- ضروان (ضَ رَ)
شهرکی است نزدیک صنعاء و بنام وادئی که بهمین نام و در کنار آن واقعست موسوم گردیده و بین آن وادی و صنعا چهار فرسنگ است. یاقوت در وصف آن گوید: و هو واد ملعون حرج مشئوم حجارته تشبه انیاب الکلاب لایقدر احد یطؤه بوجه و لا سبب و لاینبت شیئاً و لایستطیع طائر ان یمرّ به فاذا قاربه مال عنه و قیل هی الارض التی ذکرها الله تعالی فی کتابه العزیز و قیل انها کانت احسن بقاع الله فی الارض و اکثرها نخلاً و فاکههً و ان اهلها غدوا الیها و تواصوا الا یدخلها علیهم مسکین فاصبحوا فوجدوا ناراً تأجج فمکثت النار تتقد فیها ثلاثمائه سنه. (معجم البلدان). ضروان نام دهی است. (غیاث) (آنندراج).
- اصحاب ضروان، درباره اصحاب ضروان ابوالفتوح رازی در تفسیر (ج 4 ص 377) ذیل آیۀ ’انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنه اذ اقسموا لیصرمنّها مصبحین (17/68) آرد:... بیازمودیم ایشان را یعنی اهل مکه را چنانکه امتحان و ابتلا کردیم اهل آن بستان را یعنی اهل صروان (کذا به صاد مهمله) را. ابوصالح گفت از عبدالله عباس، بستانی است در یمن آن را صروان خوانند پیش از صنعا به دو فرسنگ بر گذر آنانکه بصنعا روند و مردی را بود از اهل صلاح و نمازکن و عادت او آن بود که چون خرما خواستی بریدن هرچه از درخت بیفتادی درویشان را بودی و تا بر درخت بودی رهگذریان را منع نبودی و چون تمام بچیدی حق تمام بدرویشان دادی و خدای تعالی او را از برای آن برکت می داد، چون مرد و از دنیا برفت سه پسر بود او را بمیراث به ایشان رسید با یکدیگر گفتندما این نتوانیم کرد که پدر ما کرد از آنکه یک نیمه از میوۀ این بستان کمابیش بدرویشان دادی که ما را عیال بسیار است و مال اندک راه برگرفتند برهگذران و چون وقت ارتفاع بود درویشان بعادت آمدند گفتند امروز و فردا وقت نیست هنوز. آنگه اتفاق کردند که شبی بروند و در شب بر آن درختان باز کنند پنهان از درویشان و بر آن سوگند خوردند و استثنا نکردند آن شب که به این اتفاق کردند عذابی بیامد و آتشی و جملۀ درختان را با بر بسوخت. خدای تعالی در این آیه قصۀ ایشان کرد:
قصۀ اصحاب ضروان خوانده ای
پس چرا در حیله جوئی مانده ای.
مولوی
- اصحاب ضروان، درباره اصحاب ضروان ابوالفتوح رازی در تفسیر (ج 4 ص 377) ذیل آیۀ ’انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنه اذ اقسموا لیصرمنّها مصبحین (17/68) آرد:... بیازمودیم ایشان را یعنی اهل مکه را چنانکه امتحان و ابتلا کردیم اهل آن بستان را یعنی اهل صروان (کذا به صاد مهمله) را. ابوصالح گفت از عبدالله عباس، بستانی است در یمن آن را صروان خوانند پیش از صنعا به دو فرسنگ بر گذر آنانکه بصنعا روند و مردی را بود از اهل صلاح و نمازکن و عادت او آن بود که چون خرما خواستی بریدن هرچه از درخت بیفتادی درویشان را بودی و تا بر درخت بودی رهگذریان را منع نبودی و چون تمام بچیدی حق تمام بدرویشان دادی و خدای تعالی او را از برای آن برکت می داد، چون مرد و از دنیا برفت سه پسر بود او را بمیراث به ایشان رسید با یکدیگر گفتندما این نتوانیم کرد که پدر ما کرد از آنکه یک نیمه از میوۀ این بستان کمابیش بدرویشان دادی که ما را عیال بسیار است و مال اندک راه برگرفتند برهگذران و چون وقت ارتفاع بود درویشان بعادت آمدند گفتند امروز و فردا وقت نیست هنوز. آنگه اتفاق کردند که شبی بروند و در شب بر آن درختان باز کنند پنهان از درویشان و بر آن سوگند خوردند و استثنا نکردند آن شب که به این اتفاق کردند عذابی بیامد و آتشی و جملۀ درختان را با بر بسوخت. خدای تعالی در این آیه قصۀ ایشان کرد:
قصۀ اصحاب ضروان خوانده ای
پس چرا در حیله جوئی مانده ای.
مولوی
