جدول جو
جدول جو

معنی ضفوه - جستجوی لغت در جدول جو

ضفوه
(ضَفْ وَ)
بسیاری و تمامی. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضحوه
تصویر ضحوه
نیم چاشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفوه
تصویر تفوه
سخن گفتن، به سخن آمدن، حرف زدن، لب به سخن گشودن
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
ناقه ضفوف، ناقۀ بسیارشیر که بغیر کف دست دوشیده نشود. (منتهی الارب). شتر مادۀ بسیارشیر که نتوان دوشید الاّ بتمام کف دست. (منتخب اللغات). اشتری بسیارشیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضفر. (منتهی الارب). رجوع به ضفر شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ فَ فَ)
جمع واژۀ ضف ّ. (منتهی الارب). رجوع به ضف شود
لغت نامه دهخدا
(طَفْ وَ)
گیاه باریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَفْ وَ)
اسم مرت از غفو در حالت مصدری. یکبار به خواب شدن یا چرت زدن. (از اقرب الموارد). چرت. خواب سبک. ج، غفوات. (دزی ج 2 ص 219) ، یکبار برآمدن چیزی بر آب. (از اقرب الموارد) ، پشتۀ بلند که آب برآن نرود. زبیه. (اقرب الموارد). رجوع به غفو شود، مغاکی که در بلندی جهت شکار شیر کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِفْ وَ)
گزیدۀ هر چیزی: أکلت عفوه الطعام و الشراب، برگزیدۀ خوراک و آشامیدنی را خوردم. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، کف دیگ، و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب). ’زبد’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفوه، خرکرۀ ماده، چراگاه نیکو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُفْ وَ)
کف دیگ، و سر دیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب) ’زید’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفوه
لغت نامه دهخدا
(ضَهَْ وَ)
ایستادنگاه آب. (منتهی الارب). برکۀ آب. (منتخب اللغات). ج، اضهاء
لغت نامه دهخدا
(عَفْ وَ)
یک بار عفو و درگذشت از گناه، اسم المره است از مصدر عفو. (از اقرب الموارد). رجوع به عفو شود، مؤنث عفو. (از اقرب الموارد). رجوع به عفو شود، جمع واژۀ عفو، عفو و عفو. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عفو شود، دیت و خونبها. (منتهی الارب). دیه. (اقرب الموارد) ، کف دیگ، و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب). ’زبد’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برابر و موافق نمودن. (از منتهی الارب). تطبیق. (از اقرب الموارد) ، تمامۀ چیزی گرفتن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراخ و آسان شدن زندگانی و رسیدن به نعمت و فراخی روزی. (ناظم الاطباء). فراخ شدن زندگانی. (از اقرب الموارد). مصدر به معانی رفه. (منتهی الارب). رجوع به رفه شود، بر آب آمدن شتران هر روز که خواستند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به آب آمدن شتر هر گه که خواهد. (تاج المصادر بیهقی) ، سیراب و سیر علف شدن شتران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ وَ)
دهی است از دهستان بالاولایت، بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. در 4000 گزی شمال تربت حیدریه و 2000گزی شمال شوسۀ عمومی تربت به باخرز. جلگه. معتدل. سکنه 196 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، تریاک. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(ضَحْ وَ)
ضحو. نیم چاشت. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). چاشتگاه. (زمخشری). چاشتگاه یعنی پس آفتاب برآمدن
لغت نامه دهخدا
(ضَطَ)
سستی عقل. ج، ضفطات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْ وا)
جایگاهی است پایین مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَجْ جُ)
سخن گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به دهانۀ جایی درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فلما تفوه البقیع، یرید لما دخل فمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ بُ)
تفه تفهاً و تفوهاً و تفاهه (از باب نصر و سمع). اندک و حقیر گشتن و لاغر شدن و کهنه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تفه تفوهاً (از باب سمع). احمق گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ وَهْ)
مرد فراخ دهن و برآمده دندان و درازدندان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پنهان و پوشیده کردن. به پنهانی کاری را انجام دادن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خفی له خفوه
لغت نامه دهخدا
(خِ وَ)
بطور پنهانی و قریب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: یأکله خفوه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حفی. برهنه پای رفتن. برهنه پا شدن. (دهار). پای برهنه شدن. (زوزنی).
، سوده پای گردیدن
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
برهنه پائی. پابرهنگی، سودگی پای آدمی و سپل شتر و سم ستور. حفیه
لغت نامه دهخدا
(ثُ وَ)
سکوره. کاسۀ سفالین. ج، ثفوات
لغت نامه دهخدا
(ضَ فِ رَ)
ریگ تودۀ کلان یا ریگ که بعض آن بر بعض نشسته باشد. (منتهی الارب). ریگ برکوفته. (مهذب الاسماء). ج، ضفر، جانورکی است که شتر را رنجاند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفوه
تصویر تفوه
سخن گفتن، حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفوه
تصویر هفوه
هفوت در فارسی لغزش، شتافتن، شکوفیدن، بال زدن: مرغ، جنبیدن: مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفوه
تصویر نفوه
بد دل و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفوه
تصویر قفوه
گناه کردن بدکاری، گناه بستن چفته بستن، گرامیداشت میهمان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوه
تصویر طفوه
گیاه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحوه
تصویر ضحوه
نیم چاشت چاشتگاه پیشین پیش از نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوه
تصویر صفوه
برگزیدگی، برگزیدن، پالودن، روشن و ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوه
تصویر تفوه
((تَ فَ وُّ))
سخن گفتن، لب به سخن باز کردن
فرهنگ فارسی معین