از بین بردن، زایل کردن، کنایه از بسیار شیفته و توجه کننده به چیزی، کنایه از ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست، مبهم، در تصوف مقابل اثبات، از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند، محق محو شدن (گشتن): کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن، در تصوف رسیدن به مقام محو محو کردن (گردانیدن): ستردن، نابود ساختن
از بین بردن، زایل کردن، کنایه از بسیار شیفته و توجه کننده به چیزی، کنایه از ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست، مبهم، در تصوف مقابلِ اثبات، از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند، محق محو شدن (گشتن): کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن، در تصوف رسیدن به مقام محو محو کردن (گردانیدن): ستردن، نابود ساختن
هنگام چاشت بلند: از غره روز تاآخر در سلخ محرم آن پوست باز کردگان روزگار برد و از ضحوه النهار وقت عصر بعصر و شکنجه از خون در رگ نمانده ای چند اشتغال نمود
هنگام چاشت بلند: از غره روز تاآخر در سلخ محرم آن پوست باز کردگان روزگار برد و از ضحوه النهار وقت عصر بعصر و شکنجه از خون در رگ نمانده ای چند اشتغال نمود