جدول جو
جدول جو

معنی ضبوع - جستجوی لغت در جدول جو

ضبوع(ثَ / ثَ قَ)
ضبع. ضبعان. یازیدن اسب بازوها را در رفتن. (منتهی الارب). دراز کردن ستور بازوها را در رفتار. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضباع
تصویر ضباع
ضبع ها، کفتارها، جمع واژۀ ضبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضلوع
تصویر ضلوع
استخوان های پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
جمع واژۀ ربع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ربع، بمعنی سرای. (آنندراج). رجوع به ربع شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
زمین کج، راهها از سنگلاخ سوخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طبع
لغت نامه دهخدا
(طَبْ بو)
جانورکی است زهردار، قسمی از بوزینه که گزیدنش را درد سخت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جنبنده ای است. گویند دیوه ای است. (مهذب الاسماء) ، دانۀ سمی است که از گزیدن آن درد بسیار بهم میرسد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
سر در پوست کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: قبع القنفذ قبوعاً، سر در پوست کشید خارپشت. (آنندراج) (منتهی الارب). قبع الرجل فی قمیصه، سر در گریبان پیراهن کشید و سپس ماند از یاران خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ تا)
خواری و فروتنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ذلیل و خوار شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
مشکی که از گرانی آن بردارنده میل کند و راست نتواند رفت. (منتخب اللغات). مشک گران که باعث گرانی مستقی را کژ گرداند، دلو گشاده. (منتهی الارب). دلو فراخ. (منتخب اللغات) (منتهی الارب) ، زن مخالف شوهر. (منتخب اللغات) ، مرد سست عقل و رأی. (منتهی الارب). ضعیف رای، ابر آهسته رو از بسیاری آب. (منتخب اللغات). ابر آهسته رو جهت گرانی و کثرت آب، ناقه که بگوشه و ناحیه چرا کند. (منتهی الارب). شتر ماده که بکنار می چرد. (منتخب اللغات). اشتر که بر کنارۀ آب و گیاه چرا کند. (مهذب الاسماء) ، چاه فراخ جوانب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
هفته. (منتهی الارب). و یقال: طاف بالبیت سبوعاً، یعنی هفت بار. (منتهی الارب). بعضی عرب آن را در ایام و طواف گوید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
رحبه ای است مر بنی ابی بکر بن کلاب را، و گویند موضعی است بنی اسد را، و نیز گفته اند رودباری است. (معجم البلدان)
پشتۀ معروفی است. سکونی گوید: آبی است و میان آن و سلمان سه میل فاصله است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بطنی از بنی کلاب. (منتهی الارب)
نام قبیلتی از بنی عامر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ضجع. بر پهلو خفتن. پهلو بر زمین نهادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
انگور سفید بزرگ دانه را نامند. (فهرست مخزن الادویه) (منتهی الارب)
جمع واژۀ ضرع. (منتهی الارب)
جمع واژۀ ضرع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
خوار. زار، رام. نرمخوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نزدیک شدن حیوان درنده بچیزی. (منتخب اللغات). قریب گردیدن. (منتهی الارب) ، فرورفتن آفتاب یا نزدیک شدن بغروب. (منتخب اللغات). غروب کردن آفتاب یا نزدیک بغروب گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضلع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
دم گرفتن کودک را از گریستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خبعالصبی خبوعاً، انقطع نفسه و فحم من البکاء. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندازه گرفتن ریسمان با گشادن دو دست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد). قولاج کردن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انباع الحبل و تبوع بمعنی واحد. (تاج العروس ج 5 ص 283) ، گام فراخ نهادن ناقه در رفتن، دراز شدن ریسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، امتداد در چیزی و درک غایت آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، غایت هر چیز و تک. یقال ما یدرک تبوعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبوع للمساعی، مد باعه. (اقرب الموارد) (تاج العروس). و هو مجاز و هو قصیرالباع عاجز و بخیل: قال ابوقیس بن الاسلت الانصاری:
واضرب القوس یوم الوغی
بالسیف لم یقصر به باعی.
(تاج العروس ج 5 ص 284)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
منزلیست نزدیک یلیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بضوع کلام، هویدا کردن کلام. (منتهی الارب). فهمیدن کلام. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حمار مضبوع، خر که او را کفتار خورده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
ضبوک الارض، خطهای زمین که از وزیدن باد پیدا گردد، ضبوک الغیث، آمادگی ابر است باران را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبوع
تصویر نبوع
بیرون آمدن آب ازچاه وچشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبوع
تصویر قبوع
پس ماندن از یاران، سر در گریبان کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبوع
تصویر طبوع
جمع طبع، خوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجوع
تصویر ضجوع
سست رای مرد، بار سنگینی، کند رو چون ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباع
تصویر ضباع
جمع ضبع، بازوان بازوها، جمع ضبع، ماچه کفتاران جمع ضبع
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضعلع، پهلوها برها استخوان های پهلو کنار جانب، استخوان پهلو دنده، پهلو، هر یک از خطوط مستقیم یا یک سطح هندسی که محیط بر زوایاست، جمع اضلاع ضلوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروع
تصویر ضروع
جمع ضرع، پستان ها بزرگ پستان، خوار و فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوع
تصویر سبوع
هفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوع
تصویر ربوع
جمع ربع، سرای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضوع
تصویر بضوع
ستوهیدن به ستوه آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبوع
تصویر نبوع
((نُ))
بیرون آمدن آب از چاه و چشمه
فرهنگ فارسی معین