آفتاب، روشنی آفتاب، (منتهی الارب)، زمین هموار، هرچه بر آن آفتاب رسیده باشد، بقول عامه از اتباع ریح است، و گویند: جاء فلان بالضیح و الریح، یعنی آورد تمامی آن که بر وی آفتاب می تابد و باد می وزد، (منتهی الارب)
آفتاب، روشنی آفتاب، (منتهی الارب)، زمین هموار، هرچه بر آن آفتاب رسیده باشد، بقول عامه از اتباع ریح است، و گویند: جاء فلان بالضیح و الریح، یعنی آورد تمامی آن که بر وی آفتاب می تابد و باد می وزد، (منتهی الارب)
پوست، پوست ترک خورده، راندن دور کردن، بیهوده گرداندن (بیهوده در پارسی برابر است با باطل تازی) : گواهی کسی را بی ارج گرداندن از ارزش انداختن، لگد زدن: ستور، گور کندن، سنگ ساختن: گور را، دوری و دلتنگی تباهکار، آهنگ دور و دراز، شکافته شدن تباه شدن
پوست، پوست ترک خورده، راندن دور کردن، بیهوده گرداندن (بیهوده در پارسی برابر است با باطل تازی) : گواهی کسی را بی ارج گرداندن از ارزش انداختن، لگد زدن: ستور، گور کندن، سنگ ساختن: گور را، دوری و دلتنگی تباهکار، آهنگ دور و دراز، شکافته شدن تباه شدن