- ضروع
- جمع ضرع، پستان ها بزرگ پستان، خوار و فروتن
معنی ضروع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع درع، زره ها
آغاز
جمع زرع، کشت ها فرزندان کاشتن زراعت کردن، کشتکاری کاشت زراعت، کاشته کشت جمع زروع
زن بد کار کرچک بید انجیر از گیاهان کرچک بید انجیر
ترسیدن
آغاز گشتن، شروع شدن، ابتدا کردن
جمع صرع، تاه های ریسمان کهرمان کشتی
لازم، واجب، نیاز، حاجت
کسی که دلش به ترس آمیخته، بیمناک، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده
غشای نازک روی استخوان، گیاهی بدبو، عوسج
کرچک، دانه ای درشت و روغن دار که روغن آن به عنوان مسهل به کار می رود، گیاه این دانه که علفی یک ساله و از خانوادۀ فرفیون است، بیدانجیر
آغاز کردن به کاری، کاری را آغاز کردن، ابتدا، آغاز
شروع کردن: آغاز کردن، آغازیدن
شروع کردن: آغاز کردن، آغازیدن
انواع، نوع ها، صنف ها، شکل ها، صورت ها، گونه ها، جمع نوع
زرع ها، کاشتن ها، زراعت کردن ها، مزروع ها، جمع واژۀ زرع
فرع ها، شاخه ها، نتیجه ها، محصول ها، سودها، جمع واژۀ فرع
فروع دین: عبادات و اعمالی که مسلمان باید انجام بدهد و عبارت است از مثلاً نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف، نهی از منکر
فروع دین: عبادات و اعمالی که مسلمان باید انجام بدهد و عبارت است از مثلاً نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف، نهی از منکر
اسپوشه، زاخل تر (شبرق) از گیاهان، خار کویک (کویک نخل)، درخت خشک، می تنک می آبکی، کلان پستان: زن، کلان پستان: گوسفند نسج پوششی استخوان که لایه نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود. یا ورم ضریع. التهاب و تورم پوششی استخوان
تیز دهنده گوز زن: مرد تندار
جمع ضرس، دندان ها دندانه ها باران های کم دندان سن، دندانهای آسیا طواحن، جمع اضراس ضروس یا به ضرس قاطع. از روی یقین با کمال اطمینان
بایسته، واجب، لازم
لگد زدن: اسپ، کمان نیکو سرد بازاری
جمع ضرب، گونه ها، روشها، اقسام بسیار زننده
پلنگ
جمع ضعلع، پهلوها برها استخوان های پهلو کنار جانب، استخوان پهلو دنده، پهلو، هر یک از خطوط مستقیم یا یک سطح هندسی که محیط بر زوایاست، جمع اضلاع ضلوع
سست رای مرد، بار سنگینی، کند رو چون ابر
برتر گردیدن، بوادی فرود آمدن
چاه کم آب، گوسفندپشکی (پشک قرعه)
بیمناک، ترسیده
((فُ))
فرهنگ فارسی معین
جمع فرع، شاخه ها، ریشه هایی که از یک بیخ برآمده باشد، اموری که پیرو یک اصل باشند، علم فقه
استخوان های پهلو
ترس، فزع، بیم داشتن