کم کردن و نقصان کردن در حق کسی. (منتهی الارب) ، جور کردن در حکم. (منتخب اللغات). جور و ستم کردن بر کسی در حکم. (منتهی الارب) ، خائیدن خرما را. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). خائیدن. (تاج المصادر)
کم کردن و نقصان کردن در حق کسی. (منتهی الارب) ، جور کردن در حکم. (منتخب اللغات). جور و ستم کردن بر کسی در حکم. (منتهی الارب) ، خائیدن خرما را. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). خائیدن. (تاج المصادر)
برآمدگی در چیزی، در پزشکی برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم به سبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا می شود، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
برآمدگی در چیزی، در پزشکی برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم به سبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا می شود، خَمیدِه، مُنحَنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، مُحَدَّب، گَنگ قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
بادام، میوه ای کوچک، کشیده و تقریباً بیضی شکل با دو نوع تلخ و شیرین که روغن آن مصرف دارویی دارد، گیاه درختی این میوه با برگ های باریک و گل های صورتی، چشم معشوق
خواهنده، پسوند متصل به واژه به معنای جوینده مثلاً کینه توز پوست سفت و نازک درخت ارژن که به کمان و زین اسب می پیچیده اند، توژ برای مثال در کمان سپید توز نهاد / بر سیاه اژدها کمین بگشاد (نظامی۴ - ۵۷۴)
خواهنده، پسوند متصل به واژه به معنای جوینده مثلاً کینه توز پوست سفت و نازک درخت ارژن که به کمان و زین اسب می پیچیده اند، توژ برای مِثال در کمان سپید توز نهاد / بر سیاه اژدها کمین بگشاد (نظامی۴ - ۵۷۴)
پسوند متصل به واژه به معنای دوزنده مثلاً پالان دوز، پوستین دوز، پینه دوز، کفش دوز، لحاف دوز نوعی بازی دونفره که هر بازیکن با سه یا دوازده مهره بازی می کند دوز و کلک: کنایه از خدعه و نیرنگ
پسوند متصل به واژه به معنای دوزنده مثلاً پالان دوز، پوستین دوز، پینه دوز، کفش دوز، لحاف دوز نوعی بازی دونفره که هر بازیکن با سه یا دوازده مهره بازی می کند دوز و کَلَک: کنایه از خدعه و نیرنگ
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، جعل، قرنبا
سِرگین گَردان، حشره ای سیاه و پِردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سِرگین غَلتان، سِرگین گَردانَک، خَروَک، خَبَزدو، خَبَزدوک، خَزدوک، کَوَزدوک، چَلاک، چَلانَک، کَستَل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگَردانَک، بالش مار، جُعَل، قُرُنبا
گردو، میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گردکان، گوز، گوزبن جوز بوا: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید جوز بویا: در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید، جوز بویه، جوز بو جوز بویه: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید جوز بو: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید جوز هندی: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید
گِردو، میوه ای گِرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سختِ چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گِردِکان، گَوز، گَوزبُن جوز بوا: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید جوز بویا: در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید، جوز بویه، جوز بو جوز بویه: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید جوز بو: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید جوز هندی: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید
گردو، میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گوزبن، جوز، گردکان گوز بر گنبد افشاندن: کنایه از کار عبث و بیهوده کردن، برای مثال یکی نام جوی و دگر شادروز / مرا بخت برگنبد افشاند گوز (فردوسی - ۲/۴۲۲ حاشیه) گوز بویا: در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید گوز پوده شکستن: گردوی بی مغز شکستن، کنایه از کار بیهوده کردن
گِردو، میوه ای گِرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سختِ چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گَوزبُن، جُوز، گِردِکان گوز بر گنبد افشاندن: کنایه از کار عبث و بیهوده کردن، برای مِثال یکی نام جوی و دگر شادروز / مرا بخت برگنبد افشاند گوز (فردوسی - ۲/۴۲۲ حاشیه) گوز بویا: در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید گوز پوده شکستن: گردوی بی مغز شکستن، کنایه از کار بیهوده کردن
مقابل شب، زمان میان طلوع تا غروب آفتاب که هوا روشن است، وقت، زمان، هر ۲۴ ساعت، شبانه روز، سالگرد امری خاص مثلاً روز زن، زمان حاضر، عصر کنونی مثلاً مسائل روز، کنایه از حالت، وضع، کنایه از عمر، مدت حیات روز امید و بیم: کنایه از روز رستاخیز، قیامت، روز بازخواست روز بازپرس: روز پرسش، روز بازخواست، روز قیامت روز بازخواست: کنایه از روز رستاخیز، روز قیامت، برای مثال ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸) روز پسین: کنایه از روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز رستاخیز روز جزا: کنایه از روز پاداش، روز مکافات، روز قیامت روز درنگ: کنایه از روز توقف، روز قیامت روز رستاخیز: روز ستخیز، روز قیامت روز سیاه: کنایه از روز ماتم، روز غم و غصه، روز سختی و محنت روز سیه: کنایه از روز ماتم، روز غم و غصه، روز سختی و محنت، روز سیاه روز شمار: کنایه از روز حساب، روز بازخواست، روز قیامت روز قیامت: روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز رستاخیز روز مباهله: روز ۲۴ رجب سال دهم هجرت که حضرت رسول (ص) با امیرالمؤمنین علی (ع) و حضرت فاطمه (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) از مدینه خارج شدند تا با بزرگان نصارای نجران مباهله کنند لیکن آنان از ترس نپذیرفتند و با پیغمبر صلح کردند روز وانفسا: کنایه از روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز رستاخیز
مقابلِ شب، زمان میان طلوع تا غروب آفتاب که هوا روشن است، وقت، زمان، هر ۲۴ ساعت، شبانه روز، سالگرد امری خاص مثلاً روز زن، زمان حاضر، عصر کنونی مثلاً مسائل روز، کنایه از حالت، وضع، کنایه از عمر، مدت حیات روز امید و بیم: کنایه از روز رستاخیز، قیامت، روز بازخواست روز بازپرس: روز پرسش، روز بازخواست، روز قیامت روز بازخواست: کنایه از روز رستاخیز، روز قیامت، برای مِثال ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸) روز پسین: کنایه از روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز رستاخیز روز جزا: کنایه از روز پاداش، روز مکافات، روز قیامت روز درنگ: کنایه از روز توقف، روز قیامت روز رستاخیز: روز ستخیز، روز قیامت روز سیاه: کنایه از روز ماتم، روز غم و غصه، روز سختی و محنت روز سیه: کنایه از روز ماتم، روز غم و غصه، روز سختی و محنت، روز سیاه روز شمار: کنایه از روز حساب، روز بازخواست، روز قیامت روز قیامت: روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز رستاخیز روز مباهله: روز ۲۴ رجب سال دهم هجرت که حضرت رسول (ص) با امیرالمؤمنین علی (ع) و حضرت فاطمه (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) از مدینه خارج شدند تا با بزرگان نصارای نجران مباهله کنند لیکن آنان از ترس نپذیرفتند و با پیغمبر صلح کردند روز وانفسا: کنایه از روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز رستاخیز
باد بسیار سرد، کنایه از غم بسیار، بن مضارع سوختن، پسوند متصل به واژه به معنای سوزنده مثلاً جان سوز، جهان سوز، خانمان سوز، دلسوز، سوزش، اشتعال، آتش سوز و ساز: کنایه از صبر و بردباری در برابر ناکامی ها و مصیبت ها سوز و گداز: کنایه از بی تابی و بی قراری
باد بسیار سرد، کنایه از غم بسیار، بن مضارعِ سوختن، پسوند متصل به واژه به معنای سوزنده مثلاً جان سوز، جهان سوز، خانمان سوز، دلسوز، سوزش، اشتعال، آتش سوز و ساز: کنایه از صبر و بردباری در برابر ناکامی ها و مصیبت ها سوز و گداز: کنایه از بی تابی و بی قراری