جدول جو
جدول جو

معنی ضفطه - جستجوی لغت در جدول جو

ضفطه
(ضَطَ)
سستی عقل. ج، ضفطات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
باد صداداری که از مقعد خارج می شود، گوز، ضراط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضغطه
تصویر ضغطه
ضغط، فشردن، فشار دادن، در هم فشردن، کوفتن، تنگ کردن، تنگ گرفتن بر کسی
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ فَ)
مرد کلان جثۀ فروهشته بدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ فِطط)
مرد فربه پرگوشت و گران بدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَهْ)
گشادگی پشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضِفْ فَ)
کرانۀ جوی (بفتح اول نیز آمده). کرانۀ چاه (بفتح اول نیز آمده). کنارۀ رودبار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ / نِ طَ / نَ فِ طَ)
آبلۀ دست. (مهذب الاسماء). آبله. (غیاث اللغات) (بحر الجواهر) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیچک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جدری. بثره. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). آبله و شوخی که در دست ازکار کردن پدید. (ناظم الاطباء). رجوع به نفط شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، در 26هزارگزی شمال غربی کرمانشاه، در دشت سردسیری واقع است و 148 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قره سوتأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ طَ)
سخت خشمناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که زود خشمگین گردد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آنکه گونۀ وی از خشم سرخ می گردد. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان سیوه نان و بیروان در 39هزارگزی کرمانشاه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سست رأی و ضعیف عقل شدن، و منه حدیث عمر: اللهم انی اعوذ بک من الضفاطه. (منتهی الارب) ، چنگ زدن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْ فا طَ)
شتر بارکش، گروه بزرگ از همراهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کلان و ستبر شدن شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فِ رَ)
ریگ تودۀ کلان یا ریگ که بعض آن بر بعض نشسته باشد. (منتهی الارب). ریگ برکوفته. (مهذب الاسماء). ج، ضفر، جانورکی است که شتر را رنجاند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ فَ طا)
جمع واژۀ ضفیط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ طَ)
سختی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). فشارش. (منتهی الارب). فشار، اکراه. یقال: اخذت فلاناً ضغطه، اذا ضیقت علیه لتکرهه. (منتهی الارب) ، مطالبت غریم در ادای دین به حدی که داین تنگدل گردیده بر کمتر از حق خود راضی شود و آن را عجالهً گیرد. (منتهی الارب) ، تنگی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء) ، مشقت. (منتخب اللغات) (دهار) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(فِ طَ)
مردم فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ طَ)
بازیی است عربان را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ طَ)
ضراط. تیز. گوز. حبقه. صوت اسفل آدمی
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
بستن و محکم گردانیدن کسی یا چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
اسم المره است از مصدر عفط. یک مرتبه عفط در همه معانی. (ناظم الاطباء). رجوع به عفط شود، نثیر و آب بینی میش. (از اقرب الموارد). عفط. رجوع به عفط شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ فَ فَ)
جمع واژۀ ضف ّ. (منتهی الارب). رجوع به ضف شود
لغت نامه دهخدا
(ضَفْ وَ)
بسیاری و تمامی. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بستن، سوار شدن، نگذاشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضفط
تصویر ضفط
بستن، سوار شدن، نگذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
فشارش، تنگنا، بیزاری فشارش فشار، سختی تنگی، رنج زحمت مشقت، کراهت اکراه. توضیح در تداول به غلط به کسر اول تلفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
باد صدادار، تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
((ضَ طِ))
گوز، تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضغطه
تصویر ضغطه
فشار، سختی، تنگی، رنج، زحمت، مشقت، کراهت، اکراه
فرهنگ فارسی معین