جدول جو
جدول جو

معنی شارح

شارح
آنکه کتابی یا مطلبی را شرح دهد و مشکلات آن را روشن سازد، بیان کننده، تفسیر کننده
تصویری از شارح
تصویر شارح
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شارح

شارح

شارح
روشن کننده. (دهار). بیان کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مبین. مفسر. آنکه شرح کند. مقابل ماتن. ج، شارحین، شُرّاح، نگاهبان زراعت از پرندگان. (منتهی الارب). حافظ. (اقرب الموارد). و آن در کلام مردم یمن نگاهبان کشت بود از مرغان و غیر آن. (از تاج العروس) :
و ما شاکر الا عصافیر قریه
یقوم الیها شارح فیطیرها.
(از اقرب الموارد).
، القول الشارح در نزد منطقیان آن است که معنی اسم را در لغت یا ذات مسمی را در حقیقت بیان کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

بارح

بارح
باد گرم باد گرم تابستان، باد تند گردناک باد شدیدی که غبار بر انگیزد، جمع بوارح، شکاری که از جانب راست بسوی چپ گذرد مقابل سانح، طلوع ستاره منزل از موقع روشنایی بامداد در غیر موسم باران
فرهنگ لغت هوشیار