جدول جو
جدول جو

معنی ضائک - جستجوی لغت در جدول جو

ضائک
(ءِ)
ناقۀ گرمازده که از سختی گرما پایش برگشته نتواند ران خود رابا پستان خود جمع ساختن. ج، ضیّک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حائک
تصویر حائک
بافنده، کسی چیزی را می بافد، نسّاج، پای باف، تننده، جولاهه، بافت کار، جولاه، باف کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضاحک
تصویر ضاحک
خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، سبک روح، خنده رو، خنداخند، ضحوک، منبسط، خندنده، خندناک، خنده ناک، شکفته
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
تنگ. رجوع به ضایق شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضریک. (منتهی الارب). رجوع به ضریک شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ستور پشم دار، میش نر. (منتهی الارب) (دهار). خلاف ماعز، سست فروهشته شکم، مرد نیکوتن کمخوار، پشتۀ سپید پهنا از ریگ. (منتهی الارب). ج، ضأن، ضاءن، ضئین
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از کوههای بنی سلول دو کوهست که یکی را ضائن و دیگری را ضمر خوانند و ازهر دو با هم به ضمران عبارت کنند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ستمکار. ستمگر. ظالم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ابن الضائع. از نحویان مغرب است
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
رجوع به ضایع شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت فاعلی از حوک و حیاکت و حیاک. بافنده. جولاه. جولاهه. جولا. نسّاج. گوفشانه. پای باف. همگر. جشیر. جشیره. بافکار، نعت فاعلی از حیک و حیکان. آنکه خرامد. آنکه گرازان رود. آنکه گاه رفتن دوش و تن جنباند. آنکه گاه رفتن دوشها جنباند و زانوها فراخ نهد
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
گیاه پژمریدۀ در خشک شدن درآمده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
زیان رساننده. زیان کننده
لغت نامه دهخدا
(حِ)
خندان. (دهار). خندنده. (منتهی الارب). مرد بسیارخند. (منتهی الارب). خنده کننده، رأی ضاحک، ظاهر. غیرملتبس، سنگ درخشنده. (مهذب الاسماء). سنگ نیک سپید نمایان در کوه. (منتهی الارب) ، ابر که سایه افکند. (مهذب الاسماء) ، ابر بابرق. (منتخب اللغات) ، روضه ضاحک، موضعی است در صمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
آبی است در بطن السّر، بسرزمین بلقین شام. (معجم البلدان)
برقۀ ضاحک، جائیست به دیار بنی تمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
جماع کننده. (اقرب الموارد) (شمس اللغات). گاینده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعت است از نیک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
خاردار. (اقرب الموارد). ج، شاکه. (اقرب الموارد) شجر شائک السلاح، شاکی السلاح. رجوع به نشوءاللغه ص 16و لغت شاکی شود، رجل شائک السلاح، ای ذوشوکه وحده فی سلاحه و یقال ایضاً شاک السلاح بالتشدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
فربه. فربی: بعیر بائک، شتری فربه. ج، بوّک، بیّک. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
احمق تائک، سخت گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حائک
تصویر حائک
بافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرائک
تصویر ضرائک
جمع ضریک، نابینایان بی چیزان
فرهنگ لغت هوشیار
خنده کننده، مرد خندان خندنده، سنگ تابان، رای روشن، ابر درخشدار خندان خندنده، (رمل) هم شکلی است که آن را لحیان نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضائر
تصویر ضائر
ضرر رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضائس
تصویر ضائس
پژمریده: گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تپاه تباه تبست اگر نه عدل شهستی و نیک رایی او یقین شدستی کار جهان تباه و تبست (سوزنی) لشت بلغده یاب از کار رفته تباه تلف، بی فایده بیهوده بیثمر، فرو گذاشته بی تیمار که کسی در فکر وی نباشد، مهمل بیکار، گم، گندیده (تخم مرغ و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضائق
تصویر ضائق
تنگ (اسم مونث) کم وسعت تنگ ضیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضائم
تصویر ضائم
ستمگر، ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائک
تصویر صائک
چسبنده دوسا، دلمه چون خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائک
تصویر شائک
خاردار، تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائک
تصویر خائک
ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاحک
تصویر ضاحک
((حِ))
خندان، خندنده
فرهنگ فارسی معین
گونه ای شلتوک که برنج آن دارای رگه های سرخ رنگ است
فرهنگ گویش مازندرانی
هدر شده، گمشده
دیکشنری اردو به فارسی