جدول جو
جدول جو

معنی ضراغم - جستجوی لغت در جدول جو

ضراغم
ضرغام، شیر درنده، دلاور، شجاع، قوی
تصویری از ضراغم
تصویر ضراغم
فرهنگ فارسی عمید
ضراغم
(ضَ غِ)
جمع واژۀ ضرغام
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضرغام
تصویر ضرغام
(پسرانه)
شیر درنده، پهلوان، دلاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ضرام
تصویر ضرام
هیزم نازک، ریزه، سست و نرم که با آن آتش روشن می کنند، هیزم افروخته
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، توقّد، گر زدن، التهاب، تلهّب، اشتعال، گر کشیدن، اضطرام، شعله زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرغام
تصویر ضرغام
شیر درنده، اصلان، شیر شرزه، ریبال، هزبر، صارم، همام، هرماس، شیر ژیان، قسوره، هژبر
کنایه از دلاور، شجاع، کنایه از قوی
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ غَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). شیر درنده. (منتخب اللغات). اسد
لغت نامه دهخدا
(غِ)
راغم انف یا راغم الانف، ذلیل. ج، رغم الا نوف: لنا الفضل فی الدنیا وانفک راغم ٌ. (از اقرب الموارد). کسی که بینی او بکثافت مالیده شده باشد، در اصطلاح امروزی به کسی گویند که در کار یا مطلب مورد علاقه و اشتیاق خود بسختی شکست داده شود.
- راغم داغم، از اتباع است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ غِ)
جمع واژۀ مرغم و مرغم به معنی بینی. (از متن اللغه). رجوع به مرغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
هجرتگاه. (ترجمان علامۀ جرجانی). مهرب. گریزگاه. (از متن اللغه). مذهب. مهرب. (اقرب الموارد). رفتن جای. گریزجای. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مضطرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جای اضطراب. (ناظم الاطباء). السعه و المضطرب الواسع. (متن اللغه). گویند: وقع فی المراغم، ای فی المضطرب. (اقرب الموارد) ، قلعه. (منتهی الارب). حصن. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
ناراضی. کراهت دارنده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مراغمه. رجوع به مراغمه شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
شیر بیشه. ضرغامه. (منتهی الارب). شیر. (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء) (دهار). شیردرنده. (منتخب اللغات). اسد. ج، ضراغم:
ارجو که مردی شود مبارز
کز پیل نندیشد و ز ضرغام.
فرخی.
وگر نشاط شکار آیدت روا باشد
که با منست بهر بیشه ای کنون ضرغام.
مسعودسعد.
جائی که بأس حسام و صولت بهرام و سورت ضرغام روی نمود، بخوادع کلام و روادع ملام التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 288)
لغت نامه دهخدا
(ضَ غِ)
جمع واژۀ ضیغم
لغت نامه دهخدا
(تَ غِ)
مالک بن معاویه بن ثعلبه بن عقبه بن السکون، از کنده. (اللباب ج 1 ص 172)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
هیزم ریزه. هیزم سست و نرم، یا آنکه خدرک نباشد او را. (منتهی الارب). هیزم. (مهذب الاسماء). هیزم افروخته. (منتهی الارب). هیزم ریزه که بدان آتش افروزند، و بفارسی فروزینه گویند. (منتخب اللغات). فروزینه. حصب. آتش افروزینه. (دهار). هیزم باریک و ریزه که بدان آتش افروزند. (غیاث) (آنندراج) : و تاج الدین زنگی والی بلخ که ضرام آن فتنه بود بمروالرّوذ تاخت. (جهانگشای جوینی) ، زبانۀ آتش. (دهار)
درخت بطم. درخت کلنکور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راغم
تصویر راغم
خشمگین، گریزنده، ناخشنود، ناپسنددان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراغم
تصویر مراغم
گریزگاه، دژ کلات، آشفته پریشان سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بیشه شیر (بیشه) شیر درنده اسد، دلاور شجاع، جمع ضراغم. توضیح این کلمه در لغت عرب بکسر اول آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرام
تصویر ضرام
آتش گیری افروزش، فروزینه ریزه چوب، زبانه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیاغم
تصویر ضیاغم
جمع ضیغم، درندگان شیران بیشه شیر درنده شیر بیشه، جمع ضیاغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرغام
تصویر ضرغام
شیر درنده، اسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرغام
تصویر ضرغام
((ضَ))
شیر درنده، دلاور، شجاع
فرهنگ فارسی معین
اسد، شیر، صفدر، ضیغم، بهادر، بی باک، دلاور، شجاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد