ابن مالک. مکنی به ابوشریح. تابعی است. از نظر تاریخی، تابعی کسی است که واسطه میان صحابی و نسل های بعد از اسلام است. این افراد نقش واسطه ای در نقل و انتقال معارف اسلامی دارند. تابعی بودن، یکی از درجات افتخار در علم رجال است و به فرد اعتبار خاصی می بخشد. احادیثی که از طریق تابعین نقل شده اند، بخش بزرگی از سنت اسلامی را تشکیل می دهند.
ابن مالک. مکنی به ابوشریح. تابعی است. از نظر تاریخی، تابعی کسی است که واسطه میان صحابی و نسل های بعد از اسلام است. این افراد نقش واسطه ای در نقل و انتقال معارف اسلامی دارند. تابعی بودن، یکی از درجات افتخار در علم رجال است و به فرد اعتبار خاصی می بخشد. احادیثی که از طریق تابعین نقل شده اند، بخش بزرگی از سنت اسلامی را تشکیل می دهند.
غبار. چوبی باشدکه بدان خر و گاو رانند و چوبدستی را نیز گفته اند وبه این معنی با زای نقطه دار هم آمده است. (برهان). و در مؤید بالفتح و بالضم هر دو آمده. (آنندراج). چوبی که بدان گاو رانند. (انجمن آرای ناصری). در نسخۀ میرزا چوبی باشد که گاو بدان رانند. (سروری). و رجوع به شعوری ج 2 ص 185 شود. مؤلف گوید: نقل فرهنگ سروری و شعوری از فرهنگ میرزا ابراهیم با راء مهمله غلط است و غبازه با زاء معجمه صحیح است چه صورت دیگر این کلمه گوازه و جواز و جوازه است. صاحب فرهنگ اسدی گوید: غبازه و گوازه چوب کاروان باشد. منجیک گفت: پردل (کذا) چون تاول است و تاول هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه - انتهی. و دلیل دیگر که تأیید این معنی میکند این است که صاحب فرهنگ اسدی چون در ترتیب لغت خود تنها نظر به آخر کلمات دارد رسمش این است که غالباً قصیدۀ شاعر را میگیرد و قافیه های مشکل آن را یک یک شرح میدهد، در اینجا هم (این) معامله شده است. کلمه قبل از غبازه ملازه است و مطلع همین قصیده را شاهد می آورد: خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست دل و حجره حجره گردملازه (کذا). منجیک. و عبارت فرهنگ میرزا ابراهیم نیز که فرهنگ شعوری و سروری و غیر آن دو را به غلط انداخته این است: غباره بفتح و ضم: چوبدستی که خر بدان رانند. و در آنجا هیچیک از حروف این کلمه را معلوم نکرده و فقط حرکت حرف اول را وصف کرده است یعنی می توان حدس زد که در نسخۀ اولی یا نسخه ای که سایرین از آن نقل کرده اند فقط یک نقطه سقط شده است. والله اعلم. در هر حال کلمه مصحف ’غباز’ و ’غبازه’ است. رجوع به غباز و غبازه و برهان قاطعچ معین (همین کلمات) شود
غبار. چوبی باشدکه بدان خر و گاو رانند و چوبدستی را نیز گفته اند وبه این معنی با زای نقطه دار هم آمده است. (برهان). و در مؤید بالفتح و بالضم هر دو آمده. (آنندراج). چوبی که بدان گاو رانند. (انجمن آرای ناصری). در نسخۀ میرزا چوبی باشد که گاو بدان رانند. (سروری). و رجوع به شعوری ج 2 ص 185 شود. مؤلف گوید: نقل فرهنگ سروری و شعوری از فرهنگ میرزا ابراهیم با راء مهمله غلط است و غبازه با زاء معجمه صحیح است چه صورت دیگر این کلمه گوازه و جواز و جوازه است. صاحب فرهنگ اسدی گوید: غبازه و گوازه چوب کاروان باشد. منجیک گفت: پردل (کذا) چون تاول است و تاول هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه - انتهی. و دلیل دیگر که تأیید این معنی میکند این است که صاحب فرهنگ اسدی چون در ترتیب لغت خود تنها نظر به آخر کلمات دارد رسمش این است که غالباً قصیدۀ شاعر را میگیرد و قافیه های مشکل آن را یک یک شرح میدهد، در اینجا هم (این) معامله شده است. کلمه قبل از غبازه ملازه است و مطلع همین قصیده را شاهد می آورد: خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست دل و حجره حجره گردملازه (کذا). منجیک. و عبارت فرهنگ میرزا ابراهیم نیز که فرهنگ شعوری و سروری و غیر آن دو را به غلط انداخته این است: غباره بفتح و ضم: چوبدستی که خر بدان رانند. و در آنجا هیچیک از حروف این کلمه را معلوم نکرده و فقط حرکت حرف اول را وصف کرده است یعنی می توان حدس زد که در نسخۀ اولی یا نسخه ای که سایرین از آن نقل کرده اند فقط یک نقطه سقط شده است. والله اعلم. در هر حال کلمه مصحف ’غباز’ و ’غبازه’ است. رجوع به غباز و غبازه و برهان قاطعچ معین (همین کلمات) شود
آبی است مر بنی عبس را. (منتهی الارب). آبکی است متعلق به بنی عبس در بطه الرمه در نزدیکی ابانین در موضعی که آن را خیمه گویند. و گویند آبکی است نزدیک قرن التوباذ در بلاد محارب. (معجم البلدان)
آبی است مر بنی عبس را. (منتهی الارب). آبکی است متعلق به بنی عبس در بطه الرمه در نزدیکی ابانین در موضعی که آن را خیمه گویند. و گویند آبکی است نزدیک قرن التوباذ در بلاد محارب. (معجم البلدان)
کبار. کوار. سبدی را گویند که میوه و امثال آن در آن کنند و بر چاروا بار نمایند و از جایی به جایی برند. (برهان). سبدی که میوه و امثال آن بر آن کنند و بر خر کرده در شهر آورند. (آنندراج). کواره. زنبیل: ترا این تن یکی خانه سپنج است مزور بل مغربل چون کباره. ناصرخسرو. ، خانه زنبور، کاسۀ سفالین. (برهان)
کبار. کوار. سبدی را گویند که میوه و امثال آن در آن کنند و بر چاروا بار نمایند و از جایی به جایی برند. (برهان). سبدی که میوه و امثال آن بر آن کنند و بر خر کرده در شهر آورند. (آنندراج). کواره. زنبیل: ترا این تن یکی خانه سپنج است مزور بل مغربل چون کباره. ناصرخسرو. ، خانه زنبور، کاسۀ سفالین. (برهان)
چست و چالاک و جلد و هوشیار در کارها. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ ضیاء) (از انجمن آرای ناصری). گربز. باهوش. ج، خبارگان: برفت بردمشان یکدو منزل و همه را بکشت و دشمن دین را بکشت باید زار خبارگان صف پیل آن سپه بگرفت نفایگان را پی کرد و خسته و افکار فرخی (از انجمن آرای ناصری). فلک روغن گری گشته ست ما را بکار خویش در جلد و خباره ز ما اینجا همی گنجاره ماند چو روغن برگرفت از ما عصاره. ناصرخسرو
چست و چالاک و جلد و هوشیار در کارها. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ ضیاء) (از انجمن آرای ناصری). گربز. باهوش. ج، خبارگان: برفت بردمشان یکدو منزل و همه را بکشت و دشمن دین را بکشت باید زار خبارگان صف پیل آن سپه بگرفت نفایگان را پی کرد و خسته و افکار فرخی (از انجمن آرای ناصری). فلک روغن گری گشته ست ما را بکار خویش در جلد و خباره ز ما اینجا همی گنجاره ماند چو روغن برگرفت از ما عصاره. ناصرخسرو