جدول جو
جدول جو

معنی ضحیان - جستجوی لغت در جدول جو

ضحیان
(ضَحْ)
رجل ٌ ضحیان، مردی که در وقت چاشت خورد، یوم ٌ ضحیان، روز روشن، سراج ٌ ضحیان، چراغ منیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضحیان
(ضَحْ)
موضعی است میان نجران و تثلیث به راه یمن در کوتاه ترین راه میان حضرموت به مکّه. (معجم البلدان). موضعی است در راه حضرموت بطرف مکه. (منتهی الارب)
ابرق ضحیان، موضعی است به دیار عرب
لغت نامه دهخدا
ضحیان
(ضَحْ)
عامر بن النمر بن سعد. رئیس ربیعه پیش از بنی شیبان، و او را بدان جهت ضحیان گفته اند که چاشتگاه برای قضاء جلوس کردی. (عقد الفرید ج 3 ص 307)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احیان
تصویر احیان
حین ها، وقتها، هنگامها، روزگاران، جمع واژۀ حین
فرهنگ فارسی عمید
(ضَحْ)
نام اسپی است، یا اسب اشهب. (منتهی الارب). مادیان سپید. (منتخب اللغات) ، لیله ضحیاء، شب روشن بی ابر. (منتهی الارب). شبی روشن. (مهذب الاسماء) ، زنی که موی بر نهفت ندارد
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ / اُ حُ نَ)
شب اضحیانه، روشن. تابناک. (از اقرب الموارد). اضحیه. (اقرب الموارد). شب روشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ حَیْ یا)
مصغّر ضحی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَیْ یا)
گیاهی است از جنس پیچک و زینتی است
لغت نامه دهخدا
(حَیْ یا)
ابن خلف بن حسین اموی، مکنی به ابومروان (377- 469 هجری قمری). از مورخان اندلس بود. او راست: 1- لواءالتاریخ فی الاندلس. 2- المقتبس فی تاریخ الاندلس نسخۀ خطی در ده جلد. 3- المبین. و ان نیز در تاریخ اندلس و بزرگتر است از المقتبس. 4- تراجم الصحابه. (الاعیان). و رجوع به وفیات الاعیان شود
لغت نامه دهخدا
(مِحْ)
وقت و هنگام چیزی: محیان الشی ٔ، هنگام و وقت آن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام کوشک نعمان در حیره. (منتهی الارب). ابیض نعمان. قصری که نعمان به حیره داشت. حاتم طائی گوید:
و مازلت اسعی بین خص ّ و داره
و لحیان حتی خفت ان اتنصرا.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَحْ)
تثنیۀ لحی. (معجم البلدان ذیل کلمه لحیان)
لغت نامه دهخدا
(لُحْ)
ذولحیان لقب اسد بن عوف است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِحْ)
پدر بطنی است و هو لحیان بن هذیل بن مدرکه بن الیاس بن مضر. (منتهی الارب). و اسامه بن عمرو الفقیه از نسل اوست. (الاعلام زرکلی ج 3). لحیان از بنی هذیل اند. (تاریخ گزیده ص 126)
لغت نامه دهخدا
(لِحْ)
مغاکی آب دار. یا گوی از آن بنی ابوبکر بن کلاب. (معجم البلدان)
نام دو رودبار است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَحْ)
نام اسب عمر بن عامر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَحْ)
یوم ضحیاه، روز روشن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ دَ)
دو کوهند. ضدوان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
رحوان. تثنیۀ رحی ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به صیغۀ تثنیه، دو سنگ دستاس. (ناظم الاطباء). هر دو سنگ آسیا را رحیان گویند. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَحْ)
جمع واژۀ حین. وقتها. زمانها:
کنون معشوق و می باید نوای چنگ و نی باید
سرود و رود کی باید جز این وقت و جز این احیان.
لامعی.
ج، احایین
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مقیم گردیدن. هنگامی بجای ایستادن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اُ حُ)
رجوع به اضحیان شود، خوار و رام گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروتن گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). فروتن کردن. (زوزنی). ذلیل کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، اضراع گوسپند، و در اساس اضراع ناقه و گاو، بزرگ پستان شدن آن پیش از نتاج و فرودآوردن شیر کمی پیش از نتاج. (از اقرب الموارد). شیر فرودآوردن گوسپند اندک پیش از نتاج. (منتهی الارب). شیر فرودآوردن گوسپند یا ناقه پیش از نتاج. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- امثال:
الحمّی ̍ اضرعتنی للنوم، مثلی است در ذل هنگام نیازمندی. (از اقرب الموارد). در حق شخصی گویند که در حاجت ذلت و خواری بردارد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گیاهی است چون اقحوان. (از اقرب الموارد) ، تیزانیدن کسی را، یعنی کاری کردن با او که از آن تیز دهد. (منتهی الارب). گوزانیدن کسی را، یعنی کاری با او کردن که از آن کار تیز دهد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به ضراط آوردن. (تاج المصادر بیهقی). به تیز آوردن کسی را. به تیز داشتن کسی را، سبک شمردن و خوار داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: دخل بیت المال فاضرط به، یعنی آن را سبک شمرد و انکارکرد. و سئل عن شی ٔ فاضرط بالسائل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَحْ نَ)
تأنیث ضحیان، قلهٌ ضحیانه، سر کوه ظاهر برای آفتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَحْ)
قلعتی است که احیحه بن الجلاح در زمین قبابه برآورده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محیان
تصویر محیان
هنگام زمان
فرهنگ لغت هوشیار
آب کم، لور کند (لور سیل) آبکند، دراز ریش آب کم، گودالی که سیل کنده باشد، شکلی از 16 شکل رمل باین صورت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حین، زمانها گاهان جمع حین وقتها زمانها یا در احیان. گاهگاه احیانا
فرهنگ لغت هوشیار
زریون پیچ از گیاهان گیاهی است زینتی جزو تیره آلاله. گل آن دارای 4 کاسبرگ و ساقه اش پیچنده است شقایق پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیان
تصویر لحیان
((لِ))
آب کم، گودالی که سیل کنده باشد
فرهنگ فارسی معین