جدول جو
جدول جو

معنی ضبارمه - جستجوی لغت در جدول جو

ضبارمه
(ضُ رِ مَ)
ضبارم. رجوع به ضبارم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارکه
تصویر مبارکه
(دخترانه)
مؤنث مبارک، خوش یمن، خجسته، فرخنده، از نامهای فاطمه (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
جنگ کردن با یکدیگر برای شکست حریف، برای رسیدن به هدفی تلاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهارمه
تصویر قهارمه
قهرمان، آنکه در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(غُ رِ نَ)
نوعی درخت. (دزی ج 2 ص 199 از ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(غُ یَ)
درختی است کوهی و میوۀ آن سرخ رنگ میباشد به مقدار عنابی کوچک و بعضی گویند نام همان میوه است و آن را به عربی عنب الدب خوانند. (برهان). عنب الدب. (اختیارات بدیعی) (تحفه)
لغت نامه دهخدا
مفشله. (تاج العروس ج 8 ص 59 س 10) و صاحب قاموس در ذیل مفشله آرد: کبارجه و کرش. رجوع به مفشله و کرش شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ مَ)
جمع واژۀ قهرمان. (اقرب الموارد). رجوع به قهرمان شود
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
نام دهی است از دهات چهاردانگۀ هزارجریب. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 166)
لغت نامه دهخدا
(ضَ غِ مَ)
عشیره ای از قبیلۀ آل کثیر از طوایف خوزستان ایران از طایفۀ عنافجه که در اراضی بین رود دزفول و رود شوشتر متوقف می باشند
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ زَ / زِ)
مردمان شهر تبریز. (ناظم الاطباء). جمع برساختۀ تبریزی:... جدش (میرزا معصوم) از کدخدایان معتبر تجار بود چنانچه در میان تجار تبارزه به کدخدایی و پاکیزه وصفی او کم کسی بود. (تذکرۀ نصرآبادی) (آنندراج) (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(ژِ مِ)
نام کرسی بخش وژ از ولایت سن دیه دارای 8811 تن سکنه و کار خانه پنیرسازی. و راه آهن از آن گذرد. و دریاچۀ زیبای ژرارمه بدانجاست
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
در دیوان سوزنی دیده شده و معنی آن معلوم نیست و ظاهراً در صفت زین اسب آمده است:
زین پابرمه نگه کن چو خوهی گشت سوار
تا نیفتی چو شوی حمله ور و حمله پذیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ مَ)
جمع واژۀ خشرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ مَ)
خضرمی. قومی از مردم ایران را گویند که در اوایل اسلام هجرت کرده، سکونت شام را اختیار نمودند و آنان که سکونت بصره را اختیار کردند اساوره و آنانکه سکونت کوفه را برگزیدند احامره و کسانی که سکونت الجزیره را قبول نمودند جراجمه و کسانی که سکونت یمن را قبول کردند ابناء و آنان که سکونت موصل را اختیار نمودند جرامقه گفتند. (ناظم الاطباء). از این قوم اند عبدالکریم خضرمی بن مالک و هبار خضرمی بن عقیل و عباس خضرمی بن حسن. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ خضرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رِ مَ)
جمع واژۀ حضرمی، جمع واژۀ حضرموتی. حضرموتیان
لغت نامه دهخدا
(حُ رِ مَ)
بسیارگوی. (منتهی الارب). پرسخن
لغت نامه دهخدا
(چَ مَهْ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. در 72هزارگزی شمال باختری مشهد و8 هزارگزی خاوری شوسۀ عمومی مشهد به قوچان واقع است. جلگه و معتدل و 343 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رجوع به اضباره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
نام شهری از شهرهای صقلیه است در اصطلاح مسیحیان: و أحسن مدنها (مدن صقلیه) قاعده ملکها و المسلمون یعرفونهابالمدینه و النصاری یعرفونها ببلارمه. (ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَ / ضِ رَ)
بند هیزم و کاغذ و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رِ)
شیر. شیر بیشۀ سخت خلقت. (منتهی الارب). شیر قوی. (مهذب الاسماء) ، مرد توانا و دلاور دشمن کش. (منتهی الارب). مرد دلیر. (مهذب الاسماء). ضبارمه، مثله فی الکل، و قیل المیم زائده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
استواری خلقت، گویند: رجل ذوضباره، یعنی مرد گرداندام استوارخلقت، گروه مردم. ج، ضبائر. (منتهی الارب) ، آس دست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَ)
پدر عمرو که دلاوری بود ربیعه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
سنگ آسیا، سنگی که گازر و قصار پارچه را بر وی سپید میکند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
نبرد کردن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
مبارکه در فارسی مونث مبارک: همایون فرخ و گندم دراز خوشه مونث مبارک جمع مبارکات: این طبقه بدر دولتخانه مبارکه جمع شده در برابر درگاه رحل اقامت انداختند. یا لیله مبارک قدم. هر شب از شبهای مقدس، شب نیمه شعبان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قهرمان، از ریشه پارسی کهرمان ها دادگذاران جمع قهرمان: خلفا و سلاطین بزرگ قهارمه عالمند
فرهنگ لغت هوشیار
ازگیل، انگور خرس از گیاهان ازگیل، درختچه ایست از تیره خلنگها که دارای ساقه خزنده نیز می باشد این گیاه بطور وحشی در کوهستانهای ژورا و آلپ و پیرنه در ایتالیا و اسپانیا و فرانسه به فراوانی می روید. ساقه هایش استوانه یی شکل مایل به قرمز و کم و بیش خوابیده است. برگهایش متناوب و دارای دمبرگ کوتاه و پهنک برگها بیضوی و نامنظم و ضخیم و چرمی شکل است. گلهایش سفید یا کمی مایل به قرمز و به صورت دسته های 3 تا 12 تایی است. تعداد گلبرگها و کاسبرگها مساوی و هر یک 5 عددند. تعداد پرچمهایش 10 و میوه اش سته است و رنگ میوه قرمز و شکلش کروی است. برگ این گیاه علاوه بر تانن و صمغ و املاح دارای ماده ای به نام اورسون نیز می باشد و به علاوه دارای مقداری آربوتین و اریکولین است. برگ گیاه مذکور دارای اثر قابض و ضد عفونی کننده است و در بیماری های مجاری تناسلی و التهاب مثانه و عدم تحمل ادرار مصرف می شود عنب الذئب عنب الدب انگور خرس عصیر الدب غایش یارشین مردار آغاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضباره
تصویر عضباره
سنگ آسیا، سنگ گاز ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبارزه
تصویر تبارزه
تبریزیان مردم تبریز جمع تبریزی مردمان شهر تبریز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خضرمی، ایرانیان شامی گروهی از ایرانیان که در نخستین سده های اسلام به شام رفته و آن جا ماندگار شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
((مُ رِ زِ))
جنگیدن، کارزار کردن، محاربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
فرهنگ واژه فارسی سره