جدول جو
جدول جو

معنی ضکضاکه - جستجوی لغت در جدول جو

ضکضاکه
(ضَ کَ)
تأنیث ضکضاک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَکْ کا کَ)
سختی از سختیهای زمانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بزرگ شکم. (ناظم الاطباء) ، رجل اکبد، مرد ستبرمیان گران رفتار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگ میان. (مهذب الاسماء). مرد که میان وی بزرگ باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، رنجور. (مهذب الاسماء) (المصادر زوزنی) ، نام مرغی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَکْ کا کَ)
کنیزک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
مغز استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خرجت مکاکته، یعنی بیرون آمد مغز آن استخوان. (از اقرب الموارد) ، مکیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
نابینا شدن، درویش شدن، بدحال شدن، گول گردیدن، بر جای ماندن، درشت و سخت شدن پی و رگ حلق. (منتهی الارب). سخت اندام شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(ضَحْ حا کَ)
نام آبی است ازآن بنی سبیع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
ناحیه ای از زمین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَث ثی)
سست رای و بی غیرت گردیدن: رک رکاکهً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناقص عقل و سست رای گشتن. (از اقرب الموارد). سست شدن سخن و رای. (المصادر زوزنی) ، سست و تنک شدن چیز، رک الشی ٔ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کم شدن، کم شدن دانش و خرد مرد. (از اقرب الموارد). رجوع به رک ّ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
رکاکه. (منتهی الارب) (آنندراج). زن ناکس و سست رای و بی غیرت. (ناظم الاطباء). رجوع به رکاکه در معنی اسمی شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ کَ)
گروه از هر چیزی. ضویکه. (منتهی الارب). گویند: رأیت ضواکه و ضویکه، ای جماعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
شورو بانگ و فریاد. (منتهی الارب). هیاهو. چنگ و چلپ
لغت نامه دهخدا
(ضُ ضِ)
کوتاه بالای پرگوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَثْیْ)
ضنک. ضنوکه. تنگ شدن. (منتهی الارب). تنگ عیش شدن. (تاج المصادر) ، سست رای و ضعیف عقل و سست بدن و سست جان گردیدن، ضنک (مجهولاً) ، بزکام گرفتار گشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَکْ کا کَ)
وسوسه. خارخار. ج، حکاکات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نیک برفتن. (زوزنی). نوعی از رفتار بسرعت یا نوعی از رفتار بطور عام، و آن را سکسک هم گویند، فشاردن چیزی را و تنگ گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ)
سوده. (منتهی الارب). سونش. آنچه از سائیدن دوچیز بیکدیگر جدا شود. ریزۀ هر چیز. آنچه بیفتد از سودن چیزی، سرمۀ رمد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
امراءه مکماکه، زن کوتاه گرداندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَکْ وا کَ)
زن کلان سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَکْ کَ)
زن بزرگ سرین و بزرگ ران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن بزرگ سرین و ران. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ)
زن بزرگ سرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
پست بالا. مرد کوتاه. فربه پرگوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کَ)
نام عشیره ای است از کرد که در کرکوک سکونت دارند. (از تاریخ کرد و پیوستگی نژادی او ص 124)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کراکه
تصویر کراکه
لایروب دستگاه لایروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضناکه
تصویر ضناکه
تنگ شدن، سست خرد شدن، سست اندام شدن، چاییدن سرما خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکاکه
تصویر سکاکه
پستی فرومایگی با آرش های سکاک خود رای خود سر مرد، گوش کوچولو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاکه
تصویر حکاکه
سونش آن چه بیفتد از سودن چیزی کف دریا از آبزیان کف دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاکه
تصویر رکاکه
سستی، بی آبرویی، ناکس، سست رای، بی رگ بدرگ
فرهنگ لغت هوشیار
از اصوات تحقیر، تصغیر و تمسخر، صدای بیهوده، نق زدن کودک
فرهنگ گویش مازندرانی