فشردن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). بیفشردن. (زوزنی). فرا جای افشردن. (تاج المصادر). افشردن. (غیاث) ، تنگ کردن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، انبوهی نمودن، سخت فشردن بدیوار و جز آن. (منتهی الارب). بدیوار و جز آن سخت مالیدن. (منتخب اللغات). کوفتن. (منتهی الارب). - ضغطالقبر، عذاب تنگ گرفتن گور و سخت فشارش آن. (منتهی الارب). فشار قبر. - ضغط عین، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضغط عین، بیمارییست که بیمارگمان میبرد در چشم او خاشاکی خلیده، و سخت فشار می آورد و دردی شدید دارد و از حرکت حدقۀ چشم مانع شود و سوزش شدیدی را سبب شود و باعث ریزش اشک گردد، و محل هذه العله الجلیدیه. کذا فی حدودالامراض. - ضغط قلب، فشار دل. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ضغط قلب بیمارییست که آدمی چنان پندارد که قلب او در فشار است وگاه چندان سخت باشد که آدمی را غشی دست دهد و لعاب بسیاری درین بیماری از دهان بیمار جاری گردد، و سبب بروز این بیماری سوداء کمی باشد که بر قلب ریزش کند. کذا فی حدودالامراض
فشردن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). بیفشردن. (زوزنی). فرا جای افشردن. (تاج المصادر). افشردن. (غیاث) ، تنگ کردن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، انبوهی نمودن، سخت فشردن بدیوار و جز آن. (منتهی الارب). بدیوار و جز آن سخت مالیدن. (منتخب اللغات). کوفتن. (منتهی الارب). - ضغطالقبر، عذاب تنگ گرفتن گور و سخت فشارش آن. (منتهی الارب). فشار قبر. - ضغط عین، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضغط عین، بیمارییست که بیمارگمان میبرد در چشم او خاشاکی خلیده، و سخت فشار می آورد و دردی شدید دارد و از حرکت حدقۀ چشم مانع شود و سوزش شدیدی را سبب شود و باعث ریزش اشک گردد، و محل هذه العله الجلیدیه. کذا فی حدودالامراض. - ضغط قلب، فشار دل. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ضغط قلب بیمارییست که آدمی چنان پندارد که قلب او در فشار است وگاه چندان سخت باشد که آدمی را غشی دست دهد و لعاب بسیاری درین بیماری از دهان بیمار جاری گردد، و سبب بروز این بیماری سوداء کمی باشد که بر قلب ریزش کند. کذا فی حدودالامراض
درآمیختن سخن و خلط کردن آنرا. (منتهی الارب). آمیختن سخن و جز آن. (منتخب اللغات). حدیث بهم درآمیختن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، به دست مالیدن کوهان شتر. (منتخب اللغات). مالیدن کوهان. (زوزنی). برمجیدن کوهان. (تاج المصادر). بسودن کوهان. (منتهی الارب) ، دسته کردن گیاه. (زوزنی) (تاج المصادر) ، بانگ کردن سقنقور یا جانوری دیگر که مشابه سوسمار است، شستن جامه و خوب پاک نکردن آن. (منتهی الارب). چرکمرد کردن جامه
درآمیختن سخن و خلط کردن آنرا. (منتهی الارب). آمیختن سخن و جز آن. (منتخب اللغات). حدیث بهم درآمیختن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، به دست مالیدن کوهان شتر. (منتخب اللغات). مالیدن کوهان. (زوزنی). برمجیدن کوهان. (تاج المصادر). بسودن کوهان. (منتهی الارب) ، دسته کردن گیاه. (زوزنی) (تاج المصادر) ، بانگ کردن سقنقور یا جانوری دیگر که مشابه سوسمار است، شستن جامه و خوب پاک نکردن آن. (منتهی الارب). چرکمُرد کردن جامه
دستۀ گیاه خشک و تر درآمیخته. (منتهی الارب). یک مشت از گیاه خشک و تر بهم آمیخته. (منتخب اللغات). دستۀ گیاه. (مهذب الاسماء). دستۀسپرغم. (دهار) ، قبضۀ شاخ از یک بیخ. (منتهی الارب). ج، اضغاث، خواب شوریده. (مهذب الاسماء) (دهار). خواب آشفته. ج، اضغاث. و اضغاث، خوابهای شوریده و پریشان که تأویل آن از جهت اختلاطها راست نیاید. (منتهی الارب) : پس معنی این ضغث آن مردمان اندرین خواستند که این خواب را معنی نیست و کس را بکار نیاید. (ترجمه طبری بلعمی)
دستۀ گیاه خشک و تر درآمیخته. (منتهی الارب). یک مشت از گیاه خشک و تر بهم آمیخته. (منتخب اللغات). دستۀ گیاه. (مهذب الاسماء). دستۀسپرغم. (دهار) ، قبضۀ شاخ از یک بیخ. (منتهی الارب). ج، اَضغاث، خواب شوریده. (مهذب الاسماء) (دهار). خواب آشفته. ج، اضغاث. و اضغاث، خوابهای شوریده و پریشان که تأویل آن از جهت اختلاطها راست نیاید. (منتهی الارب) : پس معنی این ضغث آن مردمان اندرین خواستند که این خواب را معنی نیست و کس را بکار نیاید. (ترجمه طبری بلعمی)
بخل. بخل شدید. شح ّ. بخیلی. (دهار). دریغ کردن: و لشکرهای او با هدیه های گرانمایه که روزگار به امثال آن سبک شود و ضنّت نماید هر یک را یورت معین فرمود. (جهانگشای جوینی). تا شبی بنمود او را جنتی باغک سبزی خوشی بی ضنتی. مولوی
بُخل. بخل شدید. شُح ّ. بخیلی. (دهار). دریغ کردن: و لشکرهای او با هدیه های گرانمایه که روزگار به امثال آن سبک شود و ضنّت نماید هر یک را یورت معین فرمود. (جهانگشای جوینی). تا شبی بنمود او را جنتی باغک سبزی خوشی بی ضنتی. مولوی
در آمیختن: سخن را درهم و برهم گویی، بد شویی پاک نشستن، دسته شاخ، دسته گیاه خشک و تر، درهم و برهم دسته گیاه خشک و تر به هم آمیخته یا در هم پیچیده، پیچیده درهم، کار آشفته، جمع اصغاث
در آمیختن: سخن را درهم و برهم گویی، بد شویی پاک نشستن، دسته شاخ، دسته گیاه خشک و تر، درهم و برهم دسته گیاه خشک و تر به هم آمیخته یا در هم پیچیده، پیچیده درهم، کار آشفته، جمع اصغاث