جدول جو
جدول جو

معنی ضارح - جستجوی لغت در جدول جو

ضارح
(رِ)
ضریح ساز، گورکن. قبرکن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تارح
تصویر تارح
(پسرانه)
نام پدر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قارح
تصویر قارح
ریش کننده، زخم زننده،، ستور تمام دندان، چهارپایی که دندان های نیش او درآمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضاره
تصویر ضاره
مؤنث واژۀ ضار، ضرر رساننده، زیان رساننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضاری
تصویر ضاری
حیوان شکاری و درنده و گوشت خوار مانند شیر، ببر و گرگ، سگ حریص به شکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضارب
تصویر ضارب
زننده، آنکه چیزی را به چیز دیگر می زند، زشت و ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارح
تصویر شارح
آنکه کتابی یا مطلبی را شرح دهد و مشکلات آن را روشن سازد، بیان کننده، تفسیر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضراح
تصویر ضراح
نام بیت المعمور که گفته اند خانه ای است در آسمان مقابل خانۀ کعبه
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
آنکه رفتار و حرکاتش آمیخته به نشاط و شادی باشد. (از اقرب الموارد) ، آنکه کسی را با بن نیزه طعن کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به زارج شود
لغت نامه دهخدا
یکی از بنی شمعون (سفر اعداد 26:12 و یکم تواریخ ایام 4:24) که در سفر پیدایش 46:10 صوحر خوانده شده است. (قاموس کتاب مقدس)
شخصی لاوی از بنی جرشون. (یکم تواریخ ایام 6:21 و 41) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
روشن کننده. (دهار). بیان کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مبین. مفسر. آنکه شرح کند. مقابل ماتن. ج، شارحین، شرّاح، نگاهبان زراعت از پرندگان. (منتهی الارب). حافظ. (اقرب الموارد). و آن در کلام مردم یمن نگاهبان کشت بود از مرغان و غیر آن. (از تاج العروس) :
و ما شاکر الا عصافیر قریه
یقوم الیها شارح فیطیرها.
(از اقرب الموارد).
، القول الشارح در نزد منطقیان آن است که معنی اسم را در لغت یا ذات مسمی را در حقیقت بیان کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ستور چرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). ماشیه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). سارحه نظیر آن است. (المنجد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گروهی که آنان را سرح است. (اقرب الموارد). رجوع به سرح شود، شترچران. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بمعنی تنبل. (قاموس کتاب مقدس). ابن ماخور از اجداد حضرت رسول علیه السلام. (انساب سمعانی ص 4 پ). در تورات این نام به آزر پدر حضرت ابراهیم اطلاق شده است. (قاموس الاعلام ترکی). پدر ابراهیم خلیل علیه السلام. (منتهی الارب). پدر ابراهیم است که با وی تا حاران مرافقت نموده در آنجا در سن دویست وپنجسالگی وفات نمود در حالیکه ابراهیم پنجاه وهفت ساله بود. (سفر پیدایش 11:31 و 32) (قاموس کتاب مقدس). این کلمه در غالب فرهنگ ها ’تارخ’ ضبط شده است. مؤلف فرهنگ نظام آرد: پدر ابراهیم خلیل است. این لفظ را جهانگیری با ضم و خاء منقوطه ضبط کرده و آن را لفظ پهلوی قرار داده لیکن لفظ مذکور از عبرانی به عربی آمده و در تورات عبرانی ’تارح’ با فتح راء مهمله است مثل عربی، و ایرانیهای قبل از اسلام از ابراهیم و پدرش خبر نداشتند که نامشان در پهلوی باشد، و خود حضرت ابراهیم اهل کلدان بود که زبانش آرامی برادر زبان عربی بوده. در بعضی از کتب تاریخ هم لفظ مذکور مثل ضبط جهانگیری است که باید گفت غلط یا مفرس است. حمداﷲ مستوفی آرد: دمشق از اقلیم چهارم است... در اول ارم بن سام بن نوح بر آن زمین باغی ساخت آنراباغ ارم خواندند پس شدادبن عاد بر آن موضع عمارت فراوان افزود چنانکه بهشت و دوزخ ساخت... پس تارح و هوآزر که پدر ابراهیم خلیل اﷲ بود و وزیر نمرود بود درآن حدود شهر دمشق بساخت. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ص 249). جوالیقی در المعرب آرد: آزر، اسم ابی ابراهیم، قال ابواسحاق: لیس بین الناس خلاف ان اسم ابی ابراهیم ’تارح’ و الذی فی القرآن یدل علی ان اسمه ’آزر’... (المعرب چ قاهره صص 28- 29). ابراهیم پیغمبر که نام اصلی او ’اب رام’ و بعدها ’ابراهام’ بوده اصلاً از نژاد سامی بوده. وی را پسر ’تارح’ و نبیرۀ دهم سام پسر ارشد نوح دانسته اند. (مزدیسنا تألیف محمد معین ص 96). محمد معین، مصحح برهان قاطع در ذیل لغت ’آزر’ آرد: آزر در قرآن سورۀ ’6’ (الانعام) آیۀ 74نام پدر ابراهیم خلیل است، در هیچیک از مدارک قدیمه این نام برای پدر ابراهیم نیامده و نام حقیقی او ’تارح’ یا ’تارخ’ است. فرنکل بدلایلی ’عازر’ و ’آزر’ را مأخوذ از کلمه عبری دانسته گوید آن نام خادم وفادار ابراهیم بود. و نیز نویسندۀ مزبور در برهان قاطع ذیل لغت ’ابرهام’ آرد:... پدرش (ابرهام) تارح از نسل سام بن نوح بود، در هفتادسالگی مبعوث گردید و با زوجه خود ساره و پدر و برادر و برادرزادۀ خویش لوط بحران در ملک جزیره منتقل شد و پس از مرگ پدر به ارض موعود رفت و چندی در شکیم توقف کرد و از آنجا بکنعان بازگشت و وادی حاصلخیز اردن را به لوط داد و خود در مکانی چادر زد. ساره چون عقیم بود کنیز خود هاجر مصریه را بدو تزویج کرد و اسماعیل از او متولد گردید... رجوع به تارخ شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن احمد بن بارح هروی. محدث بوده است. (منتهی الارب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
(رِ)
باد گرم تابستان. (منتهی الارب). باد گرم که از جانب راست آید و این کلمه از برح گرفته شده که بمعنی امر شدید شگفت آور است. (المعرب جوالیقی ص 65). و احمد محمد شاکر در حاشیه آرد: برح بمعنی شدت و اذیت است و آنچه جوالیقی نوشته پیروی از استادش تبریزی است. و من در آثار گذشتگان این معنی را نیافتم.
لغت نامه دهخدا
(رَ)
فرزند رعوئیل ابن عیسو و در سفر پیدایش 36:13 و 17 و 23 و یکم تواریخ ایام 1:37 مذکور است. (قاموس کتاب مقدس). و بستانی آرد: یکی از امیران ادومی است و یوبایب بن زارح بصری گویا از دودمان وی بوده است. (سفر تکوین 36: و 12 و 17:33) (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فارح
تصویر فارح
شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضارع
تصویر ضارع
خوار، ضعیف، رام، فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
باد گرم باد گرم تابستان، باد تند گردناک باد شدیدی که غبار بر انگیزد، جمع بوارح، شکاری که از جانب راست بسوی چپ گذرد مقابل سانح، طلوع ستاره منزل از موقع روشنایی بامداد در غیر موسم باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارح
تصویر سارح
چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارح
تصویر جارح
برنده، سرزنش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارح
تصویر شارح
بیان کننده، مفسر، مبین، روشن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان زیانرسان سگ شکاری، مرغ شکاری، خونروان: رگی که خون آن بند نیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاره
تصویر ضاره
زیانرسان مونث ضار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضارب
تصویر ضارب
زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارح
تصویر کارح
گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراح
تصویر ضراح
لگد زدن حیوانات
فرهنگ لغت هوشیار
کمان بی زه، دندان گوالش در ستور، رته پندک هندی ریش کننده زخم زننده: قارح تر از عقاب و دلاورتر از غراب هشیارتر ز عقعق و چابک تر از زغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارح
تصویر قارح
((ر ِ))
زخم زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضارب
تصویر ضارب
((رِ))
زننده، کسی که می زند، جمع ضوارب. ضاربین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضاری
تصویر ضاری
ضرررساننده، زیاندار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضاری
تصویر ضاری
سگ شکاری، خون روان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شارح
تصویر شارح
((رِ))
شرح کننده، مفسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارح
تصویر بارح
((رِ))
باد گرم تابستان، باد شدیدی که غبار برانگیزد، شکاری که از جانب راست به سوی چپ گذرد، طلوع ستاره منزل از موقع روشنایی بامداد در غیرموسم باران
فرهنگ فارسی معین
پرخاشگر، متجاوز
دیکشنری اردو به فارسی