پرنده. (منتهی الارب) : روزگار عنود، و دهر کنود... طائر روح او را (امیر ابونصر را) بسنگ حادثۀ حرض، از آشیانۀ تن آواره ساخت. (ترجمه تعزیت نامۀ عتبی در پایان ترجمه تاریخ یمینی ص 449). گر بپر گوئیش گوید اشترم ور بگوئی بار گوید طائرم. مولوی. طائر دولت اگر بازگذاری بکند یار بازآید و با وصل قراری بکند. حافظ. طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم. حافظ. ، کردار. کار. عمل. ج، طیر. جج، طیور و اطیار. قوله تعالی: الزمنا طائره فی عنقه (قرآن 13/17) ، ای عمله. (منتهی الارب)، دماغ. (منتهی الارب)، آنچه بدان فال گیرند نیک باشد یا بد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). قوله تعالی: قالوا طائرکم معکم. (قرآن 19/36). گفتند فال بد و شوم شما با شماست. (تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ یس). طائرکم عندکم، ای فالکم (قرآن، تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ نمل)، عمل مرد که مقلد آن است، بهره، روزی، خشم. (منتهی الارب)، و فی الحدیث کأن ّ علی رؤسهم الطیر، ای ساکنون هیبه. و اصله ان ّ الغراب یقع علی رأس البعیر، فیلقط منه القراد، فلایتحرک منه البعیر، لئلا ینفر عنه الغراب. (منتهی الارب)، حظّ. بخت. (دهار). - ساکن الطائر، باتمکین. (منتهی الارب). - طائران فلک، فرشتگان. طائران قدس: گرت باید که طایران فلک زیر پرّت بپرورند بناز هرچه جز لااله الاّاﷲ همه در قعر بحر لا انداز. سنائی. - طائر سدره، طائر سدره نشین، کنایه از جبرئیل است. (برهان). - طائر قدس، طائر عرش. جبرئیل. (آنندراج). - طائر قدسی، کنایه از فرشته و ملک باشد. (برهان). - طائر قیاس، کنایه از قوه دراکه: منقار بند کرده ز سستی هزار جای تا اولین دریچۀ او طایر قیاس. عرفی (آنندراج). - طائر قبله نما، مرغ قبله نما. رجوع به مرغ قبله نما شود. (آنندراج). - طائر میمون، بخت نیک. اقبال. بخت: دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین طائر میمونش باشد هرزمانی خواستار. منوچهری. طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود طائرمیمون فراز تخت تو طائر شود. منوچهری. دیدن او بامداد خلق جهان را به بود از صد هزار طائر میمون. فرخی