جدول جو
جدول جو

معنی ضبا - جستجوی لغت در جدول جو

ضبا
(ضَ)
درختی است شبیه به بلوط. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضباط
تصویر ضباط
ضابط ها، حفظ کنندگان، نگه دارندگان، حاکم ها، قوی ها، باهوش ها، جمع واژۀ ضابط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضباط
تصویر ضباط
کسی که اوراق اداره را در پرونده ها ضبط و نگه داری می کند، بایگان، ضبط کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضباب
تصویر ضباب
مه، بخاری که گاهی در هوای بارانی و مرطوب تولید می شود و فضا را تیره می کند، بخار آب پراکنده در هوای نزدیک زمین، ماغ، نژم، میغ، نزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضباع
تصویر ضباع
ضبع ها، کفتارها، جمع واژۀ ضبع
فرهنگ فارسی عمید
(ضُ)
پنجۀ شیر. (منتهی الارب). برثن
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
نام پدر زید و منجی و عطیه. (منتهی الارب) ، بطنی از جشم
لغت نامه دهخدا
(ضَبْ با)
شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
جمع واژۀ ضب ّ و ضبه. (منتهی الارب). رجوع به ضب ّ و ضبه شود
ضباب الباب، آهن مسمار. (منتهی الارب). آهن جامه. پشیز در
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
قلعه الضباب، قلعه ای است
به کوفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
نام قبیله ای از عرب، و اشعار این قبیله را ابوسعید سکّری گرد کرده است. (الفهرست ابن الندیم ص 226). قومی از عرب از اولاد معاویه بن کلاب بن ربیعه، و ضبابی منسوب بدان قبیله است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نزم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). میغ نرم و آن بخاری باشدکه در زمستان در هوا پیدا گردد. (منتهی الارب). نژم. مه. پاره میغ. ابرهای تنک. (منتخب اللغات). ابرها که متصل بزمین شود و آن را بپوشاند: نوررای روشن او که در دریای ظلمات واقعات ماهیی کردی در شست کسوف حجاب حیرت و ضباب دهشت متواری ماند. (تاریخ جهانگشای جوینی). هر کجا انوار ولاء حق تجلی کند ظلمات کفر و فسوق مضمحل و متلاشی شود چون ضباب که به ارتفاع آفتاب پایدار نبود. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ضبوء. دوسیدن بزمین، برچفسانیدن کسی را بزمین، پنهان شدن. پنهان شدن تا بفریبد کسی را، برآمدن. بلند شدن بسوی چیزی و پناه بردن بدان، شرم داشتن از کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضباره. (منتهی الارب). رجوع به ضباره شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ غِ)
جمع واژۀ ضبغطی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جمع واژۀ ضبعان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ یَ)
ضبح. (منتهی الارب). برآوردن و شنوانیدن اسبان آواز خود را در دویدن یا پویه. (منتهی الارب) ، بانگ کردن روباه. (مهذب الاسماء) (زوزنی) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(ضَبْ با)
نام سگی است. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
نام کوهیست نزدیک حرهالنار. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
ستاره های بسیارند اسفل از بنات نعش. (منتهی الارب). ستارگانی که بر سر و منکبین و عصای صورت بقّار واقع است
بطن الضباع، موضعی است. (منتهی الارب). وادیی است در بلاد عرب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضُبْ با)
درختی است مانا به درخت بلوط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُبْ با)
جمع واژۀ ضب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عا)
ضبعه. رجوع به ضبعه شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُبْ با)
جمع واژۀ ضابط
لغت نامه دهخدا
(ضَبْ با)
ضبطکننده، آنکه ضبط اوراق اداره یا محکمه ای کند. بایگان. آرشیویست.
لغت نامه دهخدا
(ضِ / ضُ)
کتابها (واحد ندارد). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضباعین
تصویر ضباعین
جمع ضبعان، نر کفتاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباطت
تصویر ضباطت
بایگانی نگهداشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبار
تصویر ضبار
به گونه رمن نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباط
تصویر ضباط
ضبط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباع
تصویر ضباع
جمع ضبع، بازوان بازوها، جمع ضبع، ماچه کفتاران جمع ضبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباب
تصویر ضباب
جمع ضب، سوسماران تژم نزم نژم تار میغ میغ نزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضباط
تصویر ضباط
((ضَ بّ))
ضبط کننده، بایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عضبا
تصویر عضبا
((عَ ضْ))
ماده شتری که گوشش شکافته باشد، لقب ناقه حضرت رسول (ص)
فرهنگ فارسی معین
بایگان، ثبات، ضابط
فرهنگ واژه مترادف متضاد