جدول جو
جدول جو

معنی ضغاب - جستجوی لغت در جدول جو

ضغاب
(ضُ)
آواز خرگوش و گرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضغاب
(حُ شَ)
بانگ کردن روباه. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضراب
تصویر ضراب
با کسی شمشیر زدن، نبرد کردن، با هم زد و خورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضراب
تصویر ضراب
بسیار زننده،، سخت زننده،، کسی که سکه ضرب می کند، زرگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضباب
تصویر ضباب
مه، بخاری که گاهی در هوای بارانی و مرطوب تولید می شود و فضا را تیره می کند، بخار آب پراکنده در هوای نزدیک زمین، ماغ، نژم، میغ، نزم
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
نزم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). میغ نرم و آن بخاری باشدکه در زمستان در هوا پیدا گردد. (منتهی الارب). نژم. مه. پاره میغ. ابرهای تنک. (منتخب اللغات). ابرها که متصل بزمین شود و آن را بپوشاند: نوررای روشن او که در دریای ظلمات واقعات ماهیی کردی در شست کسوف حجاب حیرت و ضباب دهشت متواری ماند. (تاریخ جهانگشای جوینی). هر کجا انوار ولاء حق تجلی کند ظلمات کفر و فسوق مضمحل و متلاشی شود چون ضباب که به ارتفاع آفتاب پایدار نبود. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(ضَرْ را)
رودزن. (مهذب الاسماء) (دهار) ، واشی. ساعی، درم زن. (مهذب الاسماء) (دهار). سکّه زن:
ضرّاب وار شاخ گل زرد هر شبی
دینارهای گرد مجدد کند همی.
منوچهری.
بگاه ضرب همی زرّ و سیم بوسه زند
ز عزّ نامش بر روی سکۀ ضرّاب.
مسعودسعد.
بنهم ازبرای نام ترا
دیدگان زیر سکۀ ضرّاب.
مسعودسعد.
که موم وزر به کژی نقش راستی یابند
ز مهر خاتم سلطان و سکۀ ضرّاب.
خاقانی.
عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه
قلب ضرّابان شعر از من پذیرد کیمیا.
خاقانی.
تکیه نکند بر کرم دهر خردمند
سکه ننهد بر درم ماهی ضراب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
برجهیدن گشن بر ماده. (منتهی الارب) ، گشنی کردن شتر. (تاج المصادر). مست شدن اشتر تیزشهوت. (تاج المصادر). گشنی شتر. (زوزنی) ، مضاربه. با کسی شمشیر زدن:
نه مرد شرابی که مرد ضرابی
نه مرد طعامی که مرد طعانی.
منوچهری.
یکی نسوزد جز جان دیو روز نبرد
یکی نبارد جز گرد مرگ روز ضراب.
مسعودسعد.
چرخ بدوزد چو تیر صبح بسوزد چو مهر
رمح تو گاه طعان، تیغ تو گاه ضراب.
خاقانی.
در علمش میر نحل نیزه کشیده چو نخل
غرقۀ صد نیزه خون گاه طعان وضراب.
خاقانی.
ارباب آن حراب و ضراب راه گریز و پرهیز گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
جمع واژۀ ضب ّ و ضبه. (منتهی الارب). رجوع به ضب ّ و ضبه شود
ضباب الباب، آهن مسمار. (منتهی الارب). آهن جامه. پشیز در
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
قلعه الضباب، قلعه ای است
به کوفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
نام قبیله ای از عرب، و اشعار این قبیله را ابوسعید سکّری گرد کرده است. (الفهرست ابن الندیم ص 226). قومی از عرب از اولاد معاویه بن کلاب بن ربیعه، و ضبابی منسوب بدان قبیله است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
بانگ روباه و گربه و مانند آن. ضغو. (منتهی الارب). بانگ روباه و گربه و بانگ سگ چون گرسنه شود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
ضاغث. شخصی که جهت ترسانیدن کسی در پنهان آوازی مهیب و مخوف برزند تا شنونده خائف و بیمناک گردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشاغبه. (ناظم الاطباء). رجوع به مشاغبه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نالیدن و آواز کردن گربه و مانند آن. (منتهی الارب). بانگ کردن روباه. (تاج المصادر). زوزه
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
آواز خرگوش و گرگ. (منتهی الارب). بانگ خرگوش. (مهذب الاسماء) ، آواز حرکت نرۀ اسب در غلاف خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
تیر هیچکارۀتباه نیکوناتراشیده. (منتهی الارب) ، پرتیر که از سوی شکم بود و آن بد است. (مهذب الاسماء) ، پرهای زرد ریزۀ مرغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وغب (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به معنی جوال. (آنندراج). اوغاب. رجوع به وغب شود، جمع واژۀ وغبه. (ناظم الاطباء). رجوع به وغبه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
بیضه های شپش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رغیب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رغیب شود
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا)
فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). مرد فتنه انگیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). فتّان. فتنه انگیز. (یادداشت مؤلف). شغّب. (منتهی الارب). و رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زمینی که آب در آن روان نشود مگر به باران بسیار. رغاث. رجوع به این کلمه شود، زمین نرم فراخ ریگناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
موضعی است به حجاز. (منتهی الارب). ناحیه ای است در حجاز از دیار هذیل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
خاشاک چشم. (منتهی الارب). قذی. (اقرب الموارد) ، بیماریی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چیچک. (منتهی الارب). آبله. (ناظم الاطباء). جدری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غضبان. (اقرب الموارد). رجوع به غضبان شود
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
جمع واژۀ ثغب. آبهای خوش که در کوهها در آب گیرها مانده باشد
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ رَ)
ناپدید شدن. غیب. غیبت. غیاب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروشدن آفتاب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به غیاب و غیب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغاب
تصویر لغاب
تیر هیچکاره، پر زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاب
تصویر غضاب
غضاب خاشاک چشم، چیچک آبله، ستبر پوست مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراب
تصویر ضراب
نبرد و ستیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباب
تصویر ضباب
جمع ضب، سوسماران تژم نزم نژم تار میغ میغ نزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغاب
تصویر شغاب
شورشی آشوبگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغاب
تصویر رغاب
جمع رغبت. خواهشها، آرزوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراب
تصویر ضراب
((ض ِ))
با کسی شمشیر زدن، مضاربه کردن، برجهیدن گشن بر ماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضراب
تصویر ضراب
((ضَ رّ))
بسیار زننده، کسی که سکه می زند، نوازنده، سخن چین
فرهنگ فارسی معین