جدول جو
جدول جو

معنی ضروه - جستجوی لغت در جدول جو

ضروه
(ضَرْ وَ / ضِرْ وَ)
دهی است در یمن از اعمال مخلاف سنجان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ضروه
(ضِرْ وَ)
تأنیث ضرو. (منتهی الارب) ، یکی ضرو، سگ صید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروه
تصویر خروه
خروس، جنس نر از مرغ خانگی، خروچ، دیک، خره، ابوالیقظان برای مثال شب از حملۀ روز گردد ستوه / شود پرّ زاغش چو پر خروه (عنصری - ۳۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرور
تصویر ضرور
لازم، واجب، نیاز، حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرمه
تصویر ضرمه
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لخچه، بلک، جذوه، ژابیژ، جمره، خدره، آتش پاره، ایژک، جرقّه، سینجر، آییژ، جمر، ابیز، آلاوه، لخشه، اخگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروه
تصویر کروه
واحد اندازه گیری مسافت برابر با یک سوم فرسنگ معادل دو کیلومتر
آشیانه و آرامگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضروب
تصویر ضروب
انواع، نوع ها، صنف ها، شکل ها، صورت ها، گونه ها، جمع نوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروه
تصویر عروه
حلقه، دسته، دستگیره، دستۀ چیزی، مثل دستۀ ابریق، دستاویز، مال نفیس و پربها، آنچه بشود به آن امید داشت واطمینان کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذروه
تصویر ذروه
بلندی، اوج، بالای چیزی، جای بلند مانند قلۀ کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
باد صداداری که از مقعد خارج می شود، گوز، ضراط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گروه
تصویر گروه
جماعت، جمعی از مردم، دسته ای از حیوانات
گروه خونی: در پزشکی نوع خون انسان یا برخی پستانداران که بر اساس وجود یا عدم آنتی ژن های خاص، بر سطح گلبول های قرمز تقسیم بندی می شود و شامل گروه های a، b، ab و o است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروه
تصویر کروه
دندان فرسوده و کرم خورده، برای مثال باز چون برگرفت پرده ز روی / کروه دندان و پشت چو گان است (رودکی - ۴۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صروه
تصویر صروه
لاله مرداب از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضرس، دندان ها دندانه ها باران های کم دندان سن، دندانهای آسیا طواحن، جمع اضراس ضروس یا به ضرس قاطع. از روی یقین با کمال اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراوه
تصویر ضراوه
آزمندی، خو گیری، پی نخچیر دویدن: سگ، درنده شدن: سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضوره
تصویر ضوره
بی ارج بی مایه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
زخم، یکبار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرطه
تصویر ضرطه
باد صدادار، تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرفه
تصویر ضرفه
بسیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرمه
تصویر ضرمه
اخگر، آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروب
تصویر ضروب
جمع ضرب، گونه ها، روشها، اقسام بسیار زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروح
تصویر ضروح
لگد زدن: اسپ، کمان نیکو سرد بازاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرور
تصویر ضرور
بایسته، واجب، لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروط
تصویر ضروط
تیز دهنده گوز زن: مرد تندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروه
تصویر شروه
نوعی خوانندگی شهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروع
تصویر ضروع
جمع ضرع، پستان ها بزرگ پستان، خوار و فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی از خزندگان سوسمار بی پا جانوری از تیره سوسماران از رده خزندگان. این سوسمار چون فاقد اندام حرکتی (دست و پا) است و استوانه یی شکل است ظاهرا بشکل مار میماند و با آن اشتباه میشود در صورتیکه با داشتن پلک چشم از ماران مشخص میشود. جانور بی آزاری است که در اروپا و آسیای غربی و شمال آفریقا فراوان است. رنگ بدنش برنزی است و مانند همه سوسماران در موقع اظطراب (خصوصا موقع گرفتن) دمش را رها میکند. در سوراخها و زیر سنگهازیست میکند و فقط روزها موقع طلوع آفتاب از نه اش خارج میشود سوسمار بی دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار
سر کوه قله، تارک سر چکاد، بالای هر چیز نوک سر جمع ذری، ذروت غایت بلندی بود و اندر فلک تدویربجای اوج باشد از خارج المرکز و برابر ذروه تدویر بود... ذروت وسطی آن نقطه است از زبرین فلک تدویر که بدو آن خط رسد که از مرکز معدل بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد و ذروت مرئی آن نقطه است از زبری فلک تدویر که بدو آن رسد کز مرکز عالم بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد (التفهیم)، چکاد تارک تارک سر، بالا سر، نوک کوهان، فراسوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضوه
تصویر رضوه
خرسندی خشنودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثروه
تصویر ثروه
دارایی توانگری بسیاری شیت هستک ایشت خواستک خواسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروه
تصویر خروه
خروس، تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروه
تصویر پروه
پروین ثریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحوه
تصویر ضحوه
نیم چاشت چاشتگاه پیشین پیش از نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروه
تصویر گروه
کمیته، جماعت، هیئت، فرقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
برخورد، تکانه، زنش، کوبه
فرهنگ واژه فارسی سره