جدول جو
جدول جو

معنی ضیح - جستجوی لغت در جدول جو

ضیح
آفتاب، روشنی آفتاب، (منتهی الارب)، زمین هموار، هرچه بر آن آفتاب رسیده باشد، بقول عامه از اتباع ریح است، و گویند: جاء فلان بالضیح و الریح، یعنی آورد تمامی آن که بر وی آفتاب می تابد و باد می وزد، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضیح
(ضَ)
شهد. (منتهی الارب) ، مقل پخته، که بهندی کوکل گویند. (منتهی الارب). مقل پختج. (فهرست مخزن الادویه) ، شیر تنک آب آمیخته. (منتهی الارب). شیر به آب آمیخته. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
ضیح
(حَ قَ لَ)
به آب آمیختن شیر را، خراب و خالی گردیدن شهرها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضیا
تصویر ضیا
(پسرانه)
نور، روشنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قیح
تصویر قیح
زرداب، چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فضیح
تصویر فضیح
رسوا، آنکه کار زشتش فاش شود و نزد مردم شرمنده و بی آبرو شود، بی آبرو، بدنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریح
تصویر ریح
باد، هوای متحرک، حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر اختلاف درجۀ حرارت و به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرۀ زمین به وجود می آید
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ضَیْ یَ)
از ایام عرب جاهلی، روزی است که در آن قیسیان بر یمانیان غلبه کردند. (از مجمعالامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خوی. (آنندراج) (منتهی الارب). عرق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، حوض. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حوض یا حوضچه. نضح. (از متن اللغه). رجوع به نضح شود. ج، نضح
لغت نامه دهخدا
(وَ)
واضح و روشن و آشکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سفال خرماشکسته و ریزه شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خوی. (منتهی الارب). عرق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنک گردیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقیق شدن شیر آب آمیخته. (منتهی الارب) ، نوشیدن شیر آب آمیخته را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضبح
تصویر ضبح
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیا
تصویر ضیا
نور روشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیاح
تصویر ضیاح
شیر تنک شیر آبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیع
تصویر ضیع
هلاک شدن، تلف گردیدن، بی تیمار و هیچکاره گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیف
تصویر ضیف
میهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیح
تصویر فیح
پر گیاهی، فراخسالی، ارزانی ارزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
تنگی، آنچه باعث تنگی سینه باشد تنگ، ضد وسیع، تنگدستی، درویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیم
تصویر ضیم
ظلم و ستم، بیدادگری، جور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پلشت خونریم، ریم چرک، زرداب زرد آب، ریم (چرک) بی آمیزش، خون ریم چرک پلشت
فرهنگ لغت هوشیار
پس آفتاب بر آمدن چاشتگاه یا صلات (صلوه) ضحی. نماز چاشت، آفتاب خورشید. چاشتگاه، بی رمگان: زنی که پیرامون زهارش موی نروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیح
تصویر تیح
پنبه ریز کرده
فرهنگ لغت هوشیار
پوست، پوست ترک خورده، راندن دور کردن، بیهوده گرداندن (بیهوده در پارسی برابر است با باطل تازی) : گواهی کسی را بی ارج گرداندن از ارزش انداختن، لگد زدن: ستور، گور کندن، سنگ ساختن: گور را، دوری و دلتنگی تباهکار، آهنگ دور و دراز، شکافته شدن تباه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریح
تصویر ضریح
گور، قبر، بی لحد، مغاکی که در میان گور سازند برای مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیح
تصویر شیح
درمنه از گیاهان، چادر یمنی، کوشنده کوشا: مرد، پرهیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیح
تصویر سیح
پخشاب آب پخشیده بر زمین، وستر راهراه (عبای مخطط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیح
تصویر زیح
دور رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریح
تصویر ریح
باد، نسیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیح
تصویر ذیح
گرگ، دلیر، اسپ نژاده، بزرگسالی، خوشه، کفتار نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیح
تصویر نضیح
خوشبویه بویان، تالاب، خوی (عرق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضیح
تصویر فضیح
رسوا، ولگسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیح
تصویر کیح
درشتی ستبری ستبردرشت
فرهنگ لغت هوشیار
شرم آور، فضاحت بار، ننگین
فرهنگ واژه مترادف متضاد