جدول جو
جدول جو

معنی ضرب - جستجوی لغت در جدول جو

ضرب
زدن، کوبیدن، کتک زدن، در موسیقی ریتم، سکه زدن، در ریاضیات از چهار عمل اصلی حساب، عبارت از تکرار کردن عددی در عدد دیگر برای به دست آوردن عددی که چند برابر آن است. عدد اول را مضروب و عدد دوم را مضروبٌ فیه و نتیجه را حاصل ضرب می گویند مانند ضرب عدد ۵ در ۶ (۳۰ ۶ × ۵) عدد ۵ مضروب و عدد ۶ مضروبٌ فیه و عدد ۳۰ حاصل ضرب است. علامت ضرب × است که آن را ضرب در می گویند، در موسیقی تنبک
ضرب خوردن: صدمه خوردن، آسیب دیدن
ضرب دیدن: صدمه دیدن، آسیب دیدن
ضرب زدن: صدمه زدن، آسیب وارد کردن
ضرب گرفتن: در موسیقی نواختن ضرب، تنبک زدن، نواختن تنبک
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
فرهنگ فارسی عمید
ضرب
(ثَ)
هلاک شدن از سردی یا سردی زده شدن. (منتهی الارب). سرمازدگی، پشک زده شدن زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضرب
(ضَ)
ضربت. کوب. زد. لطم. (تاج المصادر) :
دید پرروغن دکان و جاش چرب
بر سرش زد گشت طولی کل ز ضرب.
مولوی.
، کوفتن. زدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). زخ. زخم. زدن بشمشیر:
بجمشید گفتاکه ای نامدار
کنون ضرب مردان یکی پای دار.
فردوسی.
شیرمردانی که همچون شیر شادروان بود
پیش ایشان وقت حرب و ضرب، شیر مرغزار.
وطواط.
رش ّ، ضرب دردناک. رزمه، ضرب شدید. (منتهی الارب) ، سکه زدن:
چنانکه مهر درم باژگونه دارد نقش
درست خیزد ازو گاه ضرب نقش درم.
مسعودسعد.
بگاه ضرب همی زرّ و سیم بوسه زند
ز عز نامش بر روی سکۀ ضراب.
مسعودسعد.
، نواختن:
چون سماع آمد ز اوّل تا کران
مطرب آغازید یک ضرب گران.
مولوی.
، نوبت حرکت دادن مهره: امیر دو مهره درشش گاه داشت و احمد بدیهی دو مهره در یک گاه و ضرب امیر را بود. (چهارمقالۀ عروضی) ، زدن. مایل بودن به گراییدن به: و هو ارطب (ای جزر) و اطیب طعماً و الاّخر یضرب الی الصفره، خط کشیدن بقصد ابطال بر نوشته ای: و قال اذا کان کذا فلیس منه فضرب کل واحد منهم علی ماکتب. (معجم الادباء ج 5 ص 284) ، آوردن مثل: ضرب امثال، داستانها زدن. ضرب مثل، داستان زدن:
در مقامی که کند روی کنایه بعدو
ضرب شمشیر ندارد اثر ضرب مثل.
محمد عوفی.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ضرب مثل، عبارتست از ذکر چیزی تا ظاهر شود اثر آن در غیر آن چیز. و در ضرب مثل تا مشابهت در بین نباشد زدن مثل صورت نگیرد و برای آن ضرب مثل نامیده شده که شی ٔ محل زدن واقع گردیده یعنی چیزی که در آغاز امر بیان شده در ثانی مورد ضرب مثل گردیده سپس بر سبیل استعارت برای هر حالت یا افسانه ای یا صفتی جالب نظر که شگفتی در آن نیز باشد استعمال گردد. و حق عز اسمه در قرآن بر سبیل پند و تذکیر از هر آنچه مشتمل بتفاوت در ثواب یا احباط عمل یامدح یا ذم یا ثواب یا عقاب و امثال آن باشد مثل آورده. و در ضرب مثل منظور نزدیک ساختن مقصود باشد با قوانین عقلیّه و مجسم ساختن مرام است بصورت محسوس و الزام دشمن شدیدالخصومه و سرکوبی کفار سرکش. و از اینرو در کلام مجید امثال بسیاری ایراد فرموده، چنانکه فرماید: و لقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل لعلهم یتذکرون. (قرآن 27/39). و در بیان و ایراد امثال نباید در اصل مثل تغییر و تبدیلی روا داشت بلکه باید عین مثل را ایراد کرد. نبینی در این مثل که اعط القوس باریها، یاء باریها را ساکن تلفظ می کنند در صورتی که اصل تحریک یاء است، یا در این مثل که: فی الصیف ضیعت اللبن، که اگر مخاطب مرد هم باشد تاء در ضیعت را مکسور تلفظ کنند تا در اصل مثل تغییری رخ نداده باشد. هکذا فی کلیات ابی البقاء، بیان کردن. (منتخب اللغات). بیان کردن برای کسی. (منتهی الارب) ، رفتن در زمین به طلب روزی. (منتخب اللغات). رفتن مرغان به طلب رزق. (منتهی الارب) ، دست کسی را در مال وی فروبستن. (تاج المصادر). گرفتن و بازداشتن کسی را، عقد بیعکردن با کسی، برآمدن برای بازرگانی یابرای جنگ با کفار، شتاب کردن. (منتهی الارب). تیز رفتن. (منتخب اللغات) ، رفتن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، بشدن دور. (زوزنی) ، خوابانیدن کسی را یا بازداشتن او را از شنیدن. (منتهی الارب). خوابانیدن. (منتخب اللغات). خواب بر کسی افکندن. (زوزنی) ، اقامت کردن در جائی (از لغات اضداد است) ، برداشتن ماده شتر دم خود را و زدن آن را بر شرم خود و رفتن در آن حال، قضای حاجت کردن. (منتهی الارب) ، بول بازداشتن. (زوزنی) ، آمیختن چیزی را بچیزی. (منتخب اللغات) (منتهی الارب) ، رمیدن شتر. (منتهی الارب) ، شنا کردن در آب. (منتخب اللغات) (منتهی الارب) ، گزیدن مار کسی را. (منتهی الارب) ، جنبیدن، دراز گردیدن، روی گردانیدن، اشاره کردن. (منتهی الارب) ، برجستن رگ، جدائی انداختن زمانه میان کسان، بددل شدن و ترسیدن. (منتهی الارب) ، گذشتن وقت، ضربت الارض، (مجهولاً) پشک زده شد زمین، ورزیدن بزرگی و طلب کردن آن. گویند: هو یضرب المجد، ای یکسبه و یطلبه، زرگری کردن. (منتهی الارب) ، خیمه برپای کردن، پدید کردن. (زوزنی) (تاج المصادر).
- به ضرب دست، به ضرب شصت، با سعی و جدّ و زور و قوت.
- ضرب اصول، به اصول زدن دستک و انگشت ومانند آن. سعدی راست:
بدوستی که ز دست تو ضربت شمشیر
چنان موافق طبع آیدم که ضرب اصول.
(از آنندراج).
- ضرب الأزب، ضربی که هرچند به شود نشان آن بماند. (غیاث).
- ضرب الفتح، نوعی از نوازش کوس و نقاره که در وقت فتح نوازند، و گویا شادیانه همانست، و این ازاهل زبان بتحقیق پیوسته. (غیاث) (آنندراج).
- ضرب المثل، داستان زدن.
- ضرب کردن جامه، اصطلاحی بوده است صوفیان را ظاهراً بمعنی شق کردن جامه ولیکن این معنی محقق نیست: شیخ را وقت خوش گشت و وجدی بر وی ظاهر شدو جامه ضرب کرد. (اسرار التوحید 96)
لغت نامه دهخدا
ضرب
(ضَ رَ / ضَ)
شهد سپید سطبر. (منتهی الارب). عسل سفید. عسل سفید غلیظ. (فهرست مخزن الادویه). انگبین سخت. انگبین سفید، و گویند ستبر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ضرب
(ضَ رِ)
بسیار زننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضرب
در فارسی بمعنای تنبک زدن، و مثل و شکل و نوع و صنف از چیزی، یکی از چهار عمل اصلی حساب
فرهنگ لغت هوشیار
ضرب
مانند، مثل، نوع، قسم
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
فرهنگ فارسی معین
ضرب
((ضَ))
زدن، کوبیدن، یکی از چهار عمل اصلی حساب، سکه زدن، طنبک یا دنبک، مثل آوردن، داستان زدن
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
فرهنگ فارسی معین
ضرب
گمیزش
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
فرهنگ واژه فارسی سره
ضرب
زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن، جرح، زخم، تنبک، تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا، صنف، قسم، گونه، نوع، چوله، عجز، قرینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضرب
الضّرب
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به عربی
ضرب
Multiplication
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ضرب
multiplication
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ضرب
زور، شدت، آسیب
فرهنگ گویش مازندرانی
ضرب
multiplicação
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ضرب
গুণন
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به بنگالی
ضرب
умножение
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به روسی
ضرب
Multiplikation
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به آلمانی
ضرب
множення
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ضرب
ضرب
دیکشنری اردو به فارسی
ضرب
ضرب
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به اردو
ضرب
kuzidisha
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ضرب
การคูณ
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به تایلندی
ضرب
moltiplicazione
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ضرب
çarpma
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ضرب
乗算
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ضرب
乘法
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به چینی
ضرب
הכפלה
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به عبری
ضرب
mnożenie
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به لهستانی
ضرب
perkalian
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ضرب
गुणा
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به هندی
ضرب
vermenigvuldiging
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به هلندی
ضرب
multiplicación
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ضرب
곱셈
تصویری از ضرب
تصویر ضرب
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضربه
تصویر ضربه
برخورد، تکانه، زنش، کوبه
فرهنگ واژه فارسی سره