جدول جو
جدول جو

معنی ضابث - جستجوی لغت در جدول جو

ضابث
(بِ)
نعت فاعلی از ضبث. رجوع به ضبث شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لابث
تصویر لابث
درنگ کننده، مقیم در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضابط
تصویر ضابط
حفظ کننده، نگه دارنده، حاکم، قائد، قوی، نیرومند، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عابث
تصویر عابث
عبث، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
فراهم آورنده. نگاهدارنده. نگاهدارندۀ چیزی. آنکه ضبط مدینه و سیاست آن را از طرف سلطان بس باشد. شحنه: گرد عالم گشتن چه سود، پادشاه ضابط باید. (تاریخ بیهقی). پادشاه ضابط باید، چون ملکی و بقعتی بگیرد و آن را ضبط نتواند کرد و زود دست بمملکت دیگر یازد... (تاریخ بیهقی ص 90). ما را خداوندی گماشت عادل و مهربان و ضابط. (تاریخ بیهقی) ، مبرّ: انّه لمبرّ بذلک، ای ضابط له، رجل ضابط، مرد هشیار و توانا و سخت، شتر قوی سخت، شیر بیشه. (منتهی الارب) ، در اصطلاح درایه، متقن مثبت. ج، ضابطون، ضبّاط، ضوابط
لغت نامه دهخدا
خاکستر نرم، یا عام است، (منتهی الارب)، خاکستر، (مهذب الاسماء)، خاکستر گرم، یا عام است، (آنندراج)، خلواره، و ظاهراً خاکستر نرم در منتهی الارب غلط کتابت است
لغت نامه دهخدا
ابن حارث برجمی، شاعری است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بنوضابن. قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از ضبع: ناقه ضابع، شتر بازویازنده در رفتن، فرس ضابع، اسب تیزرفتار یا بسیاررو یا گردن پیچان یک جانب رونده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
درنگ کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
اسب بابانگ. ج، ضوابح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَبْ با)
شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نِ)
شیر شتر خوردن تا برآمدن شکم و مست شدن. مست شدن از بسیار خوردن شیراشتر، بطر کردن. بطر گرفتن. فیریدن
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
فیرنده. خرامنده بنشاط. شادان
لغت نامه دهخدا
(ضَ بِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
سخت به پنجه گرفتن چیزی را. سخت گرفتن. (تاج المصادر) (زوزنی). بکف و پنجه گرفتن چیزی. (منتخب اللغات). به پنجه گرفتن چیزی، زدن کسی را، بسودن ناقه و جز آن را تا فربهی ولاغری آن معلوم شود. پرماسیدن ناقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
ضاغب. آنکه پنهان شود در پوششی و جز آن و به آواز مهیب ترساند کودکان و مانند آنرا. (منتهی الارب). لولو. کخ. یک سردوگوش. لولوخرخره. لولوخرناس
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
پنجۀ شیر. (منتهی الارب). برثن
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
نام پدر زید و منجی و عطیه. (منتهی الارب) ، بطنی از جشم
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بلایۀ کربز. (منتهی الارب). الردی الخداع. (اقرب الموارد) ، ناپاک و پلید، بدکار، فرومایه، غدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مضبث. (اقرب الموارد) (المنجد) : مضابث الاسد، ناخنهای شیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
درختی تلخ مثل حنظل و زقّوم، (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شهرکی است در نزدیکی شهرابان از اعمال خالص از نواحی بغداد. و صاحب مراصد گوید: و ظاهراً نهری است که از تامرا آغاز شود و در مسیر آن قریه هاست. و یکی از اعمال طریق خراسان است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بازی کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
آدمی داند که خانه حادث است
عنکبوتی نی که در وی عابث است.
مولوی.
روی به دفع حوادث و تدارک خطوب روزگار عابث آریم. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عابث
تصویر عابث
بازی کننده به بازی گیرنده، بیهوده بازی کننده، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابث
تصویر ابث
خرامنده، بنشاط، شادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضابط
تصویر ضابط
فراهم آورنده، نگاهدارنده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضابع
تصویر ضابع
تیز رفتار: اسپ، گردن پیچان یکسو رو: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضابی
تصویر ضابی
خاکستر گرم، خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خابث
تصویر خابث
کر بز، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابث
تصویر لابث
درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابث
تصویر لابث
((بِ))
درنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عابث
تصویر عابث
((بِ))
بازی کننده، بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضابط
تصویر ضابط
((بِ))
نگاه دارنده، حفظ کننده، شحنه، حاکم، جمع ضوابط
فرهنگ فارسی معین
بایگان، پاسبان، پلیس، شحنه، شرطه، محصل، ممیز، مباشر، حاکم، والی
فرهنگ واژه مترادف متضاد