جدول جو
جدول جو

معنی ضمایم - جستجوی لغت در جدول جو

ضمایم
ضمیمه ها، ویژگی چیزهایی که آن را به چیز دیگر جمع کرده باشند، پیوست ها، جمع واژۀ ضمیمه
تصویری از ضمایم
تصویر ضمایم
فرهنگ فارسی عمید
ضمایم
(ضَ یِ)
ضمائم. جمع واژۀ ضمیمه. رجوع به ضمائم و ضمیمه شود
لغت نامه دهخدا
ضمایم
مونث ضمیم صاحب همراه، چیزی که آن را به چیز دیگر جمع کرده باشند پیوست، جمع ضمایم (ضمائم) یا ضمیمه اعور. زایده کرمی شکل که به سطح داخلی روده اعور متصل است و طول آن بین 6 تا 12 و گاهی 20 سانتیمتر است آپاندیس آویزه
فرهنگ لغت هوشیار
ضمایم
((ضَ یِ))
جمع ضمیمه
تصویری از ضمایم
تصویر ضمایم
فرهنگ فارسی معین
ضمایم
پیوست ها، متعلقات، ملحقات
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمایم
تصویر عمایم
عمامه ها، شالهایی که دور سر می بندند، دستارها، جمع واژۀ عمامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمایم
تصویر نمایم
سخن چینی ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمیم
تصویر ضمیم
صاحب، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمام
تصویر ضمام
آنچه با آن چیزی را به چیز دیگر ضمیمه کنند، آنچه دو یا چند چیز را به یکدیگر پیوند دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمایر
تصویر ضمایر
ضمیرها، باطن انسان ها، اندرون دل ها، اندیشه و راز نهفته در دل ها، جمع واژۀ ضمیر
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ)
ضم ّ. بلای سخت (قال کأنه تصحیف، و الصواب بالصاد المهمله). (منتهی الارب)
آلت فراهم آوردن چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ / ضُ)
آنچه بدان فراهم آورند چیزی را. (منتهی الارب). چیزی که بدان چیزها را بهم فراهم کنند چون رشته و جز آن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
از قرای یمن بناحیۀ جهران از اعمال صنعاء. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ)
نمائم. جمع واژۀ نمیمه. رجوع به نمیمه شود: به نمایم اضداد و مکاید حساد بدان رسید که در دست ناصرالدین شهید شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 357)
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
جمع واژۀ ذمیمه
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
قبیله ای است از قبایل عرب درمصر و منسوب به عرب حجاز است و در شهرستان ’اسیوط’ سکنی دارند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از الخطط التوفیقیه ج 17 ص 33 و تاریخ سینا تألیف نعوم شقیر ص 725 و قبائل العرب احمد لطفی سید ج 1 ص 34
لغت نامه دهخدا
(ضُ ضِ)
ضمضم. شیر خشم آلود ودلیر. شیر که آمیزد هر چیز را (؟). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ یِ)
جمع واژۀ ضمیر. رجوع به ضمیر شود، دلها: وحشت ملک و هیبت پادشاهی در ضمایر دوستان و دشمنان قرار گرفت. (کلیله و دمنه). و در معرض تسوف پیش ضمایر آید. (کلیله و دمنه). و هم از اثر شقاوت به بدنامی و اسم الحاد بر خود راضی شدند و بضمایرمسلمان بودند. (جهانگشای جوینی) ، (اصطلاح دستور زبان) مقابل اسم ظاهر. رجوع به ضمیر شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضمیمه
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
جمع واژۀ حم. رجوع به حم شود، جمع واژۀ حمامه. رجوع به حمامه شود، جمع واژۀ حمیمه. (ناظم الاطباء). رجوع به حمیمه شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
ابن اسماعیل المصری، ابواسماعیل. تابعی است. (عیون الاخبار ج 3 ص 304). اصطلاح تابعی در تاریخ اسلام به فردی گفته می شود که حلقه ارتباطی میان صحابه و مسلمانان قرون بعدی است. آنان با اخلاق، علم و زهد خود، جایگاه خاصی در جامعه اسلامی پیدا کردند و آموزه های پیامبر را با دقت از صحابه اخذ و به نسل های بعد منتقل نمودند. این مفهوم در علم رجال و حدیث نقش تعیین کننده ای دارد.
ابن ثعلبه. وافد سعد بن بکر. (امتاع الاسماع ص 495)
لغت نامه دهخدا
جمع ضمیمه، پیوست ها مونث ضمیم صاحب همراه، چیزی که آن را به چیز دیگر جمع کرده باشند پیوست، جمع ضمایم (ضمائم) یا ضمیمه اعور. زایده کرمی شکل که به سطح داخلی روده اعور متصل است و طول آن بین 6 تا 12 و گاهی 20 سانتیمتر است آپاندیس آویزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمایم
تصویر ذمایم
جمع ذمیمه نکوهیده ها: ذمایم اخلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمام
تصویر ضمام
گیره گیره کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمیم
تصویر ضمیم
همراه، گرد آورده همراه صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمایم
تصویر تمایم
جمع تمیمه
فرهنگ لغت هوشیار
باطن انسان اندرون دل، آن چه در خاطر بگذرد اندیشه، وجدان، سر پنهان راز، جمع ضمایر (ضمائر)، کلمه ای که جای اسم قرار گیرد و دلالت بر شخص یا شی کند. یا ضمیر اشاره. ضمیریست که کسی یا چیزی را با اشاره نشان دهد و آن دو صیغه دارد: این برای اشاره به نزدیک آن برای اشاره به دور: فریب دشمن مخور و غرور و مداح مخر که این دام زرق نهاده است و آن کام جمع گشاده. توضیح فرق ضمیر اشاره با اسم اشاره آنست که پس از اسم اشاره اسم آید: این خانه آن کتاب ولی ضمیر اشاره تنها استعمال شود. یا ضمیر اضافه. در حالت اضافه آید از این قرار: - م - ت - ش - مان - تان - شان مانند: دخترم دخترت دخترش دخترمان دخترتان دخترشان. یا ضمیر شخصی. ضمیری که یکی از سه شخص را برساند یا به عبارت دیگر دلالت کند بر متکلم مخاطب غایب و آن بر دو قسم است: متصل و منفصل. یا ضمیر فاعلی. از اقسام ضمیر شخصی متصل است و آن دال بر فاعل است از این قرار: - م - - د - یم - ید - ند مانند: می روم می روی می رود می رویم می روید می روند. یا ضمیر متصل. ضمیریست که تنها ذکر نشود و آن بر دو قسم است: ضمیر فاعلی ضمیر مفعولی و اضافی. یا ضمیر مشترک. ضمیریست که با یک صیغه در میان تکلم و مخاطب و غایب مشترک باشد و همیشه مفرد استعمال شود مانند: خود خویش خویشتن: من خود آمدم تو خود آمدی او خود آمد... یا ضمیر مفعولی. از اقسام ضمیرشخصی متصل است و آن دال بر مفعول است از این قرار: - م - ت - ش - مان - تان شان مانند: بردم بردت بردش بردمان بردتان بردشان. (یعنی برد مرا برد ترا) یا ضمیر منفصل. ضمیریست که تنها هم ذکر شود از این قرار: من تو او (وی آن) ما شما ایشان. توضیح حالات اسم درین ضمایر نیز جاریست مثلا فاعلی: من رفتم تو رفتی... مفعولی: مرا (من را) گفت ترا (تو را) گفت... اضافی: کتاب من کتاب تو، آنست که کسی چیزی اندیشد و بر زبان نیاورد و منجم از روی قواعد احکام نجومی آن را استخراج کند و بگوید که آن نیت حاصل می شود یا نه مقابل خبیء، قیاسی بود که کبرایش محذوف باشد و علت حذف یا غایت وضوح بود چنان که گوییم: خط اب و خط اج از یک مرکز به یک محیط شده اند پس متساوی باشند. یا آن که خواهند که کذب مخفی باشد چنان که گویند: فلان شخص به شب طوف می کند پس خائن است. چه به تصریح کبری کذبش ظاهر شود، جمع ضمایر (ضمائر)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عمامه. یا ارباب (اهل) عمایم. کسانی که عمامه بر سر گذارند، علما فقها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمایم
تصویر نمایم
جمع نمیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمایر
تصویر ضمایر
((ضَ یِ))
جمع ضمیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضمیم
تصویر ضمیم
((ضَ))
همراه، صاحب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمایم
تصویر تمایم
((تَ یِ))
جمع تمیمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذمایم
تصویر ذمایم
((ذَ یِ))
جمع ذمیمه. نکوهیده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضمائم
تصویر ضمائم
پیوست ها
فرهنگ واژه فارسی سره