جدول جو
جدول جو

معنی ضمرز - جستجوی لغت در جدول جو

ضمرز
(ضِ رِ)
ناقۀ کلان سال. ناقۀ کلان سال کم شیر قوی. (منتهی الارب). اشتر قوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ضمرز
(ضَ رَ)
شیربیشه، زمین سخت درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممرز
تصویر ممرز
درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغار، تغر، مرز، جلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمر
تصویر ضمر
لاغری، کم گوشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرز
تصویر مرز
مقعد، سوراخ مقعد، برای مثال جغد که با باز و با کلنگان پرد / بشکندش پر و مرز گردد لت لت (عسجدی - ۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرز
تصویر مرز
ممرز، درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغر، تغار، جلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرز
تصویر مرز
قسمتی از زمین یا عارضۀ طبیعی که قلمرو دو کشور همسایه را جدا می کند
حد، سرحد، کنایه از هر چیز مشخص کننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی مثلاً تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت
کنایه از سرزمین، باغ، کشتزار
مرز و بوم: سرزمین
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
درختی از گونه های اولس است که در جنگلهای شمال ایران روید. آن را در آستارا و منجیل و طوالش و کوهپایۀ گیلان، اولاس، یا اولس و در کلاردشت وکجور، کرزل و در اطراف رشت، فق یا فق و در شیرگاه ساری و بهشهر و میاندره، ممرز یا ممرز و مرز و در لاهیجان، شرم و در گرگان و علی آباد رامیان وحاجیلر، تغار و در کتول، کچف و در رامسر و رودسر، جلم می خوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 168)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دوسیدن شکم بپشت. چسبیدن شکم بپشت. (منتهی الارب) ، باریک میان شدن. باریک میان شدن اسب. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
کوهی است به بلاد بنی سعد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
مرد هموارشکم و باریک و لطیف اندام. (منتهی الارب). مرد هموارشکم لطیف بدن نازک اندام. (منتخب اللغات). باریک میان. (دهار) ، اسب باریک ابرو (؟). (منتهی الارب). اسبی که ابروانش باریک باشد (؟). (منتخب اللغات) ، تنگ هرچه باشد. (منتهی الارب). ضیق، نهانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ / ضُ مُ)
لاغری. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). سبکی گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
خاموش ماندن و حرفی نزدن. (منتهی الارب). خاموش شدن. (زوزنی). خاموش بودن. (تاج المصادر). سخن ناگفتن وخاموش بودن. (منتخب اللغات) ، فروبردن لقمه را، نگاه داشتن شتر دبه را در دهن و نشخوار ناکردن آن. (منتهی الارب). نشخور باززدن شتر را (؟). (تاج المصادر) ، برچفسیدن بچیزی و لازم گرفتن آن را و قیام و ثبات ورزیدن بر آن. (منتهی الارب). چسبیدن بچیزی. (منتخب اللغات) ، حریصی و آزمندی کردن بر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جای درشت، پشتۀ دشوارگذار، پشتۀپست، هر کوه جداگانه که در آن سنگ سرخ و سخت باشد و در آن خاک و گل نبود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضرز الارض، نیک همواری زمین و قلت درشتی آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ رِ / قُمْ مَ رِ)
کوچک گوش. (اقرب الموارد). خردگوش. (منتهی الارب) ، کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد). رجل قمرز، مردی خرد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
شاعری عرب، معاصر معن بن زائده. (الموشح مرزبانی ص 254)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رِ)
ناقۀ کلان سال کم شیر، فحل ٌ ضمارز، گشن دفزک توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ زَ)
زمین درشت. سنگلاخ سوخته که در شب رفته نشود، زن درشت خوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
درشت گردیدن بلد بر کسی و سخت شدن، درشت شدن و سخت گردیدن قبر بر کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ مَ / ضِ مَ)
کلان و تندار از شترو مردم، فربه از گشن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
لاغر گردیدن. سبک گوشت شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَرِ / تُمْ مَ رِ)
مرد پست بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد کوتاه قامت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضِزِ)
شتر مادۀ توانا و قوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
الحروری. از معاصرین جعفر بن یحیی. عمرو بن مسعده به وی نامه نوشت و جعفر بن یحیی بر پشت آن توقیع کرد: اذا کان الاکثار ابلغ کان الایجاز تقصیراً و اذا کان الایجاز کافیاً کان الاکثار عیّاً. (عقد الفرید ج 4 ص 241)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
ابن ربیعه. محدث است و از ابن شوذب و ریان بن مسلم و سری بن یحیی و غیرهم روایت کند. رجوع به المصاحف ص 132 و 177 و سیرۀ عمر بن عبدالعزیز شود. صاحب عیون الاخبار گوید: ضمره بن ربیعه قال: سمعت ابراهیم بن ادهم یقول: ارض بالله صاحباً و دع الناس جانباً. و نیز گوید: بلغنا عن ضمره عن ثور بن یزید قال: کتب عمر بن عبدالعزیز الی بعض عماله: اما بعد فاذا دعتک قدرتک علی الناس الی ظلمهم فاذکر قدره الله علیک و فناء ما تؤتی الیهم و بقاء ما یؤتون الیک، و السلام. (عیون الاخبار ج 2 ص 360 و ج 1 ص 79 و 216)
ابن لبید الحماسی کاهن. از مردان عرب. وی در وقعۀ یوم الصفقه یعنی یوم الکلاب الثانی حضور داشت. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 83 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرز
تصویر مرز
سرحد، دربند، حد فاصل میان دو کشور
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره غان ها که در جنگلهای شمالی ایران بفراوانی میروید و در حقیقت یکی از گونه های درخت اولس است جلم کرزل تغار تغر مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرز
تصویر مرز
شرابی که از گندم و گاورس و جو سازند، بوزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرز
تصویر مرز
((مُ))
مقعد. سوراخ مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرز
تصویر مرز
((مَ))
سرحد، کناره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرز
تصویر مرز
حد
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع خانقاه پی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه ی تمشک که آن را پوست کنند و با افزودن نمک تناول نمایند
فرهنگ گویش مازندرانی
از تیره ی فندق از گونه مختلف اولس که نام علمی آن sbetoooos carinaa
فرهنگ گویش مازندرانی