مضائق. جمع واژۀ مضیق. مکانهای تنگ. تنگناها. تنگی ها در مکان و امور. کارهای سخت: به تعجیل سوی ناتل... رفتند بر آن جمله که به ناتل که آنجا مضایق است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463). شما به استراباد روید که در آن مضایق نتوانند آمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 560). الحق راه آن دراز و بی پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق. (کلیله چ مینوی ص 48). چه هرکه بر قوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد. (کلیله ایضاً ص 300). خلق از مضایق محنت و مفاسد ایام فترت خلاصی یافتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 315). چون مار در مداخل و مضایق زمین روند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 342). از مضایق شدت به فراخی نعمت رسیدند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مضائق و مضیق و مضیقه شود
مضائق. جَمعِ واژۀ مضیق. مکانهای تنگ. تنگناها. تنگی ها در مکان و امور. کارهای سخت: به تعجیل سوی ناتل... رفتند بر آن جمله که به ناتل که آنجا مضایق است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463). شما به استراباد روید که در آن مضایق نتوانند آمد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 560). الحق راه آن دراز و بی پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق. (کلیله چ مینوی ص 48). چه هرکه بر قوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد. (کلیله ایضاً ص 300). خلق از مضایق محنت و مفاسد ایام فترت خلاصی یافتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 315). چون مار در مداخل و مضایق زمین روند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 342). از مضایق شدت به فراخی نعمت رسیدند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مضائق و مضیق و مضیقه شود
سختگیر. تنگ گیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :... بر مقتضای فرمان سوی ایشان رفت و آنچه واجب بود از وظایف این خدمت بجای آورد واسترضاء جوانب... از مضایق و مسامح و منافق و مناصح... به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ بارانی ص 172)
سختگیر. تنگ گیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :... بر مقتضای فرمان سوی ایشان رفت و آنچه واجب بود از وظایف این خدمت بجای آورد واسترضاء جوانب... از مضایق و مسامح و منافق و مناصح... به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ بارانی ص 172)
تنگ شدن. (زوزنی). تنگ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد اتساع. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) : و عرصۀ جولان بر سلطان تضایق میگرفت. (جهانگشای جوینی) ، با همدیگر تنگ شدن و در یک جا نگنجیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگنجیدن قوم در مکانی یا با هم تنگ شدن در اخلاق: تضایق القوم لم یتسعوا فی خلق او مکان. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
تنگ شدن. (زوزنی). تنگ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد اتساع. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) : و عرصۀ جولان بر سلطان تضایق میگرفت. (جهانگشای جوینی) ، با همدیگر تنگ شدن و در یک جا نگنجیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگنجیدن قوم در مکانی یا با هم تنگ شدن در اخلاق: تضایق القوم لم یتسعوا فی خلق او مکان. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
تنگ گیرنده سختگیر جمع مضیق جاهای تنگ: هر که برقوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد... سختگیر تنگ گیرنده: ... و استرضا جوانب از موالف ومجانب و اقارب و اباعد... ومضایق ومسامح... باتمام رسانید، خود داری کننده از دادن چیزی بکسی
تنگ گیرنده سختگیر جمع مضیق جاهای تنگ: هر که برقوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد... سختگیر تنگ گیرنده: ... و استرضا جوانب از موالف ومجانب و اقارب و اباعد... ومضایق ومسامح... باتمام رسانید، خود داری کننده از دادن چیزی بکسی