جدول جو
جدول جو

معنی ضهده - جستجوی لغت در جدول جو

ضهده
(ضُ دَ)
نیک مغلوب، و منه: هو ضهده للکل، ای من شاء لقهره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عهده
تصویر عهده
ضمان، کفالت، تاوان، ذمه، پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هده
تصویر هده
سود، فایده، برای مثال مهر جویی ز من و بی مهری / هده خواهی ز من و بیهده ای (رودکی - ۵۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهده
تصویر وهده
زمین پست، گودال
فرهنگ فارسی عمید
(شَ دَ)
اخص است از شهد که بمعنی انگبین با موم است. (منتهی الارب). یک قطعه از عسل با موم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
موضعی است میان عسقان و مکه یا آن از طائف است. (منتهی الارب). جایی است بین مکه و طائف. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ دَ)
آواز فرورفتن دیوار و مانند آن. (منتهی الارب). صوت وقع الحائط. (اقرب الموارد) : سمعت هده، صدای فروریختن دیوار یا صخره ای را شنیدم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ دَ / دِ)
حق وراست و درست باشد چنانکه بیهده ناحق و باطل و هرزه را گویند. (برهان). حق. (اسدی). هوده. قیاس کنید با بیهوده و بیهده. (حاشیۀ برهان چ معین) :
مهرجویی ز من و بی مهری
هده جویی ز من و بیهده ای.
رودکی.
، فائده. (برهان).
- بیهده، بیفایده. بی ارزش:
بر در میر تو ای بیهده بستی طمعی
از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند.
ناصرخسرو.
به رنج بیهده ای دوست گنج نتوان برد
که بخت راست فضیلت نه زور بازو را.
سعدی.
رجوع به هوده و بیهوده شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
چیره شدن بر کسی. مغلوب کردن کسی را. (منتهی الارب). مقهور گردانیدن. (زوزنی) (تاج المصادر). قهر کردن. (منتخب اللغات) ، ستم کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
مسکۀ سطبر. (منتهی الارب). زبدهالعظیمه. سرشیری که کلفت و قطور باشد. نهید. نهیده. نهد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
زمین بلند یا زمین پست هموار نرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زمین بلند یا زمین پست. (آنندراج). زمین پست و هموار و نرم. ج، مهد. (از اقرب الموارد). ج، مهده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ دَ)
جمع واژۀ مهده. (ناظم الاطباء). رجوع به مهده شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
وهد. زمین پست و هموار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زمین پست و نشیب و هموار. (غیاث اللغات از نصاب و صراح)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ دَ)
باران نخستین بهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ابتدای باران وسمی. (از اقرب الموارد) ، محلی که آفتاب بر آن نتابد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
هر بارانی که پس از باران دیگر آید، و گویند بارانی است که پس از باران دیگر بیاید بطوری که دومی به رطوبت و تری باران اول برسد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
مؤنث فهد، شرم انسان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، استخوان بلندبرآمده در پس گوش شتر، گوشت پارۀ بیرون جسته زیر سینۀ اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ لَ)
عطای اندک. گویند: اعطاه ضهله من ماله، ای عطیه نزره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ دَ)
ضئیده. آبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَهَْ وَ)
ایستادنگاه آب. (منتهی الارب). برکۀ آب. (منتخب اللغات). ج، اضهاء
لغت نامه دهخدا
تصویری از عهده
تصویر عهده
تاوان و کفالت، ضمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهده
تصویر شهده
گری از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهده
تصویر سهده
مونث سهد بی خوابی، کاراستوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هده
تصویر هده
حق راست ودرست، مقابل بیهده بیهوده: (مهرجویی (خواهی) زمن وبی مهری هده خواهی زمن وبیهده ای) (رودکی)، فایده
فرهنگ لغت هوشیار
وهده در پارسی پسته زمین نشیب زمین گود دره جای مطمئن و هموار، جمع وهد، زمین پست و هموار، جمع وهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهده
تصویر فهده
یوز: مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهده
تصویر وهده
((وَ دِ))
زمین پست و هموار، جمع وهاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هده
تصویر هده
((هُ دَ یا د))
حق، راست و درست، فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عهده
تصویر عهده
((عُ دِ))
کفالت، ضمان، ذمه، پیمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هده
تصویر هده
حق
فرهنگ واژه فارسی سره
تقبل، تعهد، کفالت، ذمه، مسولیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بده
فرهنگ گویش مازندرانی