- ضاره
- مؤنث واژۀ ضار، ضرر رساننده، زیان رساننده
معنی ضاره - جستجوی لغت در جدول جو
- ضاره
- زیانرسان مونث ضار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شهر نشینی آبادانی شهر
تره سبز
گل پاکیزۀ سبز و چسبناک، مهرۀ سفالی سبز که برای دفع چشم زخم با خود بردارند، کاسۀ سفالی بزرگ، تغار
گل خوشبوی، فراخزیستی گشادگی، مرغ سنگخوار سفال سبزیست که برای دفع چشم زخم به کار برند طین حر، کاسه بزرگ، جمع غضائر (غضایر) یکی غضا، گل دنبه
در فارسی: زیان رساندن گزند رساندن گزند رسانیدن
نضارت در فارسی تازگی شادابی خرمی
((غَ رَ یا رِ))
فرهنگ فارسی معین
سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم به کار برند، طین حر، کاسه بزرگ، جمع غضائر (غضایر)
خشکاد
موضوع، مورد
آلترناتیو، علاج
قسمت
رقعه، وصله، هر چیز بریده و شکافته، رشوه
قاعده و قانون
غرش شیر، بیشه، بوستان، گله انبوه: اشتر و گوسپند گروه شتران، بیشه انبوه، چینه دان مرغ خرمگس
جر دهنده، کسره دهنده
علاج، درمان، دارو
تبسیده تفسان، ترب رشتی از گیاهان بر زن کوی مونث جار: ادویه حاره اغذیه حاره، ترب رشتی
سنگ سخت، سنگ خارا
خانه کوچک، خانه بزرگ، زمین فراخ
تیره و تاریک
هیئت، لباس
حاجت، تشنگی
ساری، سار، شاره، شار،
دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر می بندند
تکۀ پارچۀ لطیف به عرض یک متر یا بیشتر و به طول شش یا هفت متر که زنان هندی یک سر آن را به کمر می بندند، قسمت پایین آن به شکل دامن از کمر به پایین را می پوشاند و قسمت دیگرش را دور سینه می پیچند و دنبالۀ آن را روی شانه یا روی سر خود می اندازند
دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر می بندند
تکۀ پارچۀ لطیف به عرض یک متر یا بیشتر و به طول شش یا هفت متر که زنان هندی یک سر آن را به کمر می بندند، قسمت پایین آن به شکل دامن از کمر به پایین را می پوشاند و قسمت دیگرش را دور سینه می پیچند و دنبالۀ آن را روی شانه یا روی سر خود می اندازند
زاری، گریه و ناله، تضرع، برای مثال هزار زاره کنم نشنوند زاری من / به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم (دقیقی - ۱۰۳)
گرم، گرمسیری مثلاً بلاد حاره، در طب قدیم دارای خاصیت گرم مثلاً ادویۀ حاره
حسن و جمال، هیئت، لباس، زینت
زیرک، راهوار مثلاً مرکب فاره
زبانۀ ترازو یا قپان، سنگ قپان
دوستدار، پسوند متصل به واژه به معنای بسیار علاقه مند مانند روسپی باره، زن باره، شاعرباره، عشق باره، غلام باره، گاوباره، برای مثال دلی که عشق نورزید سنگ خاره بود / چه دولتی بود آن دل که عشق باره بود (شرف الدین شفروه- مجمع الفرس - باره) ، من گر نه همچو ذره هواباره بودمی / گرد جهان چرا شده آواره بودمی (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - باره)
دفعه، پسوند متصل به واژه به معنای مرتبه،برای مثال یک باره، دوباره، دگرباره، زآن شیفتۀ سیه ستاره / من شیفته تر هزارباره (نظامی۳ - ۴۶۶)
موضوع، مورد،برای مثال دربارۀ، چنین گفت کز مرگ خود چاره نیست / مرا بر دل اندیشه زاین باره نیست (فردوسی - ۶/۱۱۹)
قلعه، دیواری که بر دور شهرها و قلعه ها بنا می کردند،برای مثال سنگ بر بارۀ حصار مزن / که بود کز حصار سنگ آید (سعدی - ۱۲۳)
اسب، بارگی،برای مثال بگفت و به گرز گران دست برد / عنان بارۀ تیزتگ را سپرد (فردوسی - ۱/۷۵)
دفعه، پسوند متصل به واژه به معنای مرتبه،
موضوع، مورد،
قلعه، دیواری که بر دور شهرها و قلعه ها بنا می کردند،
اسب، بارگی،