفتند فال بد و شوم شما با شماست. (تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ یس). طائرکم عندکم، ای فالکم (قرآن، تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ نمل)، عمل مرد که مقلد آن است، بهره، روزی، خشم. (منتهی الارب)، و فی الحدیث کأن ّ علی رؤسهم الطیر، ای ساکنون هیبه. و اصله ان ّ الغراب یقع علی رأس البعیر، فیلقط منه القراد، فلایتحرک منه البعیر، لئلا ینفر عنه الغراب. (منتهی الارب)، حظّ. بخت. (دهار). - ساکن الطائر، باتمکین. (منتهی الارب). - طائران فلک، فرشتگان. طائران قدس: گرت باید که طایران فلک زیر پرّت بپرورند بناز هرچه جز لااله الاّاﷲ همه در قعر بحر لا انداز. سنائی. - طائر سدره، طائر سدره نشین، کنایه از جبرئیل است. (برهان). - طائر قدس، طائر عرش. جبرئیل. (آنندراج). - طائر قدسی، کنایه از فرشته و ملک باشد. (برهان). - طائر قیاس، کنایه از قوه دراکه: منقار بند کرده ز سستی هزار جای تا اولین دریچۀ او طایر قیاس. عرفی (آنندراج). - طائر قبله نما، مرغ قبله نما. رجوع به مرغ قبله نما شود. (آنندراج). - طائر میمون، بخت نیک. اقبال. بخت: دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین طائر میمونش باشد هرزمانی خواستار. منوچهری. طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود طائرمیمون فراز تخت تو طائر شود. منوچهری. دیدن او بامداد خلق جهان را به ْ بود از صد هزار طائر میمون. فرخی
طیّع. فرمانبردار. (منتهی الارب). خواهان، و منه جاء فلان طائعاً غیر مکره. ج، طوّع. (منتهی الارب). گردن نهاده. فرمانبرنده: قالتاأتینا طائعین. (قرآن 11/41). آمدیم طائع و راغب. (ابوالفتوح رازی سورۀ فصلت). ج، طائعین: که ز یزدان آگهیم و طائعیم ما همه بی اتفاقی ضائعیم. مولوی. ، خوش منش. (مهذب الاسماء)
طیِّع. فرمانبردار. (منتهی الارب). خواهان، و منه جاءَ فلان طائعاً غیرُ مکره. ج، ُطوَّع. (منتهی الارب). گردن نهاده. فرمانبرنده: قالتاأتینا طائعین. (قرآن 11/41). آمدیم طائع و راغب. (ابوالفتوح رازی سورۀ فصلت). ج، طائعین: که ز یزدان آگهیم و طائعیم ما همه بی اتفاقی ضائعیم. مولوی. ، خوش منش. (مهذب الاسماء)
نام شهر و بلاد ثقیف در وادئی که ابتداء آن از لقیم و انتهاء آن تا وهط که دو ده اند باشد. وجه تسمیۀ آن بطائف آن است که طواف کرده است بر آب در طوفان. یا آنکه جبرئیل علیه السلام آن را طواف داده است بر خانه کعبه. یا آنکه طائف قبلاً در ناحیۀ شامات بوده و بعداً به مشیت الهی به حجاز نقل شد بر حسب دعای حضرت ابراهیم علیه السلام. یا برای آنکه مردی از طایفۀ صدف خونی کرد در حضرموت و به وج فرار کردو با مسعودتن معتب هم عهد گردید و چون مالدار بود، گفت آیا مایل هستید برای شما طوفی بنا کنم که شما را از زیان تازیان پناه باشد. گفتند آری. سپس طوف را بنا کرد و آن عبارت است از دیواری که محیط به اوست. (نقل به معنی از منتهی الارب). شهرکی است خرد بعربستان بر دامن کوه. و از وی ادیم خیزد. (حدود العالم). نام محل و شهری در حجاز، در قسمت شرقی مکه: ز پرمایه چیزی که آید به دست ز روم و ز طائف همه هرچه هست. فردوسی. و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 7240، 246، 254، 261، 295، 305، 479 و تاریخ سیستان ص 71 شود. از بلاد حجاز. و مقام عشیرۀ ثقیف و دوازده فرسنگ تا مکۀ معظمه فاصله دارد. این شهر عبارت است از دو محله. یکی بنام طائف ثقیف و دیگری بنام وهط. ما بین دو محلۀ نامبرده رودی جاری است که محل شست و شوی چرم است. در قدیم این شهر را وج ّ می نامیدند. پس از آنکه در اطراف آن حصار کشیدند طائف نامیده شد. ناحیه ای است دارای خرمابن و رز و مزارع ورودها. در پشت کوه غزوان و این ناحیت را پشته ای است بمسافت یکروزه راه برای کسی که عازم مکه باشد و برای بازگردندگان از مکه نصف روز. فراخنای این پشته طوری است که سه شتر با بار از آن گذرد. (مراصد الاطلاع) : سیاره درآهنگ او حیران ز بس نیرنگ او در تاختن فرسنگ او از حد طائف تاختن. امیر معزی. مدار مکه بر ارتفاعات طائف است و طائف نزدیک کوه غزوان افتاده است و بر آن کوه برف و یخ میباشد و در ملک عرب (برف در) غیر آنجا نبود. و هوای طائف بسبب آن کوه خوش است. و اثمارش نیکوو بسیار است. (نزهه القلوب ص 2)
نام شهر و بلاد ثقیف در وادئی که ابتداء آن از لقیم و انتهاء آن تا وهط که دو ده اند باشد. وجه تسمیۀ آن بطائف آن است که طواف کرده است بر آب در طوفان. یا آنکه جبرئیل علیه السلام آن را طواف داده است بر خانه کعبه. یا آنکه طائف قبلاً در ناحیۀ شامات بوده و بعداً به مشیت الهی به حجاز نقل شد بر حسب دعای حضرت ابراهیم علیه السلام. یا برای آنکه مردی از طایفۀ صدف خونی کرد در حضرموت و به وج فرار کردو با مسعودتن معتب هم عهد گردید و چون مالدار بود، گفت آیا مایل هستید برای شما طوفی بنا کنم که شما را از زیان تازیان پناه باشد. گفتند آری. سپس طوف را بنا کرد و آن عبارت است از دیواری که محیط به اوست. (نقل به معنی از منتهی الارب). شهرکی است خرد بعربستان بر دامن کوه. و از وی ادیم خیزد. (حدود العالم). نام محل و شهری در حجاز، در قسمت شرقی مکه: ز پرمایه چیزی که آید به دست ز روم و ز طائف همه هرچه هست. فردوسی. و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 7240، 246، 254، 261، 295، 305، 479 و تاریخ سیستان ص 71 شود. از بلاد حجاز. و مقام عشیرۀ ثقیف و دوازده فرسنگ تا مکۀ معظمه فاصله دارد. این شهر عبارت است از دو محله. یکی بنام طائف ثقیف و دیگری بنام وهط. ما بین دو محلۀ نامبرده رودی جاری است که محل شست و شوی چرم است. در قدیم این شهر را وج ّ می نامیدند. پس از آنکه در اطراف آن حصار کشیدند طائف نامیده شد. ناحیه ای است دارای خرمابن و رز و مزارع ورودها. در پشت کوه غزوان و این ناحیت را پشته ای است بمسافت یکروزه راه برای کسی که عازم مکه باشد و برای بازگردندگان از مکه نصف روز. فراخنای این پشته طوری است که سه شتر با بار از آن گذرد. (مراصد الاطلاع) : سیاره درآهنگ او حیران ز بس نیرنگ او در تاختن فرسنگ او از حد طائف تاختن. امیر معزی. مدار مکه بر ارتفاعات طائف است و طائف نزدیک کوه غزوان افتاده است و بر آن کوه برف و یخ میباشد و در ملک عرب (برف در) غیر آنجا نبود. و هوای طائف بسبب آن کوه خوش است. و اثمارش نیکوو بسیار است. (نزهه القلوب ص 2)
پاسبان شب. عسس. شبگرد. (منتهی الارب) ، خانه کمان که مابین گوشه و ابهر است و یا نزدیک عظم ذراع از کبد قوس. (تاج العروس) (منتهی الارب) ، گاو نر که نزدیک طرف خرمن باشد، سنگ از کوه بیرون جسته، خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب) ، طوف کننده. (آنندراج) ، خیال که در خواب کنند، وسوسه، خشم. (آنندراج) (منتهی الارب)
پاسبان شب. عسس. شبگرد. (منتهی الارب) ، خانه کمان که مابین گوشه و ابهر است و یا نزدیک عظم ذراع از کبد قوس. (تاج العروس) (منتهی الارب) ، گاو نر که نزدیک طرف خرمن باشد، سنگ از کوه بیرون جسته، خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب) ، طوف کننده. (آنندراج) ، خیال که در خواب کنند، وسوسه، خشم. (آنندراج) (منتهی الارب)
فزونی. مزیّت. فضل، توانائی. قدرت. دستگاه، توانگری. غنا، فراخی. سعه، فائده. سود. نفع. و این معنی جز در مورد نفی، در موارد دیگر استعمال نشود. یقال: لاطائل فی هذا الامر، ماهو بطائل، یعنی بی خیر و سخت فرومایه و ناکس است، لم یحل منه بطائل، حاصل نشد از آن فائده ای، ضربته بسیف غیر طائل، ای غیر ماض و لا قاطع. (منتهی الارب). - لاطائل، بیهوده
فزونی. مزیّت. فضل، توانائی. قدرت. دستگاه، توانگری. غنا، فراخی. سعه، فائده. سود. نفع. و این معنی جز در مورد نفی، در موارد دیگر استعمال نشود. یقال: لاطائل فی هذا الامر، ماهو بطائل، یعنی بی خیر و سخت فرومایه و ناکس است، لم یحل منه بطائل، حاصل نشد از آن فائده ای، ضربته ُ بسیف غیر طائل، ای غیر ماض و لا قاطع. (منتهی الارب). - لاطائل، بیهوده
منسوب به طی که پدر بطنی است، (منتهی الارب)، و از جمله حاتم از اسخیاء معروف عرب که از قبیلۀ طی بوده است: آنی تو که گر زنده شودحاتم طائی علم و کرم و جود کند از تو تعلم، سوزنی، نماند حاتم طائی و لیک تا به ابد بماند نام بلندش به نیکوئی مشهور، سعدی، رجوع به حاتم شود، و ابوتمّام حبیب بن اوس طائی است، رجوع به ابوتمّام شود
منسوب به طی که پدر بطنی است، (منتهی الارب)، و از جمله حاتم از اسخیاء معروف عرب که از قبیلۀ طی بوده است: آنی تو که گر زنده شودحاتم طائی علم و کرم و جود کند از تو تعلم، سوزنی، نماند حاتم طائی و لیک تا به ابد بماند نام بلندش به نیکوئی مشهور، سعدی، رجوع به حاتم شود، و ابوتمّام حبیب بن اوس طائی است، رجوع به ابوتمّام شود
نام معدن ذغال سنگ است که در دهستان دامنکو بخش حومه شهرستان دامغان واقع گردیده است، این معدن در 12هزارگزی شمال طاق و 24هزارگزی شمال خاوری دامغان واقع شده و فعلاً استخراج میشود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام معدن ذغال سنگ است که در دهستان دامنکو بخش حومه شهرستان دامغان واقع گردیده است، این معدن در 12هزارگزی شمال طاق و 24هزارگزی شمال خاوری دامغان واقع شده و فعلاً استخراج میشود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
چینیان این نام را به ایزد تعالی اطلاق نمایند و مراد آنان عقل کل و قانون اعظم است و شخصی تاموچه نام شش قرن قبل از میلاد مسیح دینی ایجاد نموده که طبق آن فقط پرستش به آفریدگار باید کرد، چینی ها به پیروان این آئین تائوچو گویند کتاب مقدّس این دین تائوته کینگ نامیده میشود که معتقدات اینان را در بر دارد و مردی فرانسوی موسوم به استانیسلاس جولیان از اهالی روسیه آنرا بفرانسه ترجمه کرده است. (قاموس الاعلام ترکی)
چینیان این نام را به ایزد تعالی اطلاق نمایند و مراد آنان عقل کل و قانون اعظم است و شخصی تاموچه نام شش قرن قبل از میلاد مسیح دینی ایجاد نموده که طبق آن فقط پرستش به آفریدگار باید کرد، چینی ها به پیروان این آئین تائوچو گویند کتاب مقدّس این دین تائوته کینگ نامیده میشود که معتقدات اینان را در بر دارد و مردی فرانسوی موسوم به استانیسلاس جولیان از اهالی روسیه آنرا بفرانسه ترجمه کرده است. (قاموس الاعلام ترکی)