جدول جو
جدول جو

معنی ضغیغه - جستجوی لغت در جدول جو

ضغیغه
(ضَ غَ)
مرغزار تر و تازه. (منتهی الارب). مرغزار. (مهذب الاسماء) ، خمیر تنک، گروه مردم مختلط از هر صنف، نان برنج تنک، زندگانی خوش با فراخی و خصب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضغینه
تصویر ضغینه
حقد، کینه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ غی غَ)
زندگانی نیکو، آشامیدنی از کفک شیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آشی که از شیر و آرد جهت زن زاهو ترتیب دهند و به فارسی کاجی گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به رغیده و کاجی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ حَ بَ)
خائیدن مردم بی دندان چیزی را. (منتهی الارب). خائیدن آنکه دندان ندارد، خوب نخائیدن گوشت را. (منتهی الارب) ، سخن آمیخته و ناپیدا گفتن، حکایت آواز خوردن گرگ گوشت را، زیادت در سخن و کثرت آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ نَ)
کینه. (منتهی الارب). ضغن. کینۀ سخت در دل. (دهار). حقد شدید. عداوت. بغضاء. ج، ضغاین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
نضارت و تازگی تره. یقال: ضغیفه من بقل، اذا کانت الروضه ناضره متخیله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ طَ)
گیاه سست و نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بانگ کردن روباه. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
فراخی سال، و یقال: اقمت عنده فی ضغیغ دهره، ای قدر تمامه، و کذا اقمنا عنده فی ضغیغ، ای خصب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضغینه
تصویر ضغینه
کینه
فرهنگ لغت هوشیار