جدول جو
جدول جو

معنی ضواکه - جستجوی لغت در جدول جو

ضواکه
(ضَ کَ)
گروه از هر چیزی. ضویکه. (منتهی الارب). گویند: رأیت ضواکه و ضویکه، ای جماعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فواکه
تصویر فواکه
جمع واژۀ فاکهه، میوه، تخمدان بارور شده و رسیدۀ گل که دانه ها را در بر می گیرد، به ویژه درصورتی که دارای گوشته باشد، بار، بر، ثمر
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
مثانه مانندی که از شرم ناقه برآیدپیش از ولادت. (منتهی الارب) ، افزونی که بر گردن برآید. (مهذب الاسماء). ورمی است که در شتر عارض شود. گویند: بالبعیر ضواه، ای سلعه. (منتهی الارب) ، شور و غوغا و بانگ و فریاد مردم
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نوک. نواک (ن / ن ) . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََوْ وا کَ)
بوی بد. (منتهی الارب) ، مؤنث هواک. (اقرب الموارد). رجوع به هواک شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
نابینا شدن، درویش شدن، بدحال شدن، گول گردیدن، بر جای ماندن، درشت و سخت شدن پی و رگ حلق. (منتهی الارب). سخت اندام شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(ضَحْ حا کَ)
نام آبی است ازآن بنی سبیع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ کِهْ)
اجناس میوه ها. جمع واژۀ فاکهه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) :
دو ساعد او چون دو درخت است مبارک
انگشت بر او شاخ و بر او جود فواکه.
منوچهری.
از فواکه و مشموم و حلاوتها تمتع یافتن. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(ضُ زَ)
ضوز. پارۀ جداافتاده از مسواک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
خواری و فروتنی کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کَ)
گروه از هر چیزی. ضواکه. گویند: رأیت ضواکه و ضویکه، ای جماعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَثْیْ)
ضنک. ضنوکه. تنگ شدن. (منتهی الارب). تنگ عیش شدن. (تاج المصادر) ، سست رای و ضعیف عقل و سست بدن و سست جان گردیدن، ضنک (مجهولاً) ، بزکام گرفتار گشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فواکه
تصویر فواکه
اجناس، میوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضناکه
تصویر ضناکه
تنگ شدن، سست خرد شدن، سست اندام شدن، چاییدن سرما خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواکه
تصویر فواکه
((فَ کِ))
جمع فاکهه، میوه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واکه
تصویر واکه
حرف آوا دار
فرهنگ واژه فارسی سره
باصدا، مصوت، واکدار
متضاد: هم خوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد