جدول جو
جدول جو

معنی ضحو - جستجوی لغت در جدول جو

ضحو
(ضَحْوْ)
نیم چاشت. (منتهی الارب). چاشتگاه. هنگام چاشت. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
ضحو
(ثَ)
ضحوّ. ضحی ّ. بیرون آمدن در آفتاب. و منه الحدیث: رای محرماً قد استظل فقال اضح، یعنی بیرون شو در آفتاب، آشکار گردیدن راه، مردن: ضحا ظل فلان، بمرد، نماز چاشت کردن: ضحا الضحی، نماز چاشت بکرد، رسیدن آفتاب کسی را. (منتهی الارب) ، طعام چاشتگاه خوردن. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ضحو
چاشتگاه، روشن و آشکار شدن
تصویری از ضحو
تصویر ضحو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضحا
تصویر ضحا
(دخترانه و پسرانه)
زمانی پس از برآمدن افتاب، چاشتگاه، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صحو
تصویر صحو
(دخترانه)
حالت هوشیاری سالک پس از بی خودی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محو
تصویر محو
از بین بردن، زایل کردن، کنایه از بسیار شیفته و توجه کننده به چیزی، کنایه از ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست، مبهم، در تصوف مقابل اثبات، از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند، محق
محو شدن (گشتن): کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن، در تصوف رسیدن به مقام محو
محو کردن (گردانیدن): ستردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضحوهالنهار
تصویر ضحوهالنهار
زمان پس از برآمدن آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضحا
تصویر ضحا
وقتی که روز نزدیک به نصف شدن می رسد، وقت قبل از ظهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحو
تصویر صحو
هوشیاری، در تصوف حالت هشیاری سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضحوه
تصویر ضحوه
نیم چاشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضحوک
تصویر ضحوک
خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خندناک، شکفته، منبسط، خندنده، خنده ناک، ضاحک، خنده رو، سبک روح، خنداخند
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ کَ)
تأنیث ضحوک. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضُ کَ)
آنچه مردم را به خنده آرد، و آنکه بر وی مردمان خندند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضحل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بسیارخند. ج، ضحک، راه فراخ و پیدا و روشن. (منتهی الارب). راه آشکار و فراخ. (منتخب اللغات). راه روشن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَحْ وَ)
ضحو. نیم چاشت. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). چاشتگاه. (زمخشری). چاشتگاه یعنی پس آفتاب برآمدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضحل
تصویر ضحل
آب اندک بی عمق
فرهنگ لغت هوشیار
خندیدن، خنده برف، کفک شیر، مسکه، انگبین، شکوفه، میانه راه، شگفتی، دندان سفید دشتان شدن (دشتان حائض)، به شگفت آمدن، درخش زدن خندیدن، جمع ضحوک، خندان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحو
تصویر طحو
نیک راندن، گرد آوردن شتران، تیز کردن کارد و جز آن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
پس آفتاب بر آمدن چاشتگاه یا صلات (صلوه) ضحی. نماز چاشت، آفتاب خورشید. چاشتگاه، بی رمگان: زنی که پیرامون زهارش موی نروید
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن حروف و نقوش را از لوح، پاک کردن نوشته و نقش و جز آن را، زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحو
تصویر نحو
راه، اسلوب، طور، شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحو
تصویر لحو
دشنام دادن، پوست کندن از درخت، زشت گرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحو
تصویر دحو
گستردن، گسترانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضغو
تصویر ضغو
کوفتگی، ناراستی، دشمن کامی، نالیدن: برخی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون جستن: از رگ جانور درنده، سگ تازی سگ شکاری، درخت بنه کمکام: گونه ای از بلوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحو
تصویر صحو
هوشیاری، از مستی بهوش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحو
تصویر شحو
فراخی گام، درون، بازکردن دهان را، بازشدن دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحو
تصویر رحو
آسیا ساختن، گرداندن آسیا، گردشدن مار چنبر زدن مار
فرهنگ لغت هوشیار
هنگام چاشت بلند: از غره روز تاآخر در سلخ محرم آن پوست باز کردگان روزگار برد و از ضحوه النهار وقت عصر بعصر و شکنجه از خون در رگ نمانده ای چند اشتغال نمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحوک
تصویر ضحوک
خندان، تابان چون دندان، روشن چون راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحوه
تصویر ضحوه
نیم چاشت چاشتگاه پیشین پیش از نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحو
تصویر صحو
((صَ))
هوشیار شدن، هوشیاری، مقابل سکر به معنی مستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضحی
تصویر ضحی
((ضُ حا))
چاشتگاه، هنگام برآمدن آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضحک
تصویر ضحک
((ض یا ضَ))
خندیدن، خنده
فرهنگ فارسی معین