جدول جو
جدول جو

معنی ضوی - جستجوی لغت در جدول جو

ضوی
(حَ جا)
لاغر گردیدن. (منتهی الارب). نزار شدن. (زوزنی) ، فراهم آمدن، جای گرفتن. (منتهی الارب). مأوی گرفتن. (زوزنی). پناه بردن بکسی، درآمدن در شب، پرسیدن خبر چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضوی
(ضَ وا)
باریکی استخوان و خردی جسم در خلقت. لاغری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توی
تصویر توی
تو، درون، اندرون، لا، تا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوی
تصویر سوی
سو، طرف، جانب، کنار، نزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رضوی
تصویر رضوی
مربوط به امام رضا مثلاً آستان رضوی، از نسل امام رضا مثلاً سادات رضوی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوی
تصویر طوی
جشن، شادی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، عرس، پیوگانی، زلّه، طو، بیوگانی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ ضَ وی ی / وی)
منسوب به رضوی ̍ که کوهیست به مدینه. (منتهی الارب) ، منسوب به رضی ّ، مانند صفی و صفوی. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5) ، در عرف فارسی زبانان منسوب به رضا را گویند اگرچه صحیح آن به کسر ’ر’ است. (از یادداشت مؤلف). در نسبت به رضا نیز مانند ربوی به کسر ’ر’ است ولی اغلب به فتح تلفظ کنند. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5) ، منسوب به حضرت رضا امام هشتم شیعیان. (یادداشت مؤلف). منسوب است به رضا که لقب حضرت علی بن موسی است. (از انساب سمعانی).
- آستان (آستانۀ) رضوی، آستان قدس رضوی، مراد از بارگاه و حرم و املاک حضرت رضا علیه السلام. (یادداشت مؤلف).
- سید رضوی، سیدی که از اولاد امام رضا باشد. (یادداشت مؤلف).
- مشهدی رضوی، مردم شهر مشهد. (یادداشت مؤلف).
، یکی از گوشه های شور. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(ضُ وَ حِ)
کوهی در پایین فرش. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضُ وَ طَ)
خمیر سست. (منتهی الارب). خمیر نرم پرآب. (فهرست مخزن الادویه). آرد سرشتۀ سست. (مهذب الاسماء) ، گل و لای تک حوض. (منتهی الارب). گل و خلاش که بن حوض بود. (مهذب الاسماء) ، روغن با پیه گداخته که در خیک خرد کرده باشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کَ)
گروه از هر چیزی. ضواکه. گویند: رأیت ضواکه و ضویکه، ای جماعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
میرزا محمدباقر بن ابراهیم یا محمدابراهیم بن محمدباقر بن محمدعلی حسینی رضوی قمی الاصل همدانی المسکن و الولاده. از بزرگان اوایل قرن سیزدهم هجری بود و شعر نیکو می گفت و رساله ای در معاد جسمانی و شرح اصول کافی از تألیفات اوست. وی در 18 صفر 1218 هجری قمری در همدان درگذشت و جنازه اش را در قم به خاک سپردند. ظاهراً برادرزادۀ سید صدر قمی شارح وافیه است. (از ریحانه الادب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ وی ی)
منسوب به عضاهه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عضاهی ّ. رجوع به عضاه و عضاهه شود، آنکه عضاه چرد. (از اقرب الموارد). عضهی. رجوع به عضهی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ وی ی)
منسوب به عضو. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عضو شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ وی ی)
منسوب به غضاه، بعیر غضوی، منسوب است به وی. (منتهی الارب). منسوب به غضا، ابل غضویه، شتری که درخت غضا را بچرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَضْ وا)
نام کوهیست به مدینه. (منتهی الارب). کوهی است و نسبت بدان رضوی ّ است. (از اقرب الموارد). نام کوهی است به هفت فرسنگی مدینه نزدیک شهر ینبوع میان مدینه و ینبوع، کیسانیه معتقدند که محمد بن حنفیه (پسر حضرت علی بن ابی طالب) در آن کوه زنده است و ظهور خواهد کرد. ابن جریر در تاریخ کبیر خود در سال 144 هجری قمری گوید: رضوی جبل جهینه باشد و آن از عمل ینبع (ینبوع) است و بین آن دو یک روز راه باشد و رضوی هفت مرحله از مدینه دور باشد در طرف راست مدینه و طرف چپ بیابان برای آن کس که بخواهد به مکه برود، و از رضوی سنگ مسن به دیگر شهرها برند و این را ابن حوقل در کتاب مسالک و ممالک آورده است. (یادداشت مؤلف). کوهی است بین مکه و مدینه نزدیکی ینبع در مسافت یکروزه راه و از اینجا تا دریا دو شب راه است و وادی الصفراء در مشرق آن واقع شده در مسافت یکروزه راه، در این مکان آب فراوان است و درختان بسیاری در شعاب آن دیده می شود. به اعتقاد کیسانیه محمد بن حنفیه زنده است و دراینجا اقامت گزیده است و روزیش می رسد. سنگ فسان در این کوه یافت شود از اینجا به بدر و از آنجا به شهرهای دیگر حمل می کنند. (از معجم البلدان) :
خرد چو دید در اجرای چار ارکانش
حقیر یافت به نسبت هزار رضوی را.
رفیع الدین لنبانی.
رضادهم به حوادث که بی مشقت و رنج
ز جای بر نتوان داشت قدس و رضوی را.
ظهیر فاریابی.
در تو درگه افلاک را ز کار انداخت
چو کعبه و حرمش قدس را و رضوی را.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثوی
تصویر ثوی
هم آوای غنی مهمانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
خوشنودی یکی از گوشه های شور، وابسته به رضا ع منسوب به رضی. توضیح: معمولااین کلمه را در نسبت به رضا بکار برند ولی صحیح آن (بکسر راء) است، یکی از گوشه های شور. مرد خشنود جمع ارضیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضوی
تصویر عضوی
هندامیک اندامی، نهادی (آلی) منسوب به عضو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوی
تصویر شوی
شوینده، بشورنده، شستن، شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوی
تصویر سوی
راست و درست، میانه چیزی، وسط برابر، عدل، هموار، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توی
تصویر توی
اندرون، لا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوی
تصویر خوی
خصلت، طبیعت، عادت، خلق، روش، طرز، رسم، سرشت، اصل، فطرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوی
تصویر حوی
آمیزش با سیاهی سیاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
رود کوچک، مجرائی که آبرا از آن جهت مشروب کردن زمین عبور دهند حادثه جوی، جنگجوی حادثه جوی، جنگجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی
تصویر ذوی
پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوی
تصویر زوی
دور کردن چیزی را، پوشیدن راز از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی که سفیدرنگ که برای ساختن انواع ظروف و برخی چیزهای دیگر بکار میرود چهره، رخ، رخسار، صورت، طلعت، گونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوی
تصویر دوی
دو بودن، دو تا بودن بد باطن، احمق صدای رعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوی
تصویر بوی
عطریات، چیزهای معطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوی
تصویر آوی
ماوی گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضوی
تصویر رضوی
((رَ یا رِ ضَ))
منسوب به امام رضا (ع)، یکی از گوشه های شور (موسیقی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوی
تصویر سوی
طرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روی
تصویر روی
جهت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوی
تصویر قوی
نیرومند، زورمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوی
تصویر خوی
عرق
فرهنگ واژه فارسی سره