- طائل
- فزونی، توانائی، قدرت، دستگاه
معنی طائل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث طائل: و دشمنی کینه طایل جمع طوایل (طوائل)
خواری، رسوائی
دریوزه گر
بر طرف شونده
پرسنده، سئوال کننده، پرسان
جولان زننده
بچه شتر ماده تازه متولد شده، نعت فاعلی از حول و حیل، رنگ برگشته
نگهدارنده، خودخواه مرد، ترفند کار
دارای ذیل، درازدامن، درازدنبال
وسیع، گسترده، کنایه از زیاد، فایده، سود
مانع و حجاب میان دو چیز، هرچه میان دو چیز واقع شود
سؤال کننده، پرسش کننده، خواهنده، کسی که طلب احسان کند، کنایه از آنکه با گدایی چیزی از مردم بخواهد، برای مثال چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)
سائل به کف: کنایه از کسی که از روی گدایی دست پیش مردم دراز کند، آنکه پیشه اش گدایی است
سائل به کف: کنایه از کسی که از روی گدایی دست پیش مردم دراز کند، آنکه پیشه اش گدایی است
منسوب به طی از مردم افراد قبیله طی: حاتم طائی
پر گر (طوق)، سنگ
پیرا گرد، پندار شبانه طواف کننده، شبگرد عسس
فرمانبردار، خواهان
گول سبک: مرد
پرنده، مرغ
برنده قاطع، فزونی مزیت، توانایی قدرت، توانگری، فراخی وسعت، فایده سود نفع
تاول آبله ای می باشد که بسبب سوختن یا کار کردن بر اعضا و دست و پا بهم رسد، بر آمدگی پوست از سوختگی آبله
زشتگوی پلید زبان مرد
تیر راست
سپر زرنگ زرنگ نام درختی است کوهی و آن بسیار سخت است و از آن تیر و نیزه و سپر و زین سازند
نیازمند
رگ ران
سخنگو
شب نیک
گراینده بچیزی میل کننده راغب شایق: خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی. (وحشی. چا. امیر کبیر 269)، خمیده برگردیده، نزدیک به متمایل به: کتی قهوه یی وشلواری زرد رنگ مایل بسبز پوشیده بود
یابنده، رسیده، دریافته، موفق شدن
ترساننده، ترس آور
نیازمند، درویش
گویندۀ سخن، سخنگو
دراز