جدول جو
جدول جو

معنی ضروریات - جستجوی لغت در جدول جو

ضروریات
(ضَ ری یا)
جمع واژۀ ضروریه. دربایستها.
- ضروریات سته، قضایای یقینی ششگانه که مرجع امور نظری بوده و عبارتند از: اولیات، محسوسات، متواترات، مجربات، حدسیات و فطریات. و ضروریات سته نزد اطبا، عبارت است از هوا و ماء و نوم و یقظه و مأکولات و مشروبات. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
ضروریات
جمع ضروریه، آچاران بایستگان سنگول جمع ضروریه لوازم، دربایستها احتیاجات. یا ضروریاتست. قضایای یقینی ششگانه که مرجع امور نظری هستند و عبارتند از: اولیات محسوسات متواترات مجربات حدسیات فطریات، امور ششگانه نزد اطبا که عبارتند از: هوا خواب بیداری ماکولات و مشروبات
فرهنگ لغت هوشیار
ضروریات
نیازها، الزامات
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تروریست
تصویر تروریست
فرد یا گروهی که اقدام به ترور کند، آدم کش، فرد یا گروهی که ترور را شیوۀ مناسبی برای نیل به اهداف خود می دانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرورات
تصویر ضرورات
ضرورت، چیزی که به آن احتیاج داشته باشند، نیاز، حاجت
فرهنگ فارسی عمید
(حی یا)
جمع واژۀ روحیه، آنچه منسوب و متعلق به روح باشد. رجوع به روحیه و فرهنگ رازی شود، در تداول کنونی به معنی مجموعۀ اخلاق و رفتار و کیفیات نفسانی و حالات روانی اطلاق میشود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام کتابی است در دو جلد شامل ’وجر’، فتوای موبذان ایران که درمدت سیصد سال یعنی از 847 تا 1142 یزدگردی به هند فرستاده شده است و این فتوی در مقابل پرسش پارسیان مقیم هند درباره حرمت قتل جانوران صادر شده است. رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 196 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قیاساً جمع واژۀ روایت است. رجوع به روایت و روایه شود
لغت نامه دهخدا
بطنی است از صبیحیین از قبایل عرب که پس از فتح صلاح الدین درمصر اقامت گزیدند. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 323 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غرور، به معنی چیزی که با آن غرغره کنند. رجوع به غرور شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
جمع واژۀ ذرور. داروهای خشک سودۀ پراکندنی بر قروح و جراحات و چشم
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ / حُ ری یَ)
حرورت. آزادی. آزادمردی، آزاد شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تِ رُ ری)
مأخوذ از ترور فرانسه، کسی که طرفدار اصول تشدد باشد. طرفدار شدت عمل و ایجاد رعب و ترس. این کلمه در زبان فارسی متداول به شخصی اطلاق میشود که با اسلحه مرتکب قتل سیاسی شود. و رجوع به ترور و تروریسم شود
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وَ ری یا)
بلاها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حادثه ها و سختی های بزرگ
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ رَ)
جمع واژۀ مروراه. (منتهی الارب). رجوع به مروراه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرشوریات
تصویر شرشوریات
سیرگان تیره سهره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحروریات
تصویر شحروریات
سارسیاهان، توکایان
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز حاجت آنچه که بدان محتاج باشند، اجبار الزام ناگزیری، امتناع انفکاک چیزیست از چیزی دیگر بر حسب حکم عقلی. بالجمله چون گویند نسبت حیوانیت بانسان ضروری است مراد این است که عقل حکم می کند که انفکاک حیوانیت از انسان محال است، هر گاه مقدمات برهان علمی یقینی بود و دایم باشد و متغیر نشود باید که ضروری باشد، ضرورت انواع دارد بداهت، آن چه که ما لابد انسان است در بقا، حقوق نفس. یا ضرورت شعری. عبارتست از مراعات وزن شعر که بر حسب ضرورت شاعر را باموری وا دارد که اجرای آن امور در نثر جایز نیست ولی در شعر رواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرزوریات
تصویر زرزوریات
ساریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروریست
تصویر تروریست
آدم کش، عامل ترور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرورات
تصویر کرورات
جمع کرور، پانصد ها، هزار ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرعیات
تصویر ضرعیات
پستانداران
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ضروری: آچار بایسته درواژ مونث ضروری. یا ضروریه مطلقه. قضیه موجهه که در آن حکم شود به ضرورت نسبت ثبوتیه یا سلبیه بین موضوع و محمول مادام که ذات موضوع موجود است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرویات
تصویر صرویات
تیره لاله های مردابی
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی مجموعه اخلاق و رفتار و کیفیات نفسانی و حالات روانی اطلاق میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرورات
تصویر ذرورات
ذرور، جمع ذرور، داروهای سوده نمک ها
فرهنگ لغت هوشیار
بایستگان ششگانه در کرویز (منطق) : آشکارگان سهیدگان آزمودگان پیاپیان پندارگان سرشتگان، در پزشکی: هوا آب خواب بیداری خوراک نوشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموریات
تصویر سموریات
از پارسی سموریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرغریات
تصویر غرغریات
تیره مرغان شاخدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوریات
تصویر سنوریات
گربه سانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرورتاً
تصویر ضرورتاً
((ضَ رَ تَن))
از روی ضرورت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تروریست
تصویر تروریست
آن که اقدام به سوء قصد یا کشتن کسی می کند (سیاسی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تروریست
تصویر تروریست
دهشت افکن
فرهنگ واژه فارسی سره
سرووضع، سروپز، ظاهر، سروشکل، قیافه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدم کش، عامل ترور، قاتل، طرفدار ترور، وحشت گرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد