جدول جو
جدول جو

معنی ضره - جستجوی لغت در جدول جو

ضره
(ضُرْ رَ)
حاجت. بیچارگی. اسم است اضطرار را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضره
(ضَرْ رَ)
نیاز. حاجت، سخت حالی، اندوه، پستان، گویند: ضره شکری، پستان پر از شیر، سر پستان ناقه. بیخ پستان. (منتهی الارب). تکمۀ پستان. (فهرست مخزن الادویه) ، گوشت پارۀ زیر بن انگشت نر، گوشت شکم کف دست، گوشت پارۀ کف پا متصل بن انگشت کلان. گوشت پارۀ مقدم کف پا زیر بیخ انگشتها. ج، ضرائر، مال بسیار ازآن غیر، گلۀ شتران و گوسفندان، پاره ای از مال، بنانج. (منتهی الارب). هبو. هوو. (السامی فی الاسامی، باب التاسع فی القرابات و المصاهرات). زنی که بر زنی آورده شود. دو زن که یک شوهر داشته باشند. وسنی. هم شوی. هوزنه. انباغ. گولانج. علّه. در هندی سوت و سوکن گویند. (آنندراج). ج، ضرائر، ضرّات، کمی در اموال و نفوس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضره
حاجت و نیاز، گزند
تصویری از ضره
تصویر ضره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حره
تصویر حره
(دخترانه)
زن آزاده، لقب زنان اشرافی، خاتون، نام خواهر محمود غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دره
تصویر دره
(دخترانه)
مروارید بزرگ، یک دانه مروارید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خره
تصویر خره
فرّه، برای مثال خره از رویشان افزون تر آمد / تو گویی کآفتاب آنجا برآمد (زراتشت بهرام - لغت نامه - خره)
خرۀ کیانی: فرّه، در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، فرۀ ایزدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شره
تصویر شره
حریص، آزمند، طمع، حرص
فرهنگ فارسی عمید
(خَ ضِ رَ)
مؤنث خضر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضِ / ضُرْ رَ)
تنگی وبدحالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدی حال. (از اقرب الموارد). تنگ و کمی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نقصان و کمی که در چیزی درمی آید. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ رَ)
نام زمین متعلق به محارب در نجدو گویند: از اعمال مدینه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ رَ)
واحد خضر، یعنی یک ترۀ سبز، یک درخت که در آخر گرما سبز شود و بار آورد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
نام یکی از صحابیان است که در خدمت پیغمبر احترام بسیار داشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ رَ)
جمع واژۀ حاضر
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
محضر. حضور، مردی حسن الحضره، مرد که غائبان را به نیکی یاد کند
لغت نامه دهخدا
(اَ ضِرْ رَ)
جمع واژۀ ضریر، بمعنی کنارۀ وادی. (از تاج العروس). رجوع به ضریر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بطلان چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). بطلان چیزی و منه: و ذهب دمه بضراً مضراً یعنی رایگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جامه ای باشد که از حلقه های آهنین ترکیب داده اند و در روزهای جنگ پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صره
تصویر صره
همیان همیان در هم و مانند آن کیسه سیم و زر، جمع صرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شره
تصویر شره
حریص، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره
تصویر سره
نیکو، خوب، پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تره
تصویر تره
سبزی که با طعام خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خره
تصویر خره
جانورکی است که هر چه بر زمین افتد بخورد، موریانه، کرم چوب خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حره
تصویر حره
آزاده زن سنگستان. زن آزاد آزاد زن، جمع حرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جره
تصویر جره
هیئت کشیدن کوزه بزرگ دسته دار دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذره
تصویر ذره
مور خرد، مورچه، هر جز غبار منتشر در هوا و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های دندانی در آن جای دارند فک یاآرواره زبرین فک اعلی یاآرواره زیرین. فک اسفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بره
تصویر بره
بچه گوسفند تا قبل ازشش ماهگی آراسته ونیکو آراسته ونیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضره
تصویر خضره
سبزی، تیره رنگی در اسپ ، گندمگونی در آدمی، نرمی و نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضره
تصویر حضره
بزم آرایی، کناره، آواز خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دره
تصویر دره
راه میان دو کوه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره
تصویر سره
خالص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذره
تصویر ذره
خرده، ریزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
گمیزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
برخورد، تکانه، زنش، کوبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضرر
تصویر ضرر
زیان
فرهنگ واژه فارسی سره