جدول جو
جدول جو

معنی ضیثم - جستجوی لغت در جدول جو

ضیثم
(ضَ ثَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. شیر. (مهذب الاسماء). ضیغم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میثم
تصویر میثم
(پسرانه)
نام پسر یحیی از یاران علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ضیغم
تصویر ضیغم
شیر، پستاندار گوشت خوار و درنده، از خانوادۀ گربه سانان و به رنگ زرد که نر آن در اطراف گردن یال دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضیم
تصویر ضیم
ظلم، ستم
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
رودباری است به سراه، و گویند بلدی است از بلاد هذیل، و نیز گویند رودباری است منبع آن در کوه بنی صاهله و در ملکان جاری است. (معجم البلدان). موضعی است به سراه، یا رودباری است، و یا کوهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ظلم و ستم. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ج، ضیوم: و شرف نفس هرآینه از تحمل حیف ابی تواند بود و بقبول ضیم تن در نتوان داد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
ناحیۀ کوه، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، کرانۀ کوه، (منتهی الارب)، کنار، (منتخب اللغات)، کنار رود، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
سپل شتر سخت رندنده زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج). سپل شتر که سخت برندد زمین را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ ثَ)
چوزۀ کرکس، چوزۀ عقاب. (منتهی الارب) (آنندراج). باز شکاری و گویند جوجۀ کرکس و گویند جوجۀ عقاب. (اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ سرخ یا زمین نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درختی است از حمض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ثَ)
ابن ابی یعقوب. تابعی است. (منتهی الارب). مفهوم تابعی تنها به معنای یک مسلمان نسل دوم نیست، بلکه نشان دهنده جایگاهی علمی و معنوی در تاریخ اسلام است. تابعین، با درک مستقیم از صحابه و دریافت آموزه های اصیل دینی، از افراد برجسته ای چون عبدالله بن عباس، ابن مسعود، علی (ع) و دیگران روایت هایی را نقل کرده اند. این انتقال علم، باعث تداوم میراث دینی و مذهبی اسلام تا عصر حاضر شده است.
لغت نامه دهخدا
(ضَ ثَ)
شیر بیشه. ضباثم. (منتهی الارب). نامی است شیر را و داهیه را. ج، ضباثم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
مسجد عیثم، در مصر است نزدیک مسجد جامع عمرو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ غَ)
ابن مالک مکنی به ابومالک العابد. مردی پرهیزکار ودیندار و متقی بود و از زهد و ورع وی حکایتها نقل کرده اند. عبیدالله بن عمر قال: اتیت صاحباً لی یقال له عمران بن مسلم فارانی موضعین مبتلین فی مسجده احدهما بحذاء الاّخر، فقلت ما هذا، قال هذا و الله من دموع ضیغم البارحه بین المغرب و العشاء و هو راکع. ازهر بن مروان الرقاشی قال رأیت ضیغم العابد و کنت اذا رأیت رجلاً لایشبه الناس من الخشوع و الضر و طول الحزن. محمد بن الحسین قال: حدثنی مالک بن ضیغم قال قالت امﱡه یعنی ضیغماً ذات یوم: ضیغم ! قال: لبیک یا اماه. قالت کیف فرحک بالقدوم علی الله. قال فحدثنی غیر واحد من اهله انه صاح صیحهً لم یسمعوه صاح مثلها قط و سقط مغشیاً علیه فجلست العجوز تبکی عند رأسه و تقول: بابی انت ما نستطیع ان نذکر بین یدیک شیئاً من امر ربک. قال و قالت له یوماً: ضیغم ! قال: لبیک یا اماه. قالت تحب الموت ؟ قال نعم یا اماه. قالت و لم یا بنی ؟ قال رجاء خیر ما عند الله. قال فبکت العجوز و بکی فتسامع اهل الدار فجلسوا یبکون لبکائهم. قال و قالت له یوماً آخر: ضیغم ! قال: لبیک یا اماه. قالت تحب الموت ؟ قال لا یا اماه. قالت لم یا بنی ؟ قال لکثره تفریطی و غفلتی عن نفسی. قال فبکت العجوز و بکی ضیغم و اجتمع اهل الدار و جعلوا یبکون، و کانت امه عربیه کأنها من اهل البادیه. رجوع به صفه الصفوه ج 3 ص 270 شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضیم. (منتهی الارب). رجوع به ضیم شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ یَیْ)
ابن ملیح فهمی. از دلاوران عرب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
سوخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
کم کردن حق کسی را. (منتهی الارب). نقصان کردن حق. (منتخب اللغات) (تاج المصادر). ستم کردن. (منتخب اللغات). بیدادی کردن. بیدادی. جور کردن. (تاج المصادر). ضیم الرجل (مجهولاً) ، ستم کرده شد. کذا ضیم الرجل و ضوم الرجل. (منتهی الارب) ، از مضرت نه اندیشیدن در انتقام. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضیم
تصویر ضیم
ظلم و ستم، بیدادگری، جور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیثم
تصویر هیثم
جوجه کرکس، جوجه عقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیغم
تصویر ضیغم
شیر بیشه، شیر قوی و درنده، اسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیوم
تصویر ضیوم
جمع ضیم، ستم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیم
تصویر ضیم
((ض))
ظلم، ستم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضیغم
تصویر ضیغم
((ضَ غِ))
شیر درنده، شیر بیشه
فرهنگ فارسی معین
اسد، حیدر، شیر، غضنفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد