جدول جو
جدول جو

معنی ضفاط - جستجوی لغت در جدول جو

ضفاط
(ضُفْ فا)
مردم فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضفاط
(ضَفْ فا)
شتربان. شتردار. ساربان. آنکه شتر را به کرایه دهد، برندۀ متاع از جائی بجائی. (منتهی الارب). مکاری. بازرگان. (مهذب الاسماء) ، ریخ زننده، فربه فروهشته گوشت و گران بدن که با قوم همراهی نتواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضباط
تصویر ضباط
کسی که اوراق اداره را در پرونده ها ضبط و نگه داری می کند، بایگان، ضبط کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضباط
تصویر ضباط
ضابط ها، حفظ کنندگان، نگه دارندگان، حاکم ها، قوی ها، باهوش ها، جمع واژۀ ضابط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضراط
تصویر ضراط
رها کردن باد صدادار از مقعد، ضرطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضراط
تصویر ضراط
تیز دهنده
فرهنگ فارسی عمید
کسی که به وسیلۀ منجنیق گوی های مشتعل آغشته به نفت را به سوی دشمن پرتاب می کرد، نفت انداز، برای مثال نفاط برق روشن و تندرش طبل زن / دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب (رودکی - ۴۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
(ضَبْ با)
ضبطکننده، آنکه ضبط اوراق اداره یا محکمه ای کند. بایگان. آرشیویست.
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
تیز دادن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). گوز زدن. باد رها کردن از شکم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضُبْ با)
جمع واژۀ ضابط
لغت نامه دهخدا
(فِ)
مسافر سفر دور و دراز، شتر بارکش، آنکه متاع را از شهری بشهری برد برای فروختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
تیز. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). آواز تیز. (منتهی الارب). ضرطه. ضرط. ریحی که به آواز از اسفل شکم برآید. (غیاث) (آنندراج). بادی که به آواز از مردم جدا شود. باد بن آدمی. (دهار) : و جایگاه وزارت به اصیل روغدی تفویض کرد، او در ابتدا نحّاسی بود در دیوان در جمع صدور و اعیان بی دهشت ضراط و حباق از او روان. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
موضعی است. (منتهی الارب). اسم موضع، و فیه نظر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضِرِ)
جمل ٌ ضفرط، شتر کلان شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْ فا)
سخن چین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
رسن تافته که بدان شتر و پالان بندند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَفْ فا)
جائی که از آن نفت بیرون آید. (از منتهی الارب) (آنندراج). محل استخراج نفت. (از اقرب الموارد). نفاط. (منتهی الارب)، نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (منتهی الارب) (آنندراج). نفاط. (منتهی الارب)، ظرفی است مسی که بدان نفط را اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج)،
{{صفت}} کسی که در نفاط (ظرف مسی که بدان نفط اندازند) نفت ریزد، فروشندۀ نفت. (ناظم الاطباء)، اندازه و پرتاب کننده نفط. (از اقرب الموارد). نفت انداز. آتش باز. ج، نفّاطه. رجوع به نفاطه شود:
نفاط برق روشن و تندرش طبل زن
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب.
رودکی.
چو قصاب ازغضب خونی نشانی
چو نفاط از بروت آتش فشانی.
نظامی.
می درد می دوزد این خیاط کو
می دمد می سوزد این نفاط کو.
مولوی.
بر درت تیغ بید و تخت چمن
برق نفاط و رعد مقرعه زن.
(ترجمه محاسن اصفهان ص 105)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نفّاط. (منتهی الارب). رجوع به نفّاط شود، فتیلۀ چراغ، شمع و مشعل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَرْ را)
تیزدهنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَثْوْ)
بسیار انبوهی کردن بر چاه و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ف ف)
درمانده به سخن. (منتهی الارب). الکن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
آنکه وقت آرمیدن با زنان حدث آیدش، آنکه پیش از ادخال، انزال آیدش، نادان. سست رای. (منتهی الارب). ج، ضفطی، شتر نیکوخو. (منتهی الارب) ، شتردشوارخو (از لغات اضداد است). (منتهی الارب) ، مرد تندار نرم و فروهشته بدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَیْ یا)
مرد درشت و سخت، مرد خمیده در رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سست رأی و ضعیف عقل شدن، و منه حدیث عمر: اللهم انی اعوذ بک من الضفاطه. (منتهی الارب) ، چنگ زدن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْ فا طَ)
شتر بارکش، گروه بزرگ از همراهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از ریشه پارسی نفت انداز، نفت انبار نفت خیز، چراغ نفتی کسی که قاروره های مشتعل نفط (نفت) را بسوی دشمن پرتاب میکرد نفت انداز: نفاط برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب. (رودکی. چا. نف. ج 3 ص 969)، آنکه نفت را مشتعل سازد: هیزم فراوان (آوردند) و نفاطان بیامدند و آتش در آن هیزم زدند، آنکه نفط (نفت) از معدن استخراج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاط
تصویر عفاط
لال زبان بسته اگواک ناگویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراط
تصویر ضراط
تیز گوز باد شکم تیز دهنده گوز دهنده گوزو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباط
تصویر ضباط
ضبط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاط
تصویر سفاط
از ریشه پارسی سبد گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضفط
تصویر ضفط
بستن، سوار شدن، نگذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاط
تصویر فاط
لاتینی تازی گشته ماه پروین ماه پروین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباط
تصویر ضباط
((ضَ بّ))
ضبط کننده، بایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضراط
تصویر ضراط
((ضُ))
تیز دادن، گوزیدن
فرهنگ فارسی معین
بایگان، ثبات، ضابط
فرهنگ واژه مترادف متضاد