کسی که به وسیلۀ منجنیق گوی های مشتعل آغشته به نفت را به سوی دشمن پرتاب می کرد، نفت انداز، برای مثال نفاط برق روشن و تندرش طبل زن / دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب (رودکی - ۴۹۲)
کسی که به وسیلۀ منجنیق گوی های مشتعل آغشته به نفت را به سوی دشمن پرتاب می کرد، نفت انداز، برای مِثال نفاط برق روشن و تندرْش طبل زن / دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب (رودکی - ۴۹۲)
تیز. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). آواز تیز. (منتهی الارب). ضرطه. ضرط. ریحی که به آواز از اسفل شکم برآید. (غیاث) (آنندراج). بادی که به آواز از مردم جدا شود. باد بن آدمی. (دهار) : و جایگاه وزارت به اصیل روغدی تفویض کرد، او در ابتدا نحّاسی بود در دیوان در جمع صدور و اعیان بی دهشت ضراط و حباق از او روان. (جهانگشای جوینی)
تیز. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). آواز تیز. (منتهی الارب). ضِرطه. ضرط. ریحی که به آواز از اسفل شکم برآید. (غیاث) (آنندراج). بادی که به آواز از مردم جدا شود. باد بُن ِ آدمی. (دهار) : و جایگاه وزارت به اصیل روغدی تفویض کرد، او در ابتدا نحّاسی بود در دیوان در جمع صدور و اعیان بی دهشت ضراط و حباق از او روان. (جهانگشای جوینی)
جائی که از آن نفت بیرون آید. (از منتهی الارب) (آنندراج). محل استخراج نفت. (از اقرب الموارد). نفاط. (منتهی الارب)، نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (منتهی الارب) (آنندراج). نفاط. (منتهی الارب)، ظرفی است مسی که بدان نفط را اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج)، {{صفت}} کسی که در نفاط (ظرف مسی که بدان نفط اندازند) نفت ریزد، فروشندۀ نفت. (ناظم الاطباء)، اندازه و پرتاب کننده نفط. (از اقرب الموارد). نفت انداز. آتش باز. ج، نفّاطه. رجوع به نفاطه شود: نفاط برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب. رودکی. چو قصاب ازغضب خونی نشانی چو نفاط از بروت آتش فشانی. نظامی. می درد می دوزد این خیاط کو می دمد می سوزد این نفاط کو. مولوی. بر درت تیغ بید و تخت چمن برق نفاط و رعد مقرعه زن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 105)
جائی که از آن نفت بیرون آید. (از منتهی الارب) (آنندراج). محل استخراج نفت. (از اقرب الموارد). نَفاط. (منتهی الارب)، نوعی از چراغ که بدان چراغ دیگر افروزند. (منتهی الارب) (آنندراج). نَفاط. (منتهی الارب)، ظرفی است مسی که بدان نفط را اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج)، {{صِفَت}} کسی که در نفاط (ظرف مسی که بدان نفط اندازند) نفت ریزد، فروشندۀ نفت. (ناظم الاطباء)، اندازه و پرتاب کننده نفط. (از اقرب الموارد). نفت انداز. آتش باز. ج، نَفّاطَه. رجوع به نفاطه شود: نفاط برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب. رودکی. چو قصاب ازغضب خونی نشانی چو نفاط از بروت آتش فشانی. نظامی. می درد می دوزد این خیاط کو می دمد می سوزد این نفاط کو. مولوی. بر درت تیغ بید و تخت چمن برق نفاط و رعد مقرعه زن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 105)
از ریشه پارسی نفت انداز، نفت انبار نفت خیز، چراغ نفتی کسی که قاروره های مشتعل نفط (نفت) را بسوی دشمن پرتاب میکرد نفت انداز: نفاط برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب. (رودکی. چا. نف. ج 3 ص 969)، آنکه نفت را مشتعل سازد: هیزم فراوان (آوردند) و نفاطان بیامدند و آتش در آن هیزم زدند، آنکه نفط (نفت) از معدن استخراج کند
از ریشه پارسی نفت انداز، نفت انبار نفت خیز، چراغ نفتی کسی که قاروره های مشتعل نفط (نفت) را بسوی دشمن پرتاب میکرد نفت انداز: نفاط برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب. (رودکی. چا. نف. ج 3 ص 969)، آنکه نفت را مشتعل سازد: هیزم فراوان (آوردند) و نفاطان بیامدند و آتش در آن هیزم زدند، آنکه نفط (نفت) از معدن استخراج کند