جدول جو
جدول جو

معنی ضریس - جستجوی لغت در جدول جو

ضریس(ضُرَ)
نام پدر یحیی محدث است. (منتهی الارب). در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
ابن عبدالملک بن اعین. برادرزادۀ زراره بن اعین از اصحاب ابوجعفر محمد بن علی علیه السلام است
نام مردی از قبیلۀ بنی بکر که در وقعۀ العظالی کشته شد. (عقد الفرید ج 6 ص 54)
لغت نامه دهخدا
ضریس(ضُرْ رَ)
تیهو. طیهوج
لغت نامه دهخدا
ضریس(ضَ)
چاه به سنگ برزیده. (مهذب الاسماء). چاه به سنگ برآورده. (منتخب اللغات). چاه گرداگرد از سنگ برآورده، مهره های پشت. (منتهی الارب). مهرۀ استخوانهای پشت. (منتخب اللغات) ، سخت گرسنه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). ج، ضراسی، خرما. (منتهی الارب) ، غورۀ خرما، نان کعک آمیخته. گویند: اضرسنا من ضریسک، ای التمر و البسر و الکعک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریس
تصویر آریس
(پسرانه)
برزگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اریس
تصویر اریس
(پسرانه)
زیرک، هوشیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ضریع
تصویر ضریع
غشای نازک روی استخوان، گیاهی بدبو، عوسج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریر
تصویر ضریر
کور، نابینا، بیمار نزار، لاغر، نحیف، آنچه آمیخته به ضرر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریس
تصویر فریس
حلقه ای کوچک و چوبی که برای بستن بار در سر ریسمان می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
عددی که نشان دهندۀ مقدار خاصیت یا مشخصه ای است، در ریاضیات عاملی عددی که قبل از یک کمیت مجهول در یک جملۀ جبری قرار می گیرد مثلاً در عبارت y١4 + ٢x٣y٧ + ٢x4، ضریب ٢x، 4 است، ضریب ٢x٣y، ٧ است و ضریب y، ١4 است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضریس
تصویر تضریس
دندانه، هر چیز شبیه دندان، مثل دندانۀ اره، کنگرۀ سر دیوار
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ سَ)
نوعی رستنی که به لاتینی ’آنتی رینوم اژیپ تیاکوم’ گویند
لغت نامه دهخدا
(ضَ سَ)
شهری از بربر
لغت نامه دهخدا
مجرب و آزموده نمودن و استوار ومحکم ساختن جنگ کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت گرفتن زمانه مردمان را. (از اقرب الموارد) ، دندانه دندانه کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین) ، بدندان گزیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دندانه ای در یاقوت یا لؤلؤ یا چوب، گویند فی الیاقوته تضریس. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گریس
تصویر گریس
روغن، چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریح
تصویر ضریح
گور، قبر، بی لحد، مغاکی که در میان گور سازند برای مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریس
تصویر کریس
گریس، فریب و خدعه و چاپلوسی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریس
تصویر فریس
کشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریس
تصویر غریس
میش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریس
تصویر عریس
از ریشه پارسی اروس ویوک دغد خوابگاه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراس
تصویر ضراس
دندان درد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضرس، دندان ها دندانه ها باران های کم دندان سن، دندانهای آسیا طواحن، جمع اضراس ضروس یا به ضرس قاطع. از روی یقین با کمال اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
مانند، مثل، نوع، همتا، شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریج
تصویر ضریج
خون آلود، تند (سریع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریک
تصویر ضریک
کرکس نر، گول مرد، نابینا، تهی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریر
تصویر ضریر
کور، مرد نابینا، بی دیده، اعمی
فرهنگ لغت هوشیار
اسپوشه، زاخل تر (شبرق) از گیاهان، خار کویک (کویک نخل)، درخت خشک، می تنک می آبکی، کلان پستان: زن، کلان پستان: گوسفند نسج پوششی استخوان که لایه نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود. یا ورم ضریع. التهاب و تورم پوششی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریم
تصویر ضریم
حریق
فرهنگ لغت هوشیار
دندانه دار کردن، دندانه دار پست و بلند ماهور -1 دندانه دارکردندندانه دندانه - کردن، ناهمواری بریدگی، هر چیز دندانه دار، جمع تضاریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریس
تصویر شریس
پارسیی تازی گشته سریش بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
نامرد، زیرک هوشیار، نگهدارنده نگهبان داراک خویش، گشن بیکاره گشنی که باردار نگرداند کاسنی، گل استکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریس
تصویر ذریس
اندلسی سر خبال تیهو از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریس
تصویر دریس
دم شتر، جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریس
تصویر اریس
زیرک، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضریس
تصویر تضریس
((تَ))
دندانه دار کردن
فرهنگ فارسی معین
دندانه دار کردن، دندانه دندانه کردن، مضرس کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد